Monday, September 24, 2007

چرند و پرند- حکایت رژیم ولایی و لات شیرازی

چرند و پرند-
با اجازه ی مرحوم د خو

حکایت رژیم ولایی و لات شیرازی
چند روز پیش خبری با تیتر درشت، هشدار ایران به آرژانتین ، که در رابطه با مطرح کردن پرونده ی بمبگذاری مرکز یهودیان در مجمع عمومی ملل متحد توسط آرژانتین بود در جراید یومیه اینترنتی انتشار یافت. با دیدن واژه ی هشدار هری دلمان ریخت پایین. با خود گفتیم حتما ایند فعه دولت پر اقتدار ما قصد کرده کاری کند کارستان و میخواهد یک ضرب شست حسابی نشان آرژتنتین بدهد که ده تا انفجار مرکز یهودیان تویش نا پیدا باشد، طوری که رئیس جمهورشان را به دست و پای حضرت آقا بیندازد و از حضور مبارک ایشان تقاضای عفو و مغفرت نماید. دنباله ی خبر را که خواندیم متوجه شدیم که گویا کاردار نظام قدر قدرت ولایی در مصاحبه با یک روزنامه ی محلی آرژانینی اظهار لحیه فرموده که اگر آرژانتین این کار را بکند کشورهای زیادی متوجه خواهند شد که آرژانتین مدافع جنگ است. یک تهدید جدی تر هم کرده بود که در مجمع عمومی ملل متحد مشخص خواهد شد که چه کشوری با ایران است و چه کشوری علیه ایران. البته ما نفهمیدیم این جنگ دیگر چه صیغه ایست. تا آنجا که مربوط به نظام قدر قدرت ولایی می شود ریئس جمهور فیلسوفش، که شیوه ی سقراطی را در سیاست ابداع کرده و ریاضیدان مجربی هم هست، همین هفته ی پیش با حساب و کتاب مهندسی و ریاضی ثابت کرده بود که جنگی در کار نخواهد بود. امیدوارم ریئس جمهور محبوب و مهرورز ولایت این کارمند درجه چندم نظام را به پایتحت فرا بخواند و تا دیر نشده با همان شیوه ی سقراطی مخصوص خودش یک سر کتابی چیزی برایش بردارد تا خدای نکرده از هول زهره ترک نشود.
حکایت این هشدار و عربده کشیهای نظام ولایی گویی عینا از حکایت لات شیرازی کپی شده است و آن هم به این شرح است. میگویند یک لاتی بود نوچه ی لاتی دیگر که برای گذران زندگی در حول وحوش "شیرین بیان" که همان محل تن فروشی زنان نگون بخت باشد به کار چاق کنی مشتریان و ملزومات آن می پرداخت و از این طریق روزگار می گذراند. این نوچه لات از آنجا که خیلی بزدل بود و ایضا زور و توانایی لات حسابی شدن را هم نداشت تا با زور با زو و تیزی تیغه ی چاقویش محله را قرق نماید با شیوه ای عجیب به هر محله ای که وارد می شد آنجا را قرق می کرد و آن هم بدین شکل بود که در چند هفته ی اول ورودش به یک محله هر روز در حیاط خانه عربده می کشید و عیال و فرزندانش را بقصد کشت کتک میزد و بعد آنها را از خانه توی کوچه می انداخت تا گریه و زاریشان را پشت در انجام دهند. خلاصه خانم و فرزندانش در کوچه ساعتها پشت در گریه و لابه میکردند و در همان حال برای اهالی محل که دورشان جمع می شدند از بی رحمی و دیوانگی و پر زوری شوهر مربوطه داد سخن می دادند. تکرار این عمل پس از مدتی از این نوچه لات بزدل یک هیولای ترسناک می ساخت به طوری که همه از روبرو شدن با او وحشت میکردند. وقتی این قضیه بعد از چند هفته خوب جا می افتاد نوبت به عیال و فرزندان مربوطه می رسید تا به پشتوانه ی آن غول ترسناک به اذیت و آزار اهالی محل بپردازند . چه کسی جرائت میکرد به عیال و فرزندان جناب لات از گل نازکتر بگوید. اهالی محل هر کدام به دلایلی از کنار خلافکاریها و اذیت و آزار آنها می گذاشتند. عده ای از وحشت ، برخی از ترس بی آبرویی و بعضی هم بدلیل اینکه در شانشان نبود که با چنان خانواده ای سر شاخ شوند خلافکاریها و آزیت و آزار آنها را تحمل می کردند.
اوضاع بر این منوال می گذشت تا اینکه یک همسایه ی تازه وارد از همه جا بی خبر به خانه ی مجاور لات نقل مکان کرد و در همان هفته ی اول رابطه ی او و جناب لات بر سر پارکینگ شکرآب شد. او که هنوز از اقتدار و بی رحمی جناب لات چیزی نمیدانست حسابی تو ی سینه ی لات ایستاد و اورا تهدید کرد که اگر ماشینش را طوری توی کوچه پارک نماید که مزاحم پارک کردن او باشد کو چه را دیوار خواهد کشید و راه ورود لات را خواهد بست. لات که حسابی شوکه شده بود و از طرفی جرائت در گیر شدن با طرف را هم نداشت شروع به عربده کشی، الوات بازی و تهدید و الدرم بلدرم میکرد ولی هر بار اهالی محل و عیال مربوطه از در گیر شدن آن دو جلو گیری می کردند. بالاخره کار بجایی رسید که همسایه، سنگ و سیمان آورد و جدی جدی به کشیدن دیوار مشغول شد. عیال لات که این را دید کلی به طرف هشدار داد و از بی رحمی و شقاوت شوهرش و از زور و بازوی او که با یک مشت 50 تا گاو نر را می خواباند و از نعره اش که شهر را می لرزاند داستانها گفت و به طرف فهماند که حتما از جانش سیر شده و کذا کذا اما این سیاه بازیها ذره ای توی کت طرف نرفت که نرفت. ناچارا به خانه رفت و به لات گفت که چه نشستی که همسایه دارد کوچه را دیوار می کشد. مرد لات که جرات بیرون رفتن از خانه را نداشت گفت: بگذار اهالی محل ببینند که دارد دیوار می کشد آنوقت معلوم خواهد شد چه کسی با ماست و چه کسی بر علیه ماست ، بعد من میتوانم پدر آنهایی که با ما نبودند را در آورم و به خط و نشان کشیدن برای اهالی محل پرداخت. بالاخره خانم مربوطه به اصرار او را بیرون فرستاد تا حساب مرد همسایه را کف دستش بگذارد. مرد لات در حال عربده کشی و با توپ و تشر و تهدید به مرد همسایه نزدیک شد و به شیوه ی رجز خوانی گفت: مگر از جان زن وبچه ات سیر شده ای که با خانواده ی ما در می افتی؟ تو می فهمی با کی داری سر شاخ می شوی ؟ میخواهی از این شهر بیرونت کنم؟ و از این قبیل جملات بسیار بگفت. اما همسایه همچنان به کار مشغول بود و به او اعتنایی نمی کرد. کم کم لحن لات از حالت تهدید به نصیحت واز نصیحت به تقاضا مندی نزدیک شد. کار به جایی رسید که لات شروع به تقاضای فکر کردن همسایه به آخر و عاقبت دیوار کشیدن، نمود. آنقدر هشدار داد و تهدید و نصحت و تقاضا نمود که مرد همسایه از کوره در رفت و با تهدید گفت فلان فلان شده حالا مثلا اگر من دیوار بکشم تو چه غلطی خواهی کرد. مرد لات که از جدیت و عصبانیت او خودش را باخته بود با لحنی آرام گفت خب خرابش می کنم . مرد همسایه گفت خب اگر دوباره آن را بسازم چه غلطی خواهی کرد.
مرد لات گفت خوب از این کوچه می روم. همسایه با خوشحالی گفت به جهنم که رفتی و با شتاب بیشتری بکار دیوار کشی ادامه داد.

پیشنهاد ما به هشدار دهنده ی مربوطه این است که یادشان نرود دفعه دیگر یک هشدار جدی به آرژانتین بدهد که اگر از انفجار مرکز یهودیان چیزی بگویند هنگام سخنرانی رئیس جمهور آرژانتین در مجمع عمومی ملل متحد حتما هیت نظام به اعتراض سالن را ترک خواهند نمود شاید این تهدید آرژانتین را کمی سر عقل بیاورد.
اول مهر 86


Friday, September 21, 2007

چرند و پرند

چرند وپرند
با اجازه ی مرحوم دخو

تاریخ نگار عاقل و ناقل
عرض شود خدمت منور شما که از قدیم و ندیم گفته اند که عقل ملکه ی ذهن است و آدم عاقل کسی است که از عقلش استفاده کند و آن را فرا روی خویش قرار دهد. جناب عقل به ما میگوید که هر کاری حسابی دارد و کتابی. از محسنات عقل هم البته این است که همیشه سود و زیان هر کاری را می سنجد. مثلا شما اگر به عقلتان رجوع کنید به شما می گوید که اولا تاریخ را تاریخ نگاران می نویسند و دوما هر تاریخ نگاری به مانند هر موجود دو پای دیگر یک دستگاهی درش تعبیه شده که آنرا شکم و یا معده نامند که برای پر کردنش به یک سری مخلفات نیاز است. هم چنین این جناب عقل به ما میگوید که هر آدمی یک مهارتی دارد که از طریق آن باید برای مخلفات مورد نیاز جناب معده خرجی فراهم نماید.
کسی که تاریخ می نگارد هم البته از این قاعده مثتثنی نیست. مثلا شما اگر یک تاریخ نگار را ببینید که بجای نان در آوردن از طریق نگارش تاریخ و نقالی کردن ، رفته و کله ی سحر توی دکه ی بنایی ایستاده حتما به خودتان می گویید یک جای کله ی این آدم ایراد دارد و عقلش کم است. پس آدم ناقل تاریخ باید حتما عاقل هم باشد و به فرمان جناب عقل گردن بگذارد. آدم عاقل ناقل تاریخ اگر نتواند از نگارش تاریخ خرجی مخلفات معده را فراهم کند حتما یک چیزیش می شود.البته ما فضول مملکت نیستیم . ایضا وکیل و وصی کسی هم نبوده و نیستیم . اما از آنجا که مروت رسم مردان است. با خواندن تحریرات جدید یک تاریخ نگار این مرز و بوم بنام نامی علی میرفطرس در رابطه با کودتای ( ببخشید خیزش خود جوش ملی ) 28 امرداد 1332 تحت عنوان دکتر محمّد مصدّق؛ آسيب شناسی يک شکست (بخش آخر)، ۲۸ مرداد ۳۲؛ کودتا؟ يا خيزش ِ خودجوش ِ مردم؟ (۳)، علی ميرفطروس
http://news.gooya.com/politics/archives/2007/09/063047.php
به مروتمان برخورد و خواستیم با مراجعه به کلام ناقصمان ادای دینی کرده باشیم به روح پر فتوح شعبان بی مخ مشهور( ببخشید منظورمان جناب آقای شعبان جعفری مرحوم بود ) که بنده ی خدا با همان بی سوادی و عقل کمش همان غروب 28 امرداد تشخیص داده بود که چه خیزش ملی قهرمانانه ای را راه انداخته است و حالا بعد از حدود 50 سال اگر کسی بیاید و بخواهد این وقایع نگاری را به عنوان یک کشف جدید به خورد خلق الله بدهد البته کم لطفی و حق نشناسی وافری است در حق کاشف اولیه. و از آنجا که ما سالهاست در بلاد خارجه ساکن هستیم و به حق طبع و نشر و مقولات این چنینی آشنا شده ایم خواستیم حقالکشف آقای جعفری مرحوم ضایع نشود و به نگارش این سطور پرداختیم و گر نه ما نه فضول مملکتیم و نه هم این چیزها به ما مربوط است
.

Tuesday, September 18, 2007

سلامی دوباره

سلامی دوباره
چند ماهی است که جناب وبلاگ به روز نشده و دارد در کوشه ی پستوی خانه ی مجازی ینگ دنیا خاک می خورد اما آنچنانکه شماره انداز نشان می دهد برخی دوستان همچنان به این وبلاگ ناقابل سر می زنند. نمیدانم چه مرضی است که در جان من افتاده که تا چیز بدرد بخوری توی ذهنم نباشد جرات نوشتن ندارم. حتما می پرسید حالا چیز بدرد بخور چی هست که تورا اینگونه به حول و ولا انداخته و بی ادبیت را به حدی رسانده که حداقل برای احترام به ویزتورهای وبلاگ هم که شده هر از گاهی یک چرند و پرندی را به هم نمی بافی؟
به گمان این بنده ی حقیر فقیر ناقابل چیز بدرد بخور، آن چیزی است که به ضرورت باشد و به حد کفایت. البته هم ضرورت و هم کفایت مفاهیمی نسبی هستند که برای افراد و یا قبایل مختلفه متفاومت باشد. ماشا ء الله همین دنیای مجازی را که ورق بزنی بخصوص در زمینه ی مسایل سیاسی آنقدر حرف می زنند که آدم احساس می کند حرف زدن از سیاست کمی پر رویی میخواهد. شاید وقت آن باشد که بجای فکر کردن و نوشتن در باب سیاست که به وفور و شاید هم بیشتر، در این دنیای مجازی یافت می شود ، کمی هم به عمل کردن فکر کنیم یا حداقل به آنها که عمل می کنند یک دست مریزاد نا قابل و خشک وخالی تقدیم کنیم. بقول مارکسیستهای وطنی کمی هم بجای تفسیر جهان به تغییر آن بپردازیم.
حالا بگذریم که تفسیری که خیلیها می کنند هم خیلی آبکی ست و هم خیلی تکراری. گویا تفسیر میکنند تا هرگز به تغییر فکر نکنند. شاید هم میخواهند در این ینگ دنیا پیچ و مهره های زنگ زده ی وجود ناقابل و بی استفاده را کمی روغن کاری کنند و حداقل با این تفسیرها کمکی عقده های درونی را تسلی بخشند و یا بقول جناب مرحوم فروید ایگوی سرکو فت خورده را با پیاز داغ تفسیر و تحلیل سیا سی سرو نموده و قبل از همه خود تناول فرمایند. والله و اعلم.