قلبشان از طپش ایستاد
خونشان اما جاریست
گلویشان ار چه خاموش
سرودشان اما
در چارسوی جهان
درهر کوی وبرزن
بربالا بلندترین ستیغ قله ها جاریست
شوقشان را ابر بارید
آوازشان را قناری چید
گرمای تنشان را آفتاب به عاریت برد
سرودشان را نسیم وزید
و ابدیت زاده شد
و
زیستن آغازید
آنان جهان دیگری می خواستند
جهانی که درآن آفتاب و نسیم و خاک
سرود شادی بخواند
و ابدیت در شادی بشکفد.
رضا شمس
دوم سپتامبر دو هزارو سیزده
خونشان اما جاریست
گلویشان ار چه خاموش
سرودشان اما
در چارسوی جهان
درهر کوی وبرزن
بربالا بلندترین ستیغ قله ها جاریست
شوقشان را ابر بارید
آوازشان را قناری چید
گرمای تنشان را آفتاب به عاریت برد
سرودشان را نسیم وزید
و ابدیت زاده شد
و
زیستن آغازید
آنان جهان دیگری می خواستند
جهانی که درآن آفتاب و نسیم و خاک
سرود شادی بخواند
و ابدیت در شادی بشکفد.
رضا شمس
دوم سپتامبر دو هزارو سیزده
No comments:
Post a Comment