دردنامه ای به مسعود رجوی
این نامۀ سرگشاده نیست. دردنامه ای است از سر احساس مسئولیت نسبت به یاران جانباخته ام که ققنوس وار از خاکستر آنها بر خاسته ام و بار مسئولیتی که آن جانهای شیفته بر روی دوشم گذاشته اند. آقای رجوی، سالیانی است که من با یاد و خاطره آنها، همان جانهای سوخته ای که با شعار درود بر رجوی و مرگ بر ارتجاع پای چوبه های دار رفتند، زیسته ام و اکنون مسئولیت عظیم پاسداری از پیام آنها را، چون پرومته بدوش می کشم و این رسالت جهانی را در میان کوهی از آتش و دریایی ازخون پایکوبان و غزلخوان، چون عقابی تیزپرواز بر پر پرواز خویش آویخته، در جای جای این جهان افراشته ام.
بله آقای رجوی!!! مسئولیتی که آن تمشکهای وحشی بر دوش من گذاشته اند فراتر از توان یک انسان عادی ست و با اتکا به آنهاست که من این قدرت و توان را یافته ام تا یک تنه برای نجات انسان معاصر و مردم ایران از شر رهبرانی چون شما بکوشم.
آقای رجوی اکنون خیلی مختصر و موجز با شما سخنی دارم. امیدوارم پاسخگو باشید.
یک (1)- آقای رجوی این شما بودید که شهدا را وادار کردید که پای چوبه های دار، درود بر شما بگویند. شما مسئول خون آنها هستید. من که با آنها بودم میدانم که آنها ته دلشان می خواستند درود بر من بگویند. خودم چندین بار وقتی آن یاران شرزه آخرین نفسها را می کشیدند از آنها شنیدم که می گفتند منظور آنها از رجوی، من، بودم. این دیکتاتوری شما بود که آنها جرأت نمی کردند حرف دلشان را بزنند. اگر شما گذاشته بودید آنها درود بر من بگویند شاید اصلا اعدام نمی شدند. پس می بینید که شما چه قاتل جباری هستید و چه کشتاری در سال 67 انجام دادید. بر من خرده مگیرید. من جان کندن یارانم را دیده ام و این مسئولیت مرا در گفتن حقایق صدچنان می کند. حتی به قیمت جانم هم حاضر نمی شوم آن حقایق را کتمان کنم. این شما بودید که حق من را خوردید و آنها را هم به کشتن دادید.
شما با این حق کُشی، ثابت کردید که دست کمی از دیکتاتورهای قهاری چون استالین و هیتلر و.... ندارید.
.................................................................................-(دو (2
........................................................................................
....................................................................................
سیصدوپنجاه (350)- اما آخرین اتمام حجت!!! آقای رجوی، هرچه در این سالیان من شما را نصیحت کردم و طلب حق نمودم شما آن را پای نقطه ضعف من گذاشتید ولی اکنون که شما بر حق کُشی اصرار دارید دیگر از من هیچ چشمداشتی برای ساکت ماندن و گفتن حقایق را به فردا موکول کردن، نداشته باشید. برای بخشش شما تنها یک راه می ماند و آن هم این است که حق دمکراتیک من را به رسمیت بشناسید. دست از لجاجت بردارید و کلید درِ اشرف و لیبرتی را به من و دوستانم بسپارید تا من یارانم را از زندان اشرف و لیبرتی آزاد گردانم. شما بهتر از من می دانید که آنها ته دلشان به من و رسالت جهانی من پیوسته اند. ولی باز این شمایید که اینبار در حال تدارک قتل عام دیگری هستید. آقای رجوی اگر ذره ای آزادیخواهی و صداقت در شما مانده به حقوق دمکراتیک آن اسیران احترام بگذارید. بگذارید یاران من به من بپوندند. شرم کنید از این همه حق کُشی. شما که هنوز به قدرت نرسیده اینقدر حق کُشی می کنید وای به روزی که به قدرت برسید آن روز چه ها خواهید کرد!!!؟؟؟
فعلا این مختصر را من به پایان می برم. منتظر پاسخ هستم.
خدایا خود گفتی که وظیفه من فقط ابلاغ است. شاهد باش که من ابلاغ کردم
فرمایشات، توسط میرزا باشی(رضا شمس) مرقوم گردید
بیست اردیبهشت 92
No comments:
Post a Comment