Sunday, November 04, 2007

چرند و پرند/توله ای که صاحب قدیمی خودش را گاز گرفت

چرند و پرند
توله ای که صاحب قدیمی خودش را گاز گرفت
خدمت انور شما عرض شود که اخیرا یک شاعری- که البته این حقیرهیچ آشنایی با ایشان ندارد و اگر بازی توله بازیشان گل نکرده بود نامشان نیز همچنان در ته حافظه ی این فقیر خاک می خورد و در آینده ای نه چندان دور احتمالا به کلی فراموش میشد- به مانند معشوقی که گویی عشق پنهانش را پیدا کرده یک اثر ادبی و البته شاعرانه را با استفاده از واژه ی توله سگ ساخته که احتمالا همسنگ آثاربزرگانی چون دانته، تولستوی و فردوسی خودمان در تاریخ بشری ثبت خواهد گردید.
اولندش از قدیم و ندیم گفته اند سگ باوفاترین دوست انسان است بلاخص در دوران کودکی و توله گی اش خیلی هم ملوس و ناز و دوست داشتنیست، به طوری که امروزه محبوبترین هدیه ای است که به هنگام اعیاد مهم بین خانواده ها رد و بدل می شود.
دومندش این توله سگ ناز و ملوس و دوست داشتنی ، آنقدر نجیب است و صاحبانش آنقدر به نجابتش اطمینان دارند که آن را با نوزادان شیرخوار تنها می گذارند و او چون یک اسباب بازی توی دست و با ل کودکان می لولد و مفرح اوقات خود و دیگران است.
سومندش تا بحال شنیده نشده که یک توله سگ صاحب خودش را گاز گرفته باشد. بیچاره آنقدر با وفاست که اگر یک بار به او غذا بدهی محال است حتی وقتی به سن بزرگسالی هم رسید شما را فراموش کند، چه رسد به اینکه شما را گاز بگیرد.
چهارمندش این جناب توله سگ آنقدر حافظه اش قویست که وقتی هم که بزرگ می شود وچندین بار دست به دست می چرخد و صاحبان جدید پیدا می کند هرگز صاحبان قدیمش را فراموش نمی کند.
حالا با این اوصاف چگونه است که گاهی اوقات، البته خیلی به ندرت، پیش می آید که یک توله سگ صاحب قدیمی خودش را که سالها به اواظهار وفاداری می کرده و برای قدردانی از او خودش را مرتب پیش پای او می افکنده، یک باره گاز بگیرد و قصد تکه پاره کردن او را داشته باشد؟
اگر شما این سئوال را از یک دامپزشک بپرسید بدون درنگ به شما پاسخ خواهد داد که تنها عاملی که یک توله ی ملوس را به این روز می اندازد مرض هاری پیشرفته است. بعد هم کلی سر شما داد خواهد کشید که چرا در نگه داری از او کوتاهی کرده ای و واکسن سالانه ی جلوگیری از بیماری هاری را به موقع تزریق نکرده ای. حالا شما می مانی و یک دنیا سر زنش . هر چه هم توضیح بدهی که آقاجان اولا که شما صاحب آن نیستید، دوما تا آنجا که شما میدانید صاحب قبلییش بنده ی خدا مرتب آن را واکسینه می کرده و در رسیدگی هیچ کوتاهی نمی کرده، سوما شما از کشوری آمده اید که یک موجوداتی آنجا هستند که سرباز گمنام نام دارند آنها نه تنها ناقل ویروس هاری که خود ویروس هاری هستند و اگر شما نجیبترین و تربیت شده ترین توله ی دنیا را هم یک ثانیه کنار آنها قرار دهی فورا تبدیل به هارترین موجود دنیا می شود، دست از سرزنش شما بر نمی دارد.
چهار نوامبر 2007

Wednesday, October 17, 2007

جنایتکاران اصلاح طلب شدند

جنایتکاران اصلاح طلب شدند

و جنایتکاران تا توانستند کشتند
و شقه شقه کردند
از دیار یقین سیاه آمده بودند گویی
و یقین داشتند که تجاوز به دختران باکره

Monday, October 01, 2007

کدامیک آیت الله ترند: پشکل یا احمدی نژاد/ چرند و پرند

چرند و پرند

کدامیک آیت الله ترند، پشکل یا احمدی نژاد ؟

عرض شود خدمت انور شما که در اخبار بلاد اسلام آمده بود که یک حا جیه خانم مومنه که گویا عیال سخنگوی دولت کریمه اسلام است به هنگام سیر و سلوک در وادی انوار نورانی اطراف راس رئیس جمهور محبوب یک فقره لقب آیت الله را به جناب دکتر پرفسور احمدی نژاد اعطا فرموده بود. رئیس کمیسیون فرهنگی اصطبل ولایت هم در اظهار نظری فرموده بود که اصولا هر چیزی آیت الله ست، گنجشک هم آیت الله است چون او هم نشانه و آیتی از الله می باشد.
با خواندن اظهارات حکیمانه ی جناب رئیس، همینطور بی خودی به شمارش آیات پرداختیم تا به حضور مبارک پشکل شرفیاب شدیم. به بارگاه ملکوتی پشکل که رسیدیم بی اختیاربه یاد چهره ی نورانی جناب آیت الله دکتر پرفسور احمدی نژاد افتادیم . محو درها له ی نور پیرامون راس حضرت آقا و حیران در وادی معجزات عدیده ی این موعود امم و معجزه ی هزاره ی سوم، در سفری ملکوتی در مقام مقایسه، جناب پشکل و رئیس جمهور محبوب ولایت را مقابل کردیم و چون کار بسی مشکل افتاد از روح پرفتوت جناب سقراط - که پس از دو و اندی هزاره، اکنون در جسم جناب رئیس جمهور حلول و بر جهانیان رخ بنموده - مدد جسته در کنکاشی فلسفی برای پاسخ یابی پرسش بالا در تشابهات و تفاوتات این دو آیت الله بسی تفکر نمودیم.
از تشابهات جناب پشکل و جناب رئیس جمهور این باشد که هر دوی این آیات از دستگاه هاضمه آیتی دیگر عبور کرده پس از سفری دراز در امعاء و احشا ء به عالم وجود قدم گذاشته اند. جناب پشکل حاصل سفری دراز در دستگاه هاضه ی یک چارپا باشد و جناب رئیس جمهور حاصل چنین سفری در دستگاه هاضمه ی موجودی دوپا بنام ولی فقیه.
از تفاوتات این دو هم آن باشد که پشکل زمین را بارور سازد و حشرات بی زبان را قوت لایموت و منزل و پناهگاه باشد. اما جناب رئیس جمهور زمین را نازا سازد و هر ذی حیاتی از دست او گریزان و در در جستجوی منزل و پناهگاه باشد.
حال از این دو آیت کدام آیت الله ترند؟

Monday, September 24, 2007

چرند و پرند- حکایت رژیم ولایی و لات شیرازی

چرند و پرند-
با اجازه ی مرحوم د خو

حکایت رژیم ولایی و لات شیرازی
چند روز پیش خبری با تیتر درشت، هشدار ایران به آرژانتین ، که در رابطه با مطرح کردن پرونده ی بمبگذاری مرکز یهودیان در مجمع عمومی ملل متحد توسط آرژانتین بود در جراید یومیه اینترنتی انتشار یافت. با دیدن واژه ی هشدار هری دلمان ریخت پایین. با خود گفتیم حتما ایند فعه دولت پر اقتدار ما قصد کرده کاری کند کارستان و میخواهد یک ضرب شست حسابی نشان آرژتنتین بدهد که ده تا انفجار مرکز یهودیان تویش نا پیدا باشد، طوری که رئیس جمهورشان را به دست و پای حضرت آقا بیندازد و از حضور مبارک ایشان تقاضای عفو و مغفرت نماید. دنباله ی خبر را که خواندیم متوجه شدیم که گویا کاردار نظام قدر قدرت ولایی در مصاحبه با یک روزنامه ی محلی آرژانینی اظهار لحیه فرموده که اگر آرژانتین این کار را بکند کشورهای زیادی متوجه خواهند شد که آرژانتین مدافع جنگ است. یک تهدید جدی تر هم کرده بود که در مجمع عمومی ملل متحد مشخص خواهد شد که چه کشوری با ایران است و چه کشوری علیه ایران. البته ما نفهمیدیم این جنگ دیگر چه صیغه ایست. تا آنجا که مربوط به نظام قدر قدرت ولایی می شود ریئس جمهور فیلسوفش، که شیوه ی سقراطی را در سیاست ابداع کرده و ریاضیدان مجربی هم هست، همین هفته ی پیش با حساب و کتاب مهندسی و ریاضی ثابت کرده بود که جنگی در کار نخواهد بود. امیدوارم ریئس جمهور محبوب و مهرورز ولایت این کارمند درجه چندم نظام را به پایتحت فرا بخواند و تا دیر نشده با همان شیوه ی سقراطی مخصوص خودش یک سر کتابی چیزی برایش بردارد تا خدای نکرده از هول زهره ترک نشود.
حکایت این هشدار و عربده کشیهای نظام ولایی گویی عینا از حکایت لات شیرازی کپی شده است و آن هم به این شرح است. میگویند یک لاتی بود نوچه ی لاتی دیگر که برای گذران زندگی در حول وحوش "شیرین بیان" که همان محل تن فروشی زنان نگون بخت باشد به کار چاق کنی مشتریان و ملزومات آن می پرداخت و از این طریق روزگار می گذراند. این نوچه لات از آنجا که خیلی بزدل بود و ایضا زور و توانایی لات حسابی شدن را هم نداشت تا با زور با زو و تیزی تیغه ی چاقویش محله را قرق نماید با شیوه ای عجیب به هر محله ای که وارد می شد آنجا را قرق می کرد و آن هم بدین شکل بود که در چند هفته ی اول ورودش به یک محله هر روز در حیاط خانه عربده می کشید و عیال و فرزندانش را بقصد کشت کتک میزد و بعد آنها را از خانه توی کوچه می انداخت تا گریه و زاریشان را پشت در انجام دهند. خلاصه خانم و فرزندانش در کوچه ساعتها پشت در گریه و لابه میکردند و در همان حال برای اهالی محل که دورشان جمع می شدند از بی رحمی و دیوانگی و پر زوری شوهر مربوطه داد سخن می دادند. تکرار این عمل پس از مدتی از این نوچه لات بزدل یک هیولای ترسناک می ساخت به طوری که همه از روبرو شدن با او وحشت میکردند. وقتی این قضیه بعد از چند هفته خوب جا می افتاد نوبت به عیال و فرزندان مربوطه می رسید تا به پشتوانه ی آن غول ترسناک به اذیت و آزار اهالی محل بپردازند . چه کسی جرائت میکرد به عیال و فرزندان جناب لات از گل نازکتر بگوید. اهالی محل هر کدام به دلایلی از کنار خلافکاریها و اذیت و آزار آنها می گذاشتند. عده ای از وحشت ، برخی از ترس بی آبرویی و بعضی هم بدلیل اینکه در شانشان نبود که با چنان خانواده ای سر شاخ شوند خلافکاریها و آزیت و آزار آنها را تحمل می کردند.
اوضاع بر این منوال می گذشت تا اینکه یک همسایه ی تازه وارد از همه جا بی خبر به خانه ی مجاور لات نقل مکان کرد و در همان هفته ی اول رابطه ی او و جناب لات بر سر پارکینگ شکرآب شد. او که هنوز از اقتدار و بی رحمی جناب لات چیزی نمیدانست حسابی تو ی سینه ی لات ایستاد و اورا تهدید کرد که اگر ماشینش را طوری توی کوچه پارک نماید که مزاحم پارک کردن او باشد کو چه را دیوار خواهد کشید و راه ورود لات را خواهد بست. لات که حسابی شوکه شده بود و از طرفی جرائت در گیر شدن با طرف را هم نداشت شروع به عربده کشی، الوات بازی و تهدید و الدرم بلدرم میکرد ولی هر بار اهالی محل و عیال مربوطه از در گیر شدن آن دو جلو گیری می کردند. بالاخره کار بجایی رسید که همسایه، سنگ و سیمان آورد و جدی جدی به کشیدن دیوار مشغول شد. عیال لات که این را دید کلی به طرف هشدار داد و از بی رحمی و شقاوت شوهرش و از زور و بازوی او که با یک مشت 50 تا گاو نر را می خواباند و از نعره اش که شهر را می لرزاند داستانها گفت و به طرف فهماند که حتما از جانش سیر شده و کذا کذا اما این سیاه بازیها ذره ای توی کت طرف نرفت که نرفت. ناچارا به خانه رفت و به لات گفت که چه نشستی که همسایه دارد کوچه را دیوار می کشد. مرد لات که جرات بیرون رفتن از خانه را نداشت گفت: بگذار اهالی محل ببینند که دارد دیوار می کشد آنوقت معلوم خواهد شد چه کسی با ماست و چه کسی بر علیه ماست ، بعد من میتوانم پدر آنهایی که با ما نبودند را در آورم و به خط و نشان کشیدن برای اهالی محل پرداخت. بالاخره خانم مربوطه به اصرار او را بیرون فرستاد تا حساب مرد همسایه را کف دستش بگذارد. مرد لات در حال عربده کشی و با توپ و تشر و تهدید به مرد همسایه نزدیک شد و به شیوه ی رجز خوانی گفت: مگر از جان زن وبچه ات سیر شده ای که با خانواده ی ما در می افتی؟ تو می فهمی با کی داری سر شاخ می شوی ؟ میخواهی از این شهر بیرونت کنم؟ و از این قبیل جملات بسیار بگفت. اما همسایه همچنان به کار مشغول بود و به او اعتنایی نمی کرد. کم کم لحن لات از حالت تهدید به نصیحت واز نصیحت به تقاضا مندی نزدیک شد. کار به جایی رسید که لات شروع به تقاضای فکر کردن همسایه به آخر و عاقبت دیوار کشیدن، نمود. آنقدر هشدار داد و تهدید و نصحت و تقاضا نمود که مرد همسایه از کوره در رفت و با تهدید گفت فلان فلان شده حالا مثلا اگر من دیوار بکشم تو چه غلطی خواهی کرد. مرد لات که از جدیت و عصبانیت او خودش را باخته بود با لحنی آرام گفت خب خرابش می کنم . مرد همسایه گفت خب اگر دوباره آن را بسازم چه غلطی خواهی کرد.
مرد لات گفت خوب از این کوچه می روم. همسایه با خوشحالی گفت به جهنم که رفتی و با شتاب بیشتری بکار دیوار کشی ادامه داد.

پیشنهاد ما به هشدار دهنده ی مربوطه این است که یادشان نرود دفعه دیگر یک هشدار جدی به آرژانتین بدهد که اگر از انفجار مرکز یهودیان چیزی بگویند هنگام سخنرانی رئیس جمهور آرژانتین در مجمع عمومی ملل متحد حتما هیت نظام به اعتراض سالن را ترک خواهند نمود شاید این تهدید آرژانتین را کمی سر عقل بیاورد.
اول مهر 86


Friday, September 21, 2007

چرند و پرند

چرند وپرند
با اجازه ی مرحوم دخو

تاریخ نگار عاقل و ناقل
عرض شود خدمت منور شما که از قدیم و ندیم گفته اند که عقل ملکه ی ذهن است و آدم عاقل کسی است که از عقلش استفاده کند و آن را فرا روی خویش قرار دهد. جناب عقل به ما میگوید که هر کاری حسابی دارد و کتابی. از محسنات عقل هم البته این است که همیشه سود و زیان هر کاری را می سنجد. مثلا شما اگر به عقلتان رجوع کنید به شما می گوید که اولا تاریخ را تاریخ نگاران می نویسند و دوما هر تاریخ نگاری به مانند هر موجود دو پای دیگر یک دستگاهی درش تعبیه شده که آنرا شکم و یا معده نامند که برای پر کردنش به یک سری مخلفات نیاز است. هم چنین این جناب عقل به ما میگوید که هر آدمی یک مهارتی دارد که از طریق آن باید برای مخلفات مورد نیاز جناب معده خرجی فراهم نماید.
کسی که تاریخ می نگارد هم البته از این قاعده مثتثنی نیست. مثلا شما اگر یک تاریخ نگار را ببینید که بجای نان در آوردن از طریق نگارش تاریخ و نقالی کردن ، رفته و کله ی سحر توی دکه ی بنایی ایستاده حتما به خودتان می گویید یک جای کله ی این آدم ایراد دارد و عقلش کم است. پس آدم ناقل تاریخ باید حتما عاقل هم باشد و به فرمان جناب عقل گردن بگذارد. آدم عاقل ناقل تاریخ اگر نتواند از نگارش تاریخ خرجی مخلفات معده را فراهم کند حتما یک چیزیش می شود.البته ما فضول مملکت نیستیم . ایضا وکیل و وصی کسی هم نبوده و نیستیم . اما از آنجا که مروت رسم مردان است. با خواندن تحریرات جدید یک تاریخ نگار این مرز و بوم بنام نامی علی میرفطرس در رابطه با کودتای ( ببخشید خیزش خود جوش ملی ) 28 امرداد 1332 تحت عنوان دکتر محمّد مصدّق؛ آسيب شناسی يک شکست (بخش آخر)، ۲۸ مرداد ۳۲؛ کودتا؟ يا خيزش ِ خودجوش ِ مردم؟ (۳)، علی ميرفطروس
http://news.gooya.com/politics/archives/2007/09/063047.php
به مروتمان برخورد و خواستیم با مراجعه به کلام ناقصمان ادای دینی کرده باشیم به روح پر فتوح شعبان بی مخ مشهور( ببخشید منظورمان جناب آقای شعبان جعفری مرحوم بود ) که بنده ی خدا با همان بی سوادی و عقل کمش همان غروب 28 امرداد تشخیص داده بود که چه خیزش ملی قهرمانانه ای را راه انداخته است و حالا بعد از حدود 50 سال اگر کسی بیاید و بخواهد این وقایع نگاری را به عنوان یک کشف جدید به خورد خلق الله بدهد البته کم لطفی و حق نشناسی وافری است در حق کاشف اولیه. و از آنجا که ما سالهاست در بلاد خارجه ساکن هستیم و به حق طبع و نشر و مقولات این چنینی آشنا شده ایم خواستیم حقالکشف آقای جعفری مرحوم ضایع نشود و به نگارش این سطور پرداختیم و گر نه ما نه فضول مملکتیم و نه هم این چیزها به ما مربوط است
.

Tuesday, September 18, 2007

سلامی دوباره

سلامی دوباره
چند ماهی است که جناب وبلاگ به روز نشده و دارد در کوشه ی پستوی خانه ی مجازی ینگ دنیا خاک می خورد اما آنچنانکه شماره انداز نشان می دهد برخی دوستان همچنان به این وبلاگ ناقابل سر می زنند. نمیدانم چه مرضی است که در جان من افتاده که تا چیز بدرد بخوری توی ذهنم نباشد جرات نوشتن ندارم. حتما می پرسید حالا چیز بدرد بخور چی هست که تورا اینگونه به حول و ولا انداخته و بی ادبیت را به حدی رسانده که حداقل برای احترام به ویزتورهای وبلاگ هم که شده هر از گاهی یک چرند و پرندی را به هم نمی بافی؟
به گمان این بنده ی حقیر فقیر ناقابل چیز بدرد بخور، آن چیزی است که به ضرورت باشد و به حد کفایت. البته هم ضرورت و هم کفایت مفاهیمی نسبی هستند که برای افراد و یا قبایل مختلفه متفاومت باشد. ماشا ء الله همین دنیای مجازی را که ورق بزنی بخصوص در زمینه ی مسایل سیاسی آنقدر حرف می زنند که آدم احساس می کند حرف زدن از سیاست کمی پر رویی میخواهد. شاید وقت آن باشد که بجای فکر کردن و نوشتن در باب سیاست که به وفور و شاید هم بیشتر، در این دنیای مجازی یافت می شود ، کمی هم به عمل کردن فکر کنیم یا حداقل به آنها که عمل می کنند یک دست مریزاد نا قابل و خشک وخالی تقدیم کنیم. بقول مارکسیستهای وطنی کمی هم بجای تفسیر جهان به تغییر آن بپردازیم.
حالا بگذریم که تفسیری که خیلیها می کنند هم خیلی آبکی ست و هم خیلی تکراری. گویا تفسیر میکنند تا هرگز به تغییر فکر نکنند. شاید هم میخواهند در این ینگ دنیا پیچ و مهره های زنگ زده ی وجود ناقابل و بی استفاده را کمی روغن کاری کنند و حداقل با این تفسیرها کمکی عقده های درونی را تسلی بخشند و یا بقول جناب مرحوم فروید ایگوی سرکو فت خورده را با پیاز داغ تفسیر و تحلیل سیا سی سرو نموده و قبل از همه خود تناول فرمایند. والله و اعلم.

Sunday, April 08, 2007

شعر

باز این کولی پیر
این سفر کرده ز آنسوی جهان
در نوردیده همه دریاها
در بدر همسفر طوفانها
سالک راه خطر کردنها
راهی کلبه ی دیرین من است
همدم جانک شیرین من است

حذرش نیست
ز هیچ دریایی
خطرش نیست
ز خیزابه ی هیچ طوفانی
در دلش
پیچش یک حلقه ی گرداب مهیب
در تنش
گرمی یک دشت پر از سرب لهیب
سخنش
تندری در دامن یک تکه ی ابر
اخگری در رحم غرش رعد
چشمه ای نور درون آفتاب
جرعه ای آب ز بر بام بلند
در کبود بیکران آبی

موج سر سخت چنی
سر بساییده به اعماق سپهر
رفته تا قله ی مهر

7 آوریل 2007

Thursday, March 15, 2007

خورشید ما هم در میاد

تو یکی از همین شبا
همین شبای پربلا
که تاره و سیاه سیا
خوب میدونم، مطمئنم
خورشید ما هم در میا

دو باره روز بیدار میشه
آفتاب با ماه همخواب میشه
تو کوچه های شبزده
تو دشتای کپک زده
گل اقاقی در میا
تو باغچه ی مادر بزرگ
طبق طبق
غنچه ی شادی در میا

مادر بزرگ داد میزنه
از شادی فریاد می زنه
تو سبدش نقل و نبات
بین همه پخش می کنه
می چرخه توی کوچه ها
داد میزنه ای بچه ها
شادی کنین ، کف بزنین
بهار میا بهار میا
نوروز و سبزه زار میا

آی دخترا، معلما
آی پسرا، کارگرا
آی جوونای جنوب شهر
کارتن خوابای در بدر
خشمتونو مشتش کنین
دردو فراموشش کنین
غصه وغم هرچی دارین
توی یه مشت پتکش کنین
تو فرق این شب بکوبین
خورشید خانم توی افق
منتظره که در بیا
خوب ببینید نگاه کنید
چشماتونو خوب وا کنید
راه باز کنید که در بیا
راه باز کنید که در بیا

یهار میا د، بهار میاد
لاله و سبزه زار میاد
خوب میدونم، مطمئنم
خورشید ما هم در میاد
خوب ببینید نگاش کنید
منتظره که در بیاد
منتظره که در بیاد


15 مارس 2007 رضا شمس

Wednesday, March 14, 2007

طنز/ترقه ی نظام در رفت

آلو ...آلو صدا میرسه؟
بله حاج آقا بفرمایید.
سنگ پا خودتی ؟
گفتم که بله حاج آقا بفرمایید.
الهی خناق بگیری نکبت. حاج آقا چیه احمق چرا بی مبالاتی میکنی. مگه نمیدونی استکبار احتمال داره تلفنو شنود کنه. تو اپوزیسیونی نه مامور ما. به همین زودی یادت رفته. با این حاج آقا حاج آقا گفتن همه چی رو لو میدی که.
بببخشید حاجی حواسم نبود. ببخشید دیگه تکرار نمیشه.
احمق حاجی چیه آخه حاجی هم بگی بو میبرن چقدر تو خنگی.
پس چی بگم حا حاححححا......
چرا حا حا می کنی خاک بر سر .
خوب جیم اش را تو دلم گفتم که استکبار بو نبره. تازه حالت رمز هم پیدا می کنه . خوشت اومد ح حا.
خاک بر سر تو و اون فلاحیان بی عرزه که تو رو استخدام کرد. بجای حا حا یک بارگی عر عر بکن دیگه.
من چاکر شمام. هر چی شما امر بفرمایید همان می کنم عر عر که چیزی نیست. تازه ، اگه استکبار میخواسته بو ببره تا حالا بو برده ، نگران نباشید.
خاک بر سر بازم گفتی حاج آقا. مگه با مقام عظمای رهبری صحبت می کنی که عر عر بکنی. هر وقت خدمت ایشان رسیدی عر عر کن.
دیگه تکرار نمیشه ، شما به بزرگواری ببخشید. ولی جسارت نباشه حالا این کله ی سحری زنگ زدی که چی بشه؟
احمق تو چه اپوزیسیونی هستی که حتی اخبار نظام رو هم نمی خونی.
مگه نشنیدی امروز تهران چه خبر بوده. این جوونای فریب خورده کلی ساختمون رو آتیش زدن. یک قلمش هفت تا بانکه.
عجب. عجب. یعنی اوضاع اینقدر شل و وله. شما آدمو می ترسونید حاجی.
یک بارگی بگید ترقه ی نظام در رفت دیگه.
حالا چرا تب و لرز گرفتی احمق. تو که تو فرنگ جات امنه از چی می ترسی. لابد اگه امروز تهران بودی از ترس خودتو خیس می کردی.
ما که مخلص و نمک پرورده ایم. حالا امرتونو بفرمایید. بفرمایید چه کاری از دست من بر میاد انجام بدم.
تو باید پلیتیک بزنی احمق. هنوز بعد از اینهمه سال پلیتکهای نظام رو
یاد نگرفتی؟ حیف اینقدر امکانات که ما در اختیار شما میذاریم. اگه نظام در خطر نبود کاه هم بار شما ها نمی کردیم.
حاج آقا واضحتر صحبت کنید، کمی هم خونسردیتو نو حفظ کنید. اگه استکباریون تلفنو شنود کنند، اقتدار نظام پیش شون ضربه می خوره.
احمق تو باید بگی ، این بانکا را عوامل منافقین آتیش زدن، یه خبر هم برات فکس می کنم با مهر رسمی خبر گزاری نظام . خبر تعداد بچه ها و خانمها و مردم عادی بی چاره یی که توی این اتش سوزیها شهید شدن توش هست. تو باید این اخبار را به رسانه ها بدی. تا اونا بدونن که این منافقین چقدر جنایتکارن و اونا رو از لیست تروریستی خارج نکنند. حا لا دوزاریت افتاد احمق.
عجب پلیتیکیه حاج آقا. ولی بهتره چند تا از اون بچه هایی که توسط این منافقین کوردل جزغاله شدن رو برای مداوا بیارید اروپا، اینطور تاثیر این پلیتیک خیلی بیشتر میشه. میشه یه موج تبلیغاتی راه انداخت و اپوزیسیون ایرانی رو هم بر علیه این منافقین بسیج کرد.
احمق گفتم که تو آتش سوزی شهید شدن. مگه مرده رو هم کسی مداوا میکنه. تازه کسی طوریش نشده که، این خبر رو باید بسازیم و پخش کنیم. فهمیدی؟
بله حاج آقا ولی این ایده ی بدی هم نیست ها. برای آینده پروژه ی خوبیست. چند بچه که سوختگی شدید دارن پیدا کنید بیارید اروپا برای مداوا ، ما هم اینجا به کمک اپوزیسیون طرفدار حقوق کودکان میگیم که بچه ها رو منافقین به این روز انداختن. اگه پیدا کردن بچه جزغاله شده هم مشکل باشه، حتما تو زندانهای نظام بچه ی خردسال زیاده ، بگید یه چند تاشونو اتیش بزنن بیارن اینجا دیگه.
پیشنهاد بدی نیست. اگه وضع نظام خیلی خراب شه برای آینده بد نیست این طرح رو داشته باشیم.
حاج آقا یه پیشنهاد دیگه هم داشتم.بهتره این خبرها رو هم به نوریزاده و بی بی سی و رادیو فردا مسقیما فکس کنید. تا اونها هم خبر رو پخش کنن. آخه نوریزاده و صادق صبا و این سجادی کمی از روی حسادت با من لج افتادن.
اونا فکر می کنن من نور چشمی نظامم و حسودیشون میشه.
غلط کردن که حسودیشون بشه. البته که شما نور چشمی نظامید، بذار اونها از حسادت بترکن، ما یک موی اعضاء سابق منافقین که به خدمت نظام در اومدن رو با صد تا از اونها عوض نمی کنیم. البته خب تو هم زیاد بهشون فشار نیار، اونا تو رسانه ها هستن بهتر میدونن تو حیطه ی خودشون چطور به نظام خدمت کنن. خطوط کلی رو که بهشون بدی بسه. جزعیات رو بذار به عهده ی خودشون. این نوری زاده خیلی چغولی تو رو پیش مقام عظمای رهبری میکنه، میخواد تو خارج همهکاره نظام باشه. حواست باشه زیاد جریش نکنی.
باشه حاج آقا هر چی شما بگید. ما مخلص شماییم. یه خواهش هم خدمت شما داشتم حاج آقا، اگه طرح مداوای بچه های جزغاله شده رو خدمت مقام عظما مطرح کردید، حتمن بگید که این طرح رو فلانی پیشنهاد داده. آخه میدونید من خدمت ایشون خیلی ارادت دارم.
باشه، باشه، نگران نباش. خدا حافظ 13 مارس 2007 رضا شمس

Saturday, February 24, 2007

بازآ به سرزمین من

در نگاه کدام ستاره حک شده ای
که چنین اخگری
در پگاه کدام صبح بر دمیده ای
که چنین روشنی
رفتی از این دیار و لیک یار وفادار من
دانم که چو خورشید
روزی بر دمی
دنباله>>>>> http://ashaarshams.blogspot.com/2007/02/blog-post.html

Tuesday, February 06, 2007

آغاز پایان رژیم1-2-3-



بالاخره پس از سالها کشمکش و در یک جنگ سیاسی بسیار بزرگ در پهنه ی بین لمللی بین شورای ملی مقاومت از یک سو و رژیم و حامیان جهانی اش ، یعنی جبهه ی مماشات،از سوی دیگر جام زهر کشنده ی دیگری به رژیم و جبهه ی جهانی همسو با آن خورانده شد

Tuesday, January 30, 2007

کسی هست

کسی هست


در آنسوی پنحره
درختی هست
برگ سبز ی هست
شبنمی هست
که خواب شیرین خاطرات کودکی اش را میبیند
و با آهنگ باد
چون کودکی بازی گوش
شنگو ل و مست
بر سا قه های پر ترنم و سر سبز
ملو دی آهنگ خوابهایش را می نوازد
دنباله>>>>
http://ashaarshams.blogspot.com/2007/01/blog-post_29.html

Monday, January 22, 2007

بدنبال من و تو




بدنبال من وتو


برای من اصلن مهم نیست
به آن فکر هم نمیکنم
که تو کیستی
زنی یا مردی
جوانی یا پیری
پولداری یا فقیری
کمونیست، کافر یا مسلمانی
دنباله
>>>> http://ashaarshams.blogspot.com/2007/01/blog-post_22.html

Monday, January 15, 2007

آقای هیتلر، آقای احمدی نژاد متاسفم

آقای هیتلر، آقای احمدی نژاد متاسفم


آقای هیتلر من واقعا متاسفم
از تو، نه می بخشید ،از شما پوزش میطلبم
برای آنان که به تو خشونت ورزیدند
و قصد جانت را کردند
آنان که خود را بالاتر از قانون قرار دادند
و با فریب افسرانت خواستند ترا به قثل برسانند
دنباله>>>>>>
http://ashaarshams.blogspot.com/2007/01/blog-post.html