نقد چیست؟ منتقد کیست؟ آیا هیچ معیاری برای نقد وجود دارد؟ آیا رقیبان سیاسی می توانند منتقدین خوبی برای یکدیگر باشند؟ فرق نقد با ایرادگیری چیست؟آیا معیارهای یکسانی برای مثلا منتقدان سیاسی و ادبی وجود دارد؟ فرق منتقد، مخالف و دشمن چیست؟ ایا بین این سه اختلافی هست یا نه؟ وقتی آدم به مقوله ای به نام نقد می اندیشد بایستی حول وحوش چنین سوالاتی تعمق کند. گاهی هم، چنین سولاتی خود بخود به ذهن آدم می آید. حد اقل من که اینطوری هستم. البته در رابطه با مقوله ی نقد و بیشتر موضوعات سیاسی- اجتماعی معمولا دو نوع بر داشت یا تلقی وجود دارد. یکی برداشت فنی و دقیق که بین متبحرین و کارشناسان وجود دارد و یکی برداشت مرسوم و بقول معروف عامیانه که آغشته به توهم و پیش داوریهایی است که در مراکز صاحب نفوذ ساخته و پرداخته می شود و در بخشی از جامعه معمول می گردد بعد هم با توهمات و برداشتها و پیش داوریهای آن بخش جامعه مخلوط شده و یک هزارتوی پیچ در پیچ را به وجود می آورد که تعاریف آن مقوله را به اندازه ی تعداد آن افراد متغیر و در برخی موارد متضاد میکند. بدهیست که شدت و حدت این مسئله رابطه ی مستقیمی با شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه ای که آن بخش از مردم در آن زندگی می کنند دارد. حالا اگر یک نگاهی به شرایط اجتماعی خودمان بیاندازیم ، میبینیم که ما در جامعه ای زندگی می کنیم که یکی از خصوصیات قدرت حاکم مسخ و از معنی خالی کردن مفاهیم است. یعنی رژیمی بر آن حاکم است که چون با مفاهیم امروزی و برداشتهای متداول و شناخته شده ی بشر امروزی از مقولات فکری و فرهنگی بیگانه است، مفاهیم را در چارچوب دستگاه فکریی که کاملا با آن مفاهیم بیگانه است تعریف کرده و به خورد آن بخشهایی از جامعه که تحت تا ثیر آن هستند می دهد.همچنانکه در عرصه ی مقولات اعتقادی کارش دامن زدن به خرافات است در رابطه با مقولات فکری نیز چنین کاری می کند و آن مقولات را به خرافات فکری خودش آلوده میکند. دلیلش هم این است که اگر مقولات فکری و فرهنگی از قبیل دمکراسی ، حقوق بشر، آزادی بیان ، سانسور، نقد ، تحقیق و... به شکل امروزی و آنچه بشر امروزی از آن می فهمد در جامعه مطرح شود برای موجودیت رژیم خطرناک هستند. از طرفی اما این مفاهیم در این دهکده ی جهانی و عصر اطلاعات مانند نقل و نبات محفل هر جمعی است و خواه ناخواه دیوار آهنی که رژیم دور ایران کشیده را پاره میکند و به مردم میرسد. کارشناسان رژیم که این موضوع را بخوبی می دانند پیش دستی کرده و خود آن را وارد جامعه می کنند اما با تعاریف و برداشتهایی که آن حالت تهدید کنندگی را از آن بگیرد و تحرکی ایجاد نکند. نتیجه این می شود که این رژیم با مقولات فکری و فرهنگی هم بر خورد امنیتی و حذفی دارد و از این طریق سعی می کند این مقولات را از معانی تهدید کننده خالی نماید.با توجه به چنین شرایطی بسیار طبیعی است که در بخشهای پیرامون رژیم این مقولات به شکل مسخ شده و در بر خی موارد وارونه رواج داشته باشند.این مقولات با همان حالت مسخ شده گی در خارج کشور بر اثر استعمال آن توسط عوامل رژیم به بخشهایی از ایرانیان خارج کشور منتقل می شود و آنها نیز، به فراخور توان خود نه تنها آن را استعمال میکنند بلکه با توهمات و پیش داوریهای خودشان نیز مخلوط کرده و به بوجود آوردن آن هزارتوی پیچ در پیچ کمک می کنند. نتیجه این که در این بخش از جامعه ی ایرانیان اغتشاش ذهنی و نوعی گیجی رواج پیدا کرده که اولین اثرش دامن زدن به بی عملی و نوعی شارلاتانیسم است.با توجه به اینکه انسان تا به یک سری مبناها و بنیادهای فکری اعتماد و اعتقاد نداشته باشد قادر به هیچ عمل مشخصی نیست رواج چنین پدیده ای، تعدادی از ایرانیان که می توانند وارد پروژه های عملی مشخصی بر علیه رژیم بشوند را از دور خارج می کند و این چیزی است که برای رژیم بسیار مفید است. یعنی رژیم اهداف امنیتی خود را با دامن زدن به اغتشتاش ذهنی و گیجی و خارج کردن حتی یک نفر از صحنه ی مبارزه به این شکل به پیش می برد.
ادامه دارد
No comments:
Post a Comment