Saturday, January 28, 2006

برای اندیشیدن -آن سوی دیگر نقد-دنباله

دوم-هیچکس نمی تواند ادعا کند که تمام حقیقت در پیش اوست در نتیجه دریافتهای ما تابع اصل نسبیت می باشد. حتما شما هم جملاتی با این مضامین را بارها از زبان نظریه پردازان رژیم و کسانیکه از سوی آنان تغذیه فکری می شوند شنیده اید. من این جمله را اولین بار در یک نشریه ی فارسی زبان مونترال در مصاحبه ی مخملباف با آن هفته نامه شنیدم. چه حرف درست و منطقی ، هیچکس تمام حقیقت را نمی داند. بعد از خواندن آن مصاحبه با خود گفتم خوب که چی؟ منظور چیه ؟ ولی با خواندن ادامه ی مصاحبه متوجه شدم که شخصی مثل مخملباف بجای پاسخگویی به شرکتش در جنایات رژیم با استفاده از چنین جملاتی سعی کرده که آن جنایات را توجیه کند و در عوض قربانیان رژیم را به دلیل درک نکردن این منطق شلاق کش نماید. یک سوال که اینجا مطرح می شود این است که به غیر از آیت الله های حوزه ی جهلیه قم و پیروانشان ، امثال مخملباف و احمدی نژاد چه کسی در ایران چنین ادعایی کرده است؟ یک آدم عادی اگر بپندارد که حقیقت مطلق را هم می داند آسیبی به کس دیگری نمی رساند پس این مسئله باید به کسانی گوشزد شود که سرنوشت یک کشور را در دست دارند و هر روز جنایت میکنند. حالا وقتی خود آن کسانی که در این جنایات شریک هستند مرتب به دانشجویان و مردمی که حقوقشان را می خواهند ، این مسئله را گوشزد می کنند باید دید که چه چیزی را می خواهند بدست بیاورند؟ آیا میخواهند به ما بگویند خوب شما که صاحب تمام حقیقت نیستید ، چطور با اطمینان می توانید بگویید این رژیم دیکتاتور است؟ مگر نه اینکه هر کسی قسمتی از حقیقت را در دست دارد؟ شما چطور می توانید بگویید آن قسمتی که دست من است درست است؟ از کجا معلوم که آن قسمتی که دست لاجوردی و یا احمدی نژاد است ، بیشتر از شما نباشد؟ تازه با دانستن یک قسمت از حقیقت که کسی نمی تواند با دیگران مثلا رژیم به مبارزه برخیزد. با چنین بردداشتهایی از یک اصل فلسفی رژیم تلاش دارد که انگیزه های مبارزه و طلب حق را در اندیشه ی مخاطبانش بخشکاند.
خوب این اصل درست است که هر کسی بخشی از حقیقت را می داند و دریافتهای ما از حقیقت نسبی است. ولی این چه ربطی به انسانی که حقوقش پایمال شده دارد؟ اصلا حوزه ی بر خورد و مبارزه چه ربطی به اینگونه اصول فلسفی دارد؟ حوزه ی سیاسی و مبارزه ، حوزه ی در خواست حقوق است نه بحث فلسفی . پس بحث انسان سرکوب شده با دیکتاتور بحث حقوقی است نه بحث فلسفی؟ مثلا اینکه رژیمی صدهاهزار نفر را کشته یا زندانی کرده، چه ربطی به حقیقت و اصل نسبیت دارد؟ مگر قتل نسبی هم داریم؟ مگر تجاوز نسبی هم داریم؟ مثل این می ماند که پس از اینکه کسی را کشتیم در دفاع از خودمان بگوییم ، درست است که این فرد مرده و من او را کشته ام ولی این مسئله نسبی است پس شما نمی توانید مرا تحت تعقیب قرار دهید.
می بینیم چگونه با تغییر حوزه و جایگاه یک اصل درست، استنتاجات نادرست به بار می آید. بحث مربوط به حقیقت مربوط به حوزه ی اندیشه و فلسفه است ولی نظریه پردازان رژیم این بحث را وارد حوزه ی واقعیت و مسائل حقوقی می کنند تا شاید با دامن زدن به اغتشاش ذهنی و مغلطه بتوانند انگیزه های مبارزاتی که ناشی از نقض حقوق فرد می شود را در ذهن او بخشکانند. یعنی با جایگزین کردن عینیت و واقعیت با ذهنیت و نسبی بودن حقیقت سعی میکنند دنیای واقعی را از ذهن فرد پاک کنند و رابطه ی او را با شرایط عینی ببرند. کلک بدی هم نیست حال که نمی توانیم منکر جنایات و کشتارهایمان شویم ، سعی میکنیم با وارد کردن ذهنیت شما به دنیای هورقلیا و حقایق فلسفی ، جنایات خودمان را در ذهن شما توجیه کنیم طوری که شما اصلا به فکر مقابله جویی و خدای نکرده مبارزه با ما - که اسمش خشونت است وخشونت البته چیز خیلی بدی است و هیچ انسان اندیشمند و فلسفه دانی گرد آن نمی چرخد- نیفتید. ما با تبدیل کردن شما به فیلسوف شما را به تسلیم - تسلیمی بسیار زیبا با درکی فلسفی و کلی ادا و اطوار روشنفکرانه - می کشانیم، به طوری که شما از تسلیم شدن به جنایت نه تنها احساس بدی نکنید بلکه فکر کنید که وارد دنیای حقیقت و فلسفه شده اید و کلی هم لذت روحی ببرید و برای کسانیکه مثل شما به حقیقت نرسیده اند و ریش ما را سخت چسبیده اند هم کلی پز بدهید و آنها را بعنوان آدمهای غیر منطقی تحقیر کنید.
ادامه دارد

Tuesday, January 24, 2006

برای اندیشیدن -آن سوی دیگر نقد-دنباله

حالا که تا حدودی به شیوه ی رژیم در مسخ و وارونه سازی مفاهیم اشاره شد ، بد نیست به چند نمونه بپردازیم.
اول: در 16 آذر دو سال پیش دانشجویان خاتمی را در دانشگاه تهران هو کردند
خاتمی در پاسخ به حرکت دانشجویان آنها را به عدم تحمل و عدم باور به دمکراسی متهم کرد و در نهایت هم آنان را تهدید به اخراج از سالن نمود.برای کسی که کوچکترین آگاهی از دمکراسی داشته باشد، طلب دمکراسی خاتمی از دانشجویان براستی حیرت آور خواهد بود. چطور کسی که در خدمت نظام و قانون اساسی است که بر اساس نقض حاکمیت مردم بنا شده و به ولایت مطلقه ی فقیه هم معتقد است میتواند خود را در جایگاه دمکراسی خواهی قرار دهد و ازدانشجو یی که سرکو ب شده و قربانی این نظام است و آزادیهایش توسط همین فرد نقض شده ، به شکل وارونه طلب دمکراسی نماید ؟ این وقاحت از کجا ناشی می شود؟ آیا پشتوانه ی نظری هم دارد ؟ برای کالبد شکافی این عمل باید دید که از نظر خاتمی مفهوم تحمل چیست؟ کسانیکه با ادبیات 2 خردادی و نظریه پردازان آن آشنا باشند ، میدانند که در تعریف دمکراسی و فرهنگ دمکراتیک دو واژه ی تحمل و تعامل جایگاه خاصی در این فرهنگ دارد. جمله هایی با این مضمون :- تحمل مخالف و تعامل اساس روابط سیاسی در جامعه ی مدنی است . در دمکراسیها روابط احزاب بر اساس تحمل و تعامل است- در این فرهنگ بغایت تکرار شده و در خارج کشور هم بارها این جملات را از افراد ظاهرا سیاسی شنیده ایم
آیا تحمل مخالف و تعامل جزء ارزشهای جوامع دمکراتیک هست یا نه؟ کسانی که با دمکراسی آشنا باشند میدانند که جواب این سوال مثبت است. پس اشکال کار کجاست؟
در دمکراسی مجمو عه ایی از مفاهیم وجود دارد که در ارتباط تنگاتنگ با یکدیگر قرار دارند ، حال اگر یک یا دو عدد از این مفاهیم را از آن مجموعه جدا کنیم آیا باز هم همان معانی را نمایندگی میکنند؟ مثلا در دموکراسی تعامل به معنی معامله و بد و بستان بین احزاب سیاسی در رابطه با مسائل ملی است به خصوص و قتی که هیچ حزبی نتواند اکثریت اراء را برای تشکیل دولت بدست آورد. بنابر این، واژه ی تعامل با مفاهیمی از قبیل تعدد احزاب و انتخابات آزاد و در کل وجود سیستم دمکراسی ارتباط تنگاتنگ دارد.
در رابطه با تحمل مخالف که یکی دیگر از مفاهیم ارزشی دمکراسی است نیز این مسئله صادق است یعنی تحمل مخالف وقتی در ارتباط با مجموعه ایی از مفاهیم دمکراتیک قرار می گیرد معنی واقعی خودش را حمل می کند. مفهوم واژه ی تحمل در دمکراسی بیشتر بین افرادی که دارای حقوق برابرولی دارای تفا وتهای مذهبی ، نژادی ، فرهنگی و اندیشه ایی می باشند مطرح است. بنابراین تحمل مخالف با مفاهیمی مانند آزادی اندیشه و عقیده ارتباط بلا واسطه و تنگاتنگ قرار دارد
حالا بر گردیم به خاتمی آیا او رئیس جمهور یک نظام دمکراتیک است؟ آیا در آن نظام آزادی احزاب و تجمع وجود دارد ؟ آیا در آن نظام آزادی عقیده و مذهب و حقوق مساوی بین افراد وجود دارد؟ جواب همه ی این سولات منفی است. پس میتوان به خاتمی گفت خوب.....چه کارش به شقیقه. می بینم که خاتمی با بریدن رابطه ی واژه ها از بستر واقعی آنها و قطع رابطه ی چند مفهوم از یک مجموعه و به کاربردن آنان به این شکل چگونه این واژه ها را از مفاهیم واقعی خود خالی و وارونه میکند. در فلسفه به این میگویند جزم اندیشی
در یک نگاه شاید بشود گفت خوب بیچاره او یک آخوند است، حداقل دارد تلاش می کند که این مفاهیم را وارد جامعه کند هرچند که بشکل جزمی و مجرد اندیشانه باشد؟
این نتیجه گیری هرچند ظاهرا منطقی به نظر میرسد اما از یک نگاه جزم اندیشانه ناشی می شود. چرا که همان کاری که خاتمی و اعوان و انصار دیگر رژیم با مفاهیم میکنند را انجام می دهد. یعنی خاتمی را از موقعیت و جایگاه خودش جدا میکند و او را به عنوان یک پدیده ی مجرد مورد قضاوت قرار میدهد.
اگر مجرد اندیشانه به او نگاه نکنیم و او را در ارتباط با موقعیت و جایگاهی که در آن قرار دارد ، آنالیز کنیم، اینکه او نا آگاهانه این مفاهیم را استفاده می کند ، چون مجرد اندیش و مرتجع و آخوند است مردود می باشد. خاتمی بیشتر از هر کسی می داند که این مفاهیم در یک سیستم دمکراتیک معنا دارند ، هم چنین بیشتر از هر کسی به ضد دمکراتیک بودن رژیم و قانون اساسی اش آگاه است. پس چرا 2 خردادیها عاشق واژه ی تحمل وگفتگو و تعامل بوده و هستند؟
قطعا در پاسخ بایستی قبل از هر چیز به موقعیت امثال او اندیشید. او رئیس جمهور یک حکومت فاشیستی است به همین دلیل نظریاتش هم معطوف به منافع خودش در نظام است و هم معطوف به منافع کل نظام. 2 خردادیها با تکیه بر تحمل و تعامل در واقع این پیام را به ولی فقیه می دهند که ببین تو باید ما را تحمل کنی و با ما وارد تعامل و بند و بست شوی. و از طرفی به جوانان و مردمی که در مقابل کل نظام قرار دارند می گوید ببینید شما باید به ارزشهای دمکراسی از قبیل تحمل و تعامل پای بند باشید ، نظام را باید تحمل کنید چون عدم تحمل مال آدمهای غیر دمکرات و بی سواد است . بیایید با ما وارد بند و بست شوید، با نیروهای 2 خرداد وارد گفتگو و معامله گردید و....... او از این طریق با گرفتن پز دمکراتیک سعی می کند جوانانی که خواهان دمکراسی هستند را فریب دهد. مبینیم که چگونه خاتمی برای پیش برد منافع خود و نظام، مفاهیم را آگاهانه از معنی تهی و وارونه می کند و در این فن استاد کامل است. شاید این درست باشد که او یک فرد جزم اندیش و قشری گرا و مرتجع است ولی درستتر این است که گفته شود او یک فرد بغایت شیاد و فریبکار است ، چیزی که مشخصه ی اصلی همه ی ملاهاست. اینگونه است که واژه ها قربانی می شوند و وسیله ای برای تحمیل دیکاتوری و مسخ انسانهای سرکوب شده، و در جهتی کاملا معکوس با مفاهیم واقعی و اصلی این واژگان
در یادداشتهای آینده به مفاهیم دیگری که توسط این رژیم مسخ و وارونه شده از قبیل : هیچکس تمام حقیقت را در دست ندارد، پاسخگویی و .... را مورد بحث قرار خواهیم داد

Friday, January 20, 2006

چی به چیه؟ کی با کیه؟

حتما با سایت بازتاب آشنا هستید؟این سایت متعلق به محسن رضایی ، فرمانده سابق سپاه پاسداران و عضو کنونی مجمع تشخیص مصلحت نظام می باشد. این جناب گویا سخنگوی تشخیص مصلحت هم هست.جناب رفسنجانی هم که رئیس و همه کاره ی مجمع تشخیص نظام است.تا آنجا که مربوط به مضمون اخبار این سایت می شود، اخبارش بیشتر تبلویدی ؛ یعنی جنجالی و برای جوسازیست.به خصوص اخبار جعلی بر علیه مخالفان رژیم در این سایت رونق کامل دارد. در تقسیم بندی درونی رژیم این سایت در جناح به اصطلاح راست قرار دارد. حالا تا اینجا را داشته باشید. یک سایت دیگر داریم به نام پیک ایران که در گذشته خیلی چپ میزد و ظاهرا از سایتهای مخالف رژیم از جایگاه چپ بیرون نظام می باشد. حالا بروید در بخش پیوندهای بازتاب، " پیک ایران" تنها سایت ظاهرا مخالف است که بازتاب آن را در لیست پیوندهای خود قرار داده.حالا پیدا کنید پرتغال فروش را . برای اینکه نگویید
دروغ می گویم اینهم لینکش. واقعا چی به چیه؟

Wednesday, January 18, 2006

برای اندیشیدن -آن سوی دیگر نقد

نقد چیست؟ منتقد کیست؟ آیا هیچ معیاری برای نقد وجود دارد؟ آیا رقیبان سیاسی می توانند منتقدین خوبی برای یکدیگر باشند؟ فرق نقد با ایرادگیری چیست؟آیا معیارهای یکسانی برای مثلا منتقدان سیاسی و ادبی وجود دارد؟ فرق منتقد، مخالف و دشمن چیست؟ ایا بین این سه اختلافی هست یا نه؟ وقتی آدم به مقوله ای به نام نقد می اندیشد بایستی حول وحوش چنین سوالاتی تعمق کند. گاهی هم، چنین سولاتی خود بخود به ذهن آدم می آید. حد اقل من که اینطوری هستم. البته در رابطه با مقوله ی نقد و بیشتر موضوعات سیاسی- اجتماعی معمولا دو نوع بر داشت یا تلقی وجود دارد. یکی برداشت فنی و دقیق که بین متبحرین و کارشناسان وجود دارد و یکی برداشت مرسوم و بقول معروف عامیانه که آغشته به توهم و پیش داوریهایی است که در مراکز صاحب نفوذ ساخته و پرداخته می شود و در بخشی از جامعه معمول می گردد بعد هم با توهمات و برداشتها و پیش داوریهای آن بخش جامعه مخلوط شده و یک هزارتوی پیچ در پیچ را به وجود می آورد که تعاریف آن مقوله را به اندازه ی تعداد آن افراد متغیر و در برخی موارد متضاد میکند. بدهیست که شدت و حدت این مسئله رابطه ی مستقیمی با شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه ای که آن بخش از مردم در آن زندگی می کنند دارد. حالا اگر یک نگاهی به شرایط اجتماعی خودمان بیاندازیم ، میبینیم که ما در جامعه ای زندگی می کنیم که یکی از خصوصیات قدرت حاکم مسخ و از معنی خالی کردن مفاهیم است. یعنی رژیمی بر آن حاکم است که چون با مفاهیم امروزی و برداشتهای متداول و شناخته شده ی بشر امروزی از مقولات فکری و فرهنگی بیگانه است، مفاهیم را در چارچوب دستگاه فکریی که کاملا با آن مفاهیم بیگانه است تعریف کرده و به خورد آن بخشهایی از جامعه که تحت تا ثیر آن هستند می دهد.همچنانکه در عرصه ی مقولات اعتقادی کارش دامن زدن به خرافات است در رابطه با مقولات فکری نیز چنین کاری می کند و آن مقولات را به خرافات فکری خودش آلوده میکند. دلیلش هم این است که اگر مقولات فکری و فرهنگی از قبیل دمکراسی ، حقوق بشر، آزادی بیان ، سانسور، نقد ، تحقیق و... به شکل امروزی و آنچه بشر امروزی از آن می فهمد در جامعه مطرح شود برای موجودیت رژیم خطرناک هستند. از طرفی اما این مفاهیم در این دهکده ی جهانی و عصر اطلاعات مانند نقل و نبات محفل هر جمعی است و خواه ناخواه دیوار آهنی که رژیم دور ایران کشیده را پاره میکند و به مردم میرسد. کارشناسان رژیم که این موضوع را بخوبی می دانند پیش دستی کرده و خود آن را وارد جامعه می کنند اما با تعاریف و برداشتهایی که آن حالت تهدید کنندگی را از آن بگیرد و تحرکی ایجاد نکند. نتیجه این می شود که این رژیم با مقولات فکری و فرهنگی هم بر خورد امنیتی و حذفی دارد و از این طریق سعی می کند این مقولات را از معانی تهدید کننده خالی نماید.با توجه به چنین شرایطی بسیار طبیعی است که در بخشهای پیرامون رژیم این مقولات به شکل مسخ شده و در بر خی موارد وارونه رواج داشته باشند.این مقولات با همان حالت مسخ شده گی در خارج کشور بر اثر استعمال آن توسط عوامل رژیم به بخشهایی از ایرانیان خارج کشور منتقل می شود و آنها نیز، به فراخور توان خود نه تنها آن را استعمال میکنند بلکه با توهمات و پیش داوریهای خودشان نیز مخلوط کرده و به بوجود آوردن آن هزارتوی پیچ در پیچ کمک می کنند. نتیجه این که در این بخش از جامعه ی ایرانیان اغتشاش ذهنی و نوعی گیجی رواج پیدا کرده که اولین اثرش دامن زدن به بی عملی و نوعی شارلاتانیسم است.با توجه به اینکه انسان تا به یک سری مبناها و بنیادهای فکری اعتماد و اعتقاد نداشته باشد قادر به هیچ عمل مشخصی نیست رواج چنین پدیده ای، تعدادی از ایرانیان که می توانند وارد پروژه های عملی مشخصی بر علیه رژیم بشوند را از دور خارج می کند و این چیزی است که برای رژیم بسیار مفید است. یعنی رژیم اهداف امنیتی خود را با دامن زدن به اغتشتاش ذهنی و گیجی و خارج کردن حتی یک نفر از صحنه ی مبارزه به این شکل به پیش می برد.
ادامه دارد

Saturday, January 14, 2006

برای اندیشیدن-سانسور

اگر یادتان باشه هفته ی پیش گفتم که من یادداشت کوتاه نویسی را بلد نیستم. به همین دلیل بعد از اینکه با ذوق و شوق وبلاگم را راه انداختم با این سوال مواجه شدم که خوب بعد چی؟ اینم وبلاگ حالا چه جور میخوای به روزش کنی؟ خوب هر کسی یه جور وبلاگشو به روز میکنه،یکی خاطره می نویسه یکی خبر میذاره ، یکی نتهای کوتاه روزانه می نویسه و.....
منم قول دادم که وبلاگ را با نوشتن در باره ی موضوعاتی که مشغله ذهنی روزانه ام است به روز کنم و تیترش رو هم گذاشتم " برای اندیشیدن". یکی دو یادداشت نوشتم، بعد دیدم عجب قولی بود که من دادم،حالا هر روز باید بشینم اول بیندیشم که به چه می اندیشیدم و بعد که آن را پیدا کردم تازه باید بیاندیشم که چرا به آن موضوع می اندیشیدم و بعد از همه مشکلتر اینکه باید باز بیاندیشم که آن موضوعی که من بهش می اندیشیدم اصلا ارزش اینو داره که وقت صرفش کنم و با این سرعت لاک پشتی بشینم پشت کامپیوتر و تایپ کنم؟ از همه مهمتر چیزایی که هر آدمی بهش فکر می کنه یک بخش مهمش مربوط به دیگران میشه، خوب آدم اگه بخواد اندیشه و احساس واقعیش رو بیان بکنه ممکنه به خیلیها بر بخوره. کی جر ئت داره بگه 95% تحلیلهای سیاسی و اجتماعی که در سایتهای اینترنتی ظاهرا مستقل و غیر سازمانی چاپ میشه و 99% برنامه های ماهواره ای لس آنجلسی، چرندیات ذهنهای بیماری است که هر را از بر تشخیص نمیدن ولی برای زمین و زمان تعیین تکلیف می کنن، طرف پاسخگوی اعمال خودش نمی تونه باشه ولی برای فرار از اون، مرتب به این و اون لنگ و لگد می زنه که پاسخگوشون کنه. خوب اگه من بخوام این چیزا را بگم به قول معروف ،حالا خر بیار و باقالی بار کن. منی که بر اساس این مثل که میگه" کسی که به من یک کلمه آموخت مرا تا ابد بنده ی خود کرد " مخلص و بنده ی همه هستم چطور می تونم این کار رو بکنم؟ من که مخلص همان چرند نویسان هم هستم چو ن بر اساس مثل قدیمی "ادب از که آموختی از بی ادبان" حد اقل به من یاد میدن که خودم گرد چرندیات نگردم. اونهایی که درس استقامت و شهامت و انسانیت به من دادن که دیگه جای خودشو داره،من مخلص مخلص اونام. منی که بر همین اساس مخلص تمام نویسندگان اینترنتی و همه ی ایرانیان فعال در عرصه های مختلف هستم چطور می تونم این حرفا را بزنم؟ البته یک دسته هم هستند که من مخلص اونها نیستم ، خوشبختانه اونها را ایرانی حساب نمی شود کرد ، اونم کسانی هستند که برای رژیم ملاها در خارج و داخل کار میکنن ، خیلی هم برای سرگرمی دیگران تئوری به هم میبافن، از همه نوعش. هم متخصص تئوریهای حقوق بشر هستند ، هم متخصص کشف مطلق گرایی و آزادی بیان و پاسخگو کردن وجامعه مدنی و تحمل و بردباری و منافع ملی وسانسور و....
البته از حق نباید گذشت، حضور آونها یک خوبیهایی هم داره، اگه اینا نبودن چطور آدم میتونست سقف وقا ، شارلاتانیزم ، لمپنیزم ، فریبکاری و مسخ شدگی و در عین حال جنایت کاری رو تشخیص بده؟
چطور می تونست تشخیص بده که خیلی از مدعیان و مخالفان ظاهرا سر سخت رژیم طرز تلقی شون از این مقولات رونویسی ناشیانه از رو دست شارلاتانهای نظریه پرداز خمره های رنگریزی برادران آموزش دیده در دانشکده های وزارت اطلاعاته و بعد که کسی برای این رو نویسیها تره هم خرد نمی کنه اینها برای خالی کردن دق دلیشان دیواری کوتاه تر از دیوار گروهایی مثل مجاهدین و شورا پیدا نمی کنن و همه ی هم وغمشون گیر دادن به دیگرونه؟
حالا معلوم نیست چطور یه عده ای عاشق طرز تلقی ماموران رژیم از این مقولات میشن؟ آیا برای توجیه ضدیتشون دنبال تئوری مگردن ؟ آیا بی سوادن؟ آیا تنبلن ؟ ولله اعلم.

با این تفاسیر سر قول موندن و نوشتن در رابطه با این اندیشه های روزانه ، مثل رانندگی در جاده ی خاکی و پر دست آنداز می مونه. خلاصه از قولی که داده بودم حسابی پشیمون شدم ، داشتم دنبال یه راه در رفتی می گشتم که این موضوع اخیر در چند سایت اینتر نتی مشغله ی ذهنی من هم شد. یک آقای سر دبیری روی سایتش آه و ناله کرده بود که نمیتونه مطالب ارسالی رو با چاپ نزدن سانسور کنه - حالا بگذریم که اگه چاپ نزدن سانسور است، همین جناب سردبیر، مطالب یکی از همفکران خودش که در ایران فیلم زیر زمینی می ساخته و خیلی هم سرنگونی خواهه رو بارها اینجانب شخصا برایشون ارسال داشتم و به دلایلی که من نمی دونم آون را سانسور کرد- یک هموطن دیگه ای یک مقاله نوشته بود که وضعیت روشنفکر و مبارز دوسیر با همدیگه تفاوت داره و غیر مستقیم گفته بود که مبارز مجبور است سانسورچی باشه . یعنی تلقی ایشان هم از مقوله ی سانسور عین جناب سردبیر بود. بعد یکی از هموطنانی که جزء اون دسته ای است که بنده مخلص مخلصش هستم در نوشتاری مسئله ی مسئولیت گزینش مطالب را بدرستی مطرح کرده بود اما بالاخره ما نفهمیدیم آیا چاپ نزدن یک مطلب سانسور هست یا نیست؟ ما مانده بودیم و این مشغله ی ذهنی. به هر جهت گفتم هر چه بادا باد بالاخره مردی گفتن و قولش، حالا که قول دادی باید سر قولت وایسی!


من عادت دارم که برای اندیشیدن به هر موضوعی اول باید بروم و معنی دقیق واژگانی کلمات کلیدی در رابطه با آن موضوع را پیدا کنم. نه اینکه معا نی را نمیدانم ، به این دلیل که آنچیزی که ما فکر می کنیم میدانیم - بخصوص در مورد کلمات- معمولا آغشته به تلقی ایست که از محیط بیرون به ما القا شده و من القاء پذیر نیستم. یعنی واژه ها یک معنای مجرد و فنی دارند و یک معنایی که به طرز تلقی محیط پیرامون ما آغشته است و از آن طریق به ما منتقل می شود.
خلاصه کفش و کلاه کردیم و رفتیم سراغ قفسه ی کتاب. فرهنگ عمید را پیدا کردم و داشتم دنبال دیکشنری انگلیسی می گشتم که یک مرتبه یادم امد که اینترنتی هم هست و بهتر است شیوه ی عهد بوقی را رها کنم و سراغ دنیای مدرن بروم. با کمی زیر و بالا متوجه شدم که بهترین معادل واژه ی سانسور که اصلش از لاتین وارد زبانهای غربی شده ، در فارسی ممیزی است .
ممیز:جدا کننده، برتری دهنده
ممیزی، رسیدگی ، وارسی.(از فرهنگ عمید
حالا ببینیم معنی واژه ی سانسور در زبان انگلیسی که در فارسی هم از آن کپی شده چیست؟ درانگلیسی، هم چنانکه در فارسی دو واژه ی ممیز و ممیزی وجود دارد، دو واژه در رابطه با مقوله ی سانسور وجود دارد یکی سنسور و دیگری سنسورشیپ. که سنسور معدل ممیز و سنسورشیپ معادل ممیزی یا همان سانسور است.
Cen.sor.ship
1. The act, process, or practice of censoring.
2. The office or authority of a Roman censor.
cen·sor (s n s r)
1. A person authorized to examine books, films, or other material and to remove or suppress what is considered morally, politically, or otherwise objectionable.
2. An official, as in the armed forces, who examines personal mail and official dispatches to remove information considered secret or a risk to security.
3. One that condemns or censures.
4. One of two officials in ancient Rome responsible for taking the public census and supervising public behavior and morals.


معانی انگلیسی را برای صرفه جویی خلاصه کردم ، کم وبیش این خلاصه ای از معانی این واژه است که در دیکشنری های مختلف انگلیسی وجود دارد. از معانی چند تا نتیجه گیری می شود کرد.
یکم- سانسور یک موقعیت رسمی حرفه ای در دولتهاست برای اعمال کنترل بر انتشارات و اعمال قدرت ومحدودیت برای مردم تحت سلطه اشان و بار مفهمو می آن هم به شکل مطلق منفی نیست. در روم قدیم یکی از وظایف کسانیکه این موقعیت شغلی را داشتند سرشماری جمعییت بوده همین حالا هم
در انگلیسی census
را برای سرشماری استفاده می کنند
دوم- سانسورچی وظیفه اش بررسی و کم وزیاد کردن محتوای فیلم ، کتاب و....است
یعنی عمل سانسور مبتنی بر حذف یا چاپ نزدن نیست. بیشتر مبتنی بر دست بردن در مطالب و محتوای آنها می باشد. همانطور که در زمان شاه یا اکنون اداره ی ممیزی یا سانسور این رژیمها معمولا با حذف قسمتی از کتاب یا نوشته اجازه ی چاپ صادر میکردند.
حالا برسیم به موقعیت خودمان ، آیا صاحبان سایت، مجله ، روزنامه ، تلویریون و رادیو و... که متعلق به یک شخص یا گروه است با چاپ نزدن مطلبی که برایشان ارسال شده ، یا به بیانی دیگر،آیا دست به انتخاب مطالب زدن مدیران این رسانه ها، سانسور محسوب می شود یا نه؟
اگر جواب آری باشد ، در دنیای کنونی حتی یک رسانه وجود ندارد که در آن عمل سانسور انجام نگیرد. با این حساب ما یک رسانه ی آزاد نخواهیم داشت و باید بپذیریم که اصلا چیزی به نام دمکراسی وجود خارجی ندارد. ولی آیا براستی چنین است؟
با توجه به معانی واژگانی سانسور که دو پایه ، موقعیت شغلی دولتی بودن و وارسی و دست بردن در مطالب اساس آن را تشکیل می دهد، سانسور عملی است که از طرف دولت برای کنترل افکار و ایده های مردم تحت سلطه اش انجام می شود و چاپ یا عدم چاپ یک مطلب در یک رسانه خصوصی و غیر دولتی هیچ ربطی به مقوله ی سانسور ندارد، بلکه از الزامات و اساس حقوق و آزادیهای فردی و جمعی در یک دمکراسی است. چرا ؟
به این دلیل که یک- اصل آزادی بیان اقتضاء میکند که افراد یا جمعیتها و گروههای سیاسی -اجتماعی دارای توان اعلام حضور در جامعه و دفاع از آزادی خود باشند.
دو- یک رسانه ی خصوصی طبق قوانینی که در دمکراسیها موجود است مسئول محتویات آن رسانه محسوب می شود و باید در مورد چاپ یا عدم چاپ مطالب این آزادی را داشته باشد که دست به انتخاب بزند چون به لحاظ حقوقی مسئول شناخته میشود. بنابراین محتوای رسانه های خصوصی را باورها و خط و خطوط سیاسی آنان تعیین می کند و بر همان اساس سخنگو و انعکاس دهنده ی مطالبی هستند که منافع صاحب آن و همچنین مخاطبانی که چنان خط و خطوطی را باور دارند را تامین می کند.
سه- بر خلاف طرز تلقی ای که توسط عوامل رژیم و موج سواران القاء می شود داشتن رسانه ای که فرد یا گروهی آن را به سلیقه و خواست خودشان اداره کنند عین آزادی بیان و برای تعمیم آن است نه خلاف آن. در دمکراسی هر کسی حق آزادی بیان دارد و می تواند برای اهداف خودش رسانه ای را ایجاد کند و برای آن سیاست گذاری کند. هیچ کس نمی تواند رسانه ای را به دلیل چاپ نزدن مطالبش تحت تعقیب قرار دهد یا آن را متهم به سانسور نماید. مدیران رسانه ها مطلقا در رابطه با انتخاب محتوای رسانه اشان آزادند.حق دارند جهت گیری سیاسی داشته باشند ، سیاستهای خاص خودشان را پیش ببرند و در جامعه اعمال نفوذ کنند. فقط دیکتاتورها هستند که با جو سازی و شانتاز سعی می کنند آزادی عمل رسانه ها را محدود کنند. البته این حق دو طرفه است یعنی مخالفان یک ایده یا خط سیاسی هم حق دارند رسانه های خودشان را ایجاد کنند و یا آن رسانه را تحریم و بایکوت نمایند.
و......
به نظر می رسد که دو طیف در جامعه ی ایرا ن با ترویج تلقی غلط از آزادی بیان و سانسور سعی میکنند با اتهام و شانتاز فضای رسانه ها را کنترل کنند. یکی عوامل اطلاعاتی رژیم و دیگری موج سواران سیاسی. عوامل رژیم برای نفوذ در رسانه ها به قصد دروغ پراکنی بر علیه مخالفین رژیم بخصوص مجاهدین و با تئوری بافیهای به غایت مسخره سعی می کنند برای خود فضای حضور و در نهایت کنترل رسانه ها را ایجاد کنند و از این طریق رسانه هایی که به هر دلیل، سرکوب و کنترل آنها برایشان میسر نیست و از دستشان در رفته را کنترل و سرکوب کنند و یا به خدمت خود در آورند و موج سواران هم از آنجا که ماهیتا سرکوبگر و استثمار گرند فرصت طلبانی بیش نیستند که برای مطرح کردن خود ناچارند از حاصل تلاش دیگران بهره ببرند و برای پیش برد اهدافشان به همان تلقی های بی پایه ای که عوامل رژیم تئوریزه می کنند دامن می زنند تا شاید بتوانند با ایجاد شبهه و شانتاژبرای خود فضای تنفسی ایجاد کنند.

Sunday, January 08, 2006

Saturday, January 07, 2006

برای اندیشیدن-2

راستی راستی داشت یادم میرفت که در یادداشت دو روز پیش مسئله یا بهتر است بگویم مشکل انگیزه را مطرح کرده بودم. تا آمدم به این مسئله بپردازم سولات اینقدر زیاد شد که خودم هم ترسیدم ازدوستان بازدید کننده هم که هیچ کامنتی نرسید ، معلوم است آنها هم ترسیده اند. ولی خودمانیم گاهی اوقات نپرداختن به بعضی مسائل بدیهی کار دست آدم میدهد.بقول قدیمیها این بدیهی و مبرهن است که انگیزه آن چیزی است که به انسان تحرک می دهد. یعنی عامل تحرک است.اگر تا اینجا موافق باشید، میرسیم به اینجا که در آدمها چه چیزی عامل تحرک است.مارکس خدا بیامرز می گوید منافع.من هم تا اینجا باهاش موافقم.اما منافع چه کسی.یک فرد،یک جمع،یک جامعه یا نوع بشر.خوب کارمان کمی پیچ برداشت یعنی کمی گسترده شد، چطوره جور دیگری تقسیم بندی کنیم، چون میتوان جمع جامعه ونوع بشر را یکجا جمع زد . بنابرین می شود گفت دو نوع انگیزه در انسانها وجود دارد یکی انگیزه ی فردی و دیگری انگیزه ی جمعی. انگیزه ی فردی ناشی از بدست آوردن حد اکثر منافع برای فرد به عنوان یک موجود مجرد می باشد و انگیزه ی جمعی ناشی از بدست آوردن حد اکثر منافع برای جمع.این جمع البته شامل جمعی که فرد بلا واسطه با آن پیوند دارد، جا معه ای که در آن زیست می کند و کل نوع انسان می شود. حالا اینجا یک سوال پیش می آید، مگر نه اینکه ادمها بالاخره به شکل طبیعی ، هم چنانکه جد بزرگوارشان میمون چنین است، در وحله ی اول انگیزه ی حرکتشان بر آورده کردن نیازهای اساسی برای تداوم بقاست؟ خوب بی چاره حقش هم است. چه کار کنه اول باید لوازم ضروری برای تا مین بقا داشته باشد تا بعد بتواند انگیزه های بزرگتر که به منافع دیگری مربوط میشود را هم در گوشه ای از ذهنش جا ی دهد. حالا به یک اصل روانشناسی بپردازیم در رابطه با نیازهای انسا ن بین روان شناسان این بحث وجود دارد که حالا فرض کنیم که نیاز های طبیعی فرد که ضامن بقایش است تامین شد بعد از آن فرد
دنبال چه چیزی میرود یا باید برود؟ از نیازهای گونا گونی که بشر دارد کدامیک مهمتر است؟ آیا او به عشق بیشتر نیاز دارد یا مقبولیت؟ نیازجنسی برایش چقدر مهم است ؟ و سوالات دیگر.....بالاخره هر کسی نظری ارائه داده.جناب فروید می گوید نیاز جنسی ؟ مذاهب می گویند نیاز به معنویت و عرفا می گویند نیاز به عشق.یکی هم می گوید انسان به همه ی این چیزها نیاز دارد و نمیتوان هیچکدام از این نیازها را بر دیگری ارجح دانست. آن چیزی که درجه ی اهمیت این نیازها را می سنجد و مشخص می کند اصل نسبیت است. یعنی به تناسب اینکه کدامیک از نیازهای فرد بر آورده شده باشد، نیاز های دیگر ضروری میشوند. مثلا انسانی که در بیابان تشنه است ، به آب بیشتر از پول نیازمند است. بنا بر این هم زمان و مکان و هم نیاز یا احتیاج است که در نهایت در جه ی اهمیت نیازها را به ما نشان می دهد. اگر بخواهیم یک اصل از این بحثها استخراج کنیم یک چیزی شبیه به این می شود." انگیزه ی انسان او را به آن سمت و جهتی حرکت میدهد که در آنجا نیاز های بر آورده نشده ای وجود دارد." بنابراین نقطه ی اتکا و حرکت فرد قبل از هر چیز حرکت به سمت پر کردن خلا و حفره های درونی ای است که او در خود احساس می کند. یعنی یک فرد ممکن است نیازهای گوناگونی داشته باشد ولی آن نیازهایی که او کمبودشان را لمس و حس می کند عامل سازنده ی انگیزه ی او می شود . جهت حرکتی که انگیره ایجاد می کند نیز وابستگی مستقیم به عامل انگیزه دارد. فوریت نیازها و احساس آنها توسط فرد در یک لحظه ی معیین جهت حرکت و عمل او را نیز در آن لحظه معیین تعیین میکند.از این صغرا - کبرا چیدنها میخواهم این نتیجه را بگیرم که تحرک انسان و عملی که انجام میدهد کاملا قانونمند است . یعنی قوانینی وجود دارد - هر چند نه مطلق - که رفتارهای انسان را توضیح می دهد

Wednesday, January 04, 2006

برای اندیشیدن-1

از آنجا که من کوتاه نوشتن - البته بجز در شعر-برایم مشکل است،پس از راه اندازی این وبلاگ مانده بودم که جدا از مطالب بلند و مقالات کتابگونه که تا همین حالا هم وبلاگ را بسیار شلوغ-پلوغ کرده چگونه آن را به روز کنم.بلاخره مدتی فکر کردم و موضوعی برای یادداشتهای نیمه روزانه انتخاب کردم و آن هم این است که موضوعاتی که مشغله ی ذهنی ام است و به آن می اندیشم را در یادداشتها با شما دوستان مطرح کنم.موضوعی که امروز با مرور برخی سایتها به ذهنم آمد موضوع یادداشت امروز می باشد و آنهم مربوط به انگیزه ی حرکت و عمل موجودی بنام انسان می باشد.چرا انسانها اساسا وارد عمل مشخص اجتماعی میشوند؟ چرا برخیها می نویسند؟بعضیها سیاسی می شوند ؟چه چیزی به ما انگیزه برای عمل میدهد؟ آیا انگیزه های متفاوتی انسانها را به حرکت وا می دارد؟ آیا جنس انگیزه های متفاوت در جوهره هم متفاوت است؟آیا میتوان انگیزه ها رادسته بندی کرد؟اصلا انگیزه چیست؟آیا رابطه ای بین انگیزه و عمل وجود دارد؟این عمل است که انگیزه را به وجود می آورد یاانگیزه است که عمل را؟اصلا عمل چیست؟ رابطه ی انگیزه و عمل چیست؟ آیا می شود از روی عمل کسی به انگیزه ی او پی برد؟آیا اصلا درست است که به انگیزه های انسانها فکر کرد؟ آیا رابطه ای منطقی بین انگیزه و عمل وجود دارد و یا باید داشته باشد؟
چقدر سوالات زیاد شد. نگفتم من نمی توانم کوتاه بنویسم.حتما سوال می کنید که انگیزه ی فلانی از اندیشیدن به انگیزه چیست؟پس قبل از اینکه من نظرم را در رابطه با این سوالات مطرح کنم ،اول به انگیزه ی خودم از مطرح کردن این موضوع بپردازم و یادداشت امروز را تمام کنم و در روزهای آینده این بحث را مطرح کنم. حقیقتش را بخواهید چیزی که باعث شد من به این موضوع فکر کنم، بازار شامی است که در دنیای مجازی در جوامع ایرانیان براه افتاده. در این دنیای مجازی و نیمه مجازی یعنی ماهواره و رادیو، سگ صاحب خودش را پیدا نمی کند. با خواندن خیلی از مطالب اینترنتی و دیدن ماهواره های لس انجلسی آدم از خودش می پرسد این موجودات مال کدامیک از این کرات هستند از کجا آمده اند و چه مقصد و هدفی را پی میگیرند؟ انگیزه شان چیست؟بقول این فرنگیها"what is the point ?"
البته از حق نباید گذشت که وبلاگها دراین مجموعه ی شیر تو شیر قابل تحمل ترند تا اطاقهای چت و ما هواره ها ( امیدوارم دلیل نمره ی مثبت ترم به وبلاگها این نباشد که خودم هم قصد وبلاگنویسی دارم، این هم یک موضوع دیگر برای اندیشیدن برای من).من که این موضوع مشغله ی ذهنی ام شده به اینجا رسیده ام که شاید پرداختن به مسئله ی انگیزه بتواند گره های کور بسیاری را باز کند و نظم مشخصی را در ورای این بی نظمیهای گیج کننده ی این دنیای مجازی نشان دهد. حلا شاید کسی سوال کند که مگه تو فضول مملکتی اصلا به تو چه؟ والا باید اقرار کنم که این سوال برای خودم هم مطرح می باشد. جوابم هم این است که به خدا من اصلا آدم فضولی نیستم. این مغزم است که فضول است و مثل کرم هی به جمجمه ام نوک میزند.چکارش کنم؟ همین جمله ای که برای تبرئه ی خودم هم نوشتم البته کار خود لا مروت فضولباشی اس
ت