گویند سالها پیش شیخی به دعوت پادشاه به ملکی وارد شد تا مردمان آن دیار را دین و ایمان بیاموزد و مهر اهل بیت را در دلها بیفکند. پادشاه را خیال بر آن بود که اگر آن شیخک مردمان را به ولایت مومن گرداند او با توسل جستن به امامان و به نیابت از آنان میتواند مردمان را رام و به فرمان در آورد.
شیخ از پادشاه اجازت خواست که برای اجرای اوامر ملوکانه گروهی وعاظ و روضه خوان را از دیار خویش به ملک پادشاه آورد تا با استفاده از هنر نمایش و داستانسرایی تعزیه گردانی و روضه خوانی را رونق داده بدان وسیله دل مردمان را به درد آورده و عشق به اهل بیت و نفرت به هرآنچه جز آن است را در دل مردمان بکارد .
شاه شیخ را اجازت بفرمود و به اذن شیخ تکیه ها بساخت و منبرها به پا داشت و میادین را بیارست اما خلق بر مجلس روضه و مرثیه حاضر نگشتی بل از آن دوری جستی و به مجالس جشن و شادی و طرب بیشتر مایل بودی.
این کار شیخ را بسی گران آمد و چون پادشاه چاره کار را از او پرسید. شیخ چاره را در بستن مجالس شادی و و سر کوبی کار اندازان آن یافته و از پادشاه خواست که حکم به قتل و نابودی دیگر باشان دهد.
پادشاه نیز چنین کرد و کرور کرور از مردمان اهل تسنن و مجوس و غیره بکشت و چون از کشتار بسیار مردمان همه غمگین و عزادار شدند تکیه ها و مجالس مرثیه رونقی بیا فت و شیخان در یافتند که با کشتن و جنایت میتوان مصیبت را پراکند و کسب خویش را رونق بخشید. از این پیروزی پادشاه شیخ را مر تبت و جایگاه و مناقب وخلعت بسیار بداد و شیخ را بفرمود که برمنابراو را نایب امام غایب و اطاعت از او را اطاعت از خدا و ولی امر بخواند. شیخ نیز چنین بکرد و از نعمت خلعت های ملوکانه مدارس و تکایا و مساجد و حسینیه ها بساخت و بر گشترش روضه خوانی و پراکندن ماتم و گریه و زاری و مرثیه جهد و تلاش وافر بنمود.
کم کم شیخان زیادت یافته و چنان مست گشتند که خود را القاب بسیار از قبیل آیت الله ، حجته الاسلام و نیابت امام زمان بدادند و شیخکان خرد نیز خود را سرباز امام غائب خواندند و به فتوای رییسان خود به جنگ هر چه جز آنها بود بر خواسته و قتل و غارت را بیاغازیدند. و چون پیشه ای نمی دانستند، جنایتکاری ، دروغ گویی
و مفت خواری را پیشه ی خویش ساخته وبر مردمان چون پادشاهان خراج بگزاردند و بر آن نام سهم امام و خمس و امثالهم دادند.
صدها سال بر این منوال گذشت و شیخان بیشتر و بیشتر قدرتمند شدند و بر قتل و غارت بیفزودند و چون شاهان را ذلیل دست خویش یافتند آنان را بر کنار کرده بر تخت سلطنت نشستند وچون مردمان غمها و مصیبتها را بعد اندی فرامو ش و به سوی شادی متمایل می شدند چاره را در آن یافتند که مصیبت و غم را باکشتار و غارت، مداوم و بدون توقف گردانند.
No comments:
Post a Comment