Saturday, January 28, 2006

برای اندیشیدن -آن سوی دیگر نقد-دنباله

دوم-هیچکس نمی تواند ادعا کند که تمام حقیقت در پیش اوست در نتیجه دریافتهای ما تابع اصل نسبیت می باشد. حتما شما هم جملاتی با این مضامین را بارها از زبان نظریه پردازان رژیم و کسانیکه از سوی آنان تغذیه فکری می شوند شنیده اید. من این جمله را اولین بار در یک نشریه ی فارسی زبان مونترال در مصاحبه ی مخملباف با آن هفته نامه شنیدم. چه حرف درست و منطقی ، هیچکس تمام حقیقت را نمی داند. بعد از خواندن آن مصاحبه با خود گفتم خوب که چی؟ منظور چیه ؟ ولی با خواندن ادامه ی مصاحبه متوجه شدم که شخصی مثل مخملباف بجای پاسخگویی به شرکتش در جنایات رژیم با استفاده از چنین جملاتی سعی کرده که آن جنایات را توجیه کند و در عوض قربانیان رژیم را به دلیل درک نکردن این منطق شلاق کش نماید. یک سوال که اینجا مطرح می شود این است که به غیر از آیت الله های حوزه ی جهلیه قم و پیروانشان ، امثال مخملباف و احمدی نژاد چه کسی در ایران چنین ادعایی کرده است؟ یک آدم عادی اگر بپندارد که حقیقت مطلق را هم می داند آسیبی به کس دیگری نمی رساند پس این مسئله باید به کسانی گوشزد شود که سرنوشت یک کشور را در دست دارند و هر روز جنایت میکنند. حالا وقتی خود آن کسانی که در این جنایات شریک هستند مرتب به دانشجویان و مردمی که حقوقشان را می خواهند ، این مسئله را گوشزد می کنند باید دید که چه چیزی را می خواهند بدست بیاورند؟ آیا میخواهند به ما بگویند خوب شما که صاحب تمام حقیقت نیستید ، چطور با اطمینان می توانید بگویید این رژیم دیکتاتور است؟ مگر نه اینکه هر کسی قسمتی از حقیقت را در دست دارد؟ شما چطور می توانید بگویید آن قسمتی که دست من است درست است؟ از کجا معلوم که آن قسمتی که دست لاجوردی و یا احمدی نژاد است ، بیشتر از شما نباشد؟ تازه با دانستن یک قسمت از حقیقت که کسی نمی تواند با دیگران مثلا رژیم به مبارزه برخیزد. با چنین بردداشتهایی از یک اصل فلسفی رژیم تلاش دارد که انگیزه های مبارزه و طلب حق را در اندیشه ی مخاطبانش بخشکاند.
خوب این اصل درست است که هر کسی بخشی از حقیقت را می داند و دریافتهای ما از حقیقت نسبی است. ولی این چه ربطی به انسانی که حقوقش پایمال شده دارد؟ اصلا حوزه ی بر خورد و مبارزه چه ربطی به اینگونه اصول فلسفی دارد؟ حوزه ی سیاسی و مبارزه ، حوزه ی در خواست حقوق است نه بحث فلسفی . پس بحث انسان سرکوب شده با دیکتاتور بحث حقوقی است نه بحث فلسفی؟ مثلا اینکه رژیمی صدهاهزار نفر را کشته یا زندانی کرده، چه ربطی به حقیقت و اصل نسبیت دارد؟ مگر قتل نسبی هم داریم؟ مگر تجاوز نسبی هم داریم؟ مثل این می ماند که پس از اینکه کسی را کشتیم در دفاع از خودمان بگوییم ، درست است که این فرد مرده و من او را کشته ام ولی این مسئله نسبی است پس شما نمی توانید مرا تحت تعقیب قرار دهید.
می بینیم چگونه با تغییر حوزه و جایگاه یک اصل درست، استنتاجات نادرست به بار می آید. بحث مربوط به حقیقت مربوط به حوزه ی اندیشه و فلسفه است ولی نظریه پردازان رژیم این بحث را وارد حوزه ی واقعیت و مسائل حقوقی می کنند تا شاید با دامن زدن به اغتشاش ذهنی و مغلطه بتوانند انگیزه های مبارزاتی که ناشی از نقض حقوق فرد می شود را در ذهن او بخشکانند. یعنی با جایگزین کردن عینیت و واقعیت با ذهنیت و نسبی بودن حقیقت سعی میکنند دنیای واقعی را از ذهن فرد پاک کنند و رابطه ی او را با شرایط عینی ببرند. کلک بدی هم نیست حال که نمی توانیم منکر جنایات و کشتارهایمان شویم ، سعی میکنیم با وارد کردن ذهنیت شما به دنیای هورقلیا و حقایق فلسفی ، جنایات خودمان را در ذهن شما توجیه کنیم طوری که شما اصلا به فکر مقابله جویی و خدای نکرده مبارزه با ما - که اسمش خشونت است وخشونت البته چیز خیلی بدی است و هیچ انسان اندیشمند و فلسفه دانی گرد آن نمی چرخد- نیفتید. ما با تبدیل کردن شما به فیلسوف شما را به تسلیم - تسلیمی بسیار زیبا با درکی فلسفی و کلی ادا و اطوار روشنفکرانه - می کشانیم، به طوری که شما از تسلیم شدن به جنایت نه تنها احساس بدی نکنید بلکه فکر کنید که وارد دنیای حقیقت و فلسفه شده اید و کلی هم لذت روحی ببرید و برای کسانیکه مثل شما به حقیقت نرسیده اند و ریش ما را سخت چسبیده اند هم کلی پز بدهید و آنها را بعنوان آدمهای غیر منطقی تحقیر کنید.
ادامه دارد

No comments: