سوم- دمکراسی هیچوقت با جنگ مسلحانه بوجود نمی آید، چون کسانی که قدرت را بزور می گیرند با زور آن را نگه خواهند داشت.
قبل از پرداختن به کم و کیف این حکم برای نشان دادن شارلاتانیزمی که در ابتدای نوشته به آن اشاره شد، بگذارید در عالم خیال سخنرانی یکی از این وحوش ظاهرا متمدن شده و یا کسانی که از تئوری سازهای آنها برای درس دمکراسی به دیگران دادن در خارج کشور ظاهرا گفتمانهای منطقی و دمکراتیک به هم می بافند را بازسازی کنیم.
"آقا مشکل ما یک مشکل فرهنگیست، ما تمرین دمکراسی نداریم ، ما باید به فرهنگ عقلانیت و تحمل مخالف برگردیم. آنچه باعث بدبختی ما شده مطلق نگریست ، در حالی که همه میدانیم هر کسی قسمتی از حقیقت را صاحب است ، هنوز فکر میکنیم که حقیقت پیش ماست و هیچکس را قبول نداریم. تا مشکل فرهنگی ما حل نشود ما به دمکراسی نخواهیم رسید. کسانی که فکر میکنند که جنگ با این رژیم ما را به دمکراسی میرساند اشتباه می کنند چون در هیچ کجا دمکراسی با جنگ مسلحانه بوجود نیامده و........." حالا برای نشان دادن شارلاتانیزم نهفته در این احکام، که در سالیان بعد از 2 خرداد ، تقریبا در بین بخشی از نیروهای بریده از رژیم که پز اهلی و روشنفکر شدن را میدهند و هم چنین کسانیکه این گفتمانها را در خارج و داخل نوش جان کرده و میکنند مد شده، بیاییم با همان معیارهایی که در این گفتمانها بر آنها تاکید شده آن را بررسی کنیم.
اگر مطلق نگری بد است و درک ما از حقیقت نسبی ست ، چرا واژه هایی مثل هیچ کجا، هیچکس، هیچوقت و ........ که نشان از صدور احکام قطعی و مطلق دارد در این گفتمانها اینقدر رایج است؟
استفاده از ضمیر جمع "ما" و صدور احکام کلی مثل " حل مشکل فرهنگی " و "بازگشتن به عقلانیت" و........چه را بطه ای با عقلانیت دارد؟ مگر عقلانیت یا خردورزی مبنایش جزعی نگری و جداکردن و تقسیم بندی پدیده ها و کشف ویژگیهای آنها نیست؟ و.......
می بینیم که در این گفتمانها گوینده از همان شیوه ها و روشهایی که در سدد نفی آن است استفاده میکند. میگوید حقیقت نسبی است اما مبنای استدلالش مطلق نگری و صدور احکام کلی است. دیگران را با استفاده از واژه ی عقلانیت طرد می کند اما مبنای گفتمانش کلی گویی و اوهام پراکنی است و.......... آیا این شیوه ی گفتمان چیزی جز شارلاتانیزم است؟
می شود گفت که این شیوه گفتمان، کپی شده ی همان روضه خوانی آخوندهاست، چرا که از همان محافل روضه خوانی بیرون آمده و اگر تفاوتی در آن باشد تنها استفاده از واژه های جدید و مدرن است ولی چه در نحوه ی ارائه دادنش - که مبتنی بر شارلاتانیزم است- و چه در حوزه ی ، نگاه و دید، از همان مبنای جهانشنا سی حوزوی و منطق ارسطویی رایج در حوزه ها پیروی میکند و هیچ ربطی به مدرنیزم و روشنفکرنمایی که در زیر آن پنهان است ندارد.
اهداف مشخص ارائه ی مفاهیم به این شکل چیزی جز از محتوا خالی کردن واژه ها، دامن زدن به اغتشاش ذهنی ، دور کردن ذهنیت جامعه از مسائل واقعی و در نتیجه به هرز دادن نیروی مبارزاتی مردم و پراکندن شارلاتانیزم آخوندی به حوزه های روشنفکری و فرهنگی نیست.
برگردیم به حکمی که توسط آخوند - روشنفکر نماها در مورد رابطه ی مبارزه ی مسلحانه و دمکراسی صادر شده. آیا براستی در هیچ کجا مبارزه ی مسلحانه به دمکراسی منجر نشده؟ از آنجا که این حکم مطلق می باشد اگر در یکجا مبارزه ی مسلحانه به دمکراسی منجر شده باشد این حکم باطل می شود. چه در گذشته و چه حال نمونه های بسیاری وجود دارد که جنگ مسلحانه به دمکراسی منجر شده، در تاریخ گذشته میتوان بعنوان نمونه از انقلاب فرانسه که تاریخ دمکراسی جدید از آنجا بنا گذاشته شده و هم چنین انقلاب آمریکا نام برد. در سالهای اخیر نیز مبارزه ی مسلحانه در نیکاراگوا و تا حدودی افریقای جنوبی را می شود نام برد. پس این حکم کاملا غلط است.
مبارزه ی مسلحانه هم میتواند به دمکراسی منجر شود و هم می تواند نشود. به دمکراسی منجر شدن یا نشدن جنگ مسلحانه بستگی به شرایط اجتمایی و وضعیت نیروهای در گیر در صحنه دارد و نمی شود حکم کلی - بسان ملا های ظاهرا مدرن - در مورد آن صادر کرد. هدف ملا ها از تئوریزه کردن این احکام در واقع چیزی جز تضعیف جبهه ی مقابل خود و خلع سلاح نظری نیروهایی که با آنها در گیر مبارزه ی مسلحانه بوده یا می باشند ، نمی باشد.
قبل از پرداختن به کم و کیف این حکم برای نشان دادن شارلاتانیزمی که در ابتدای نوشته به آن اشاره شد، بگذارید در عالم خیال سخنرانی یکی از این وحوش ظاهرا متمدن شده و یا کسانی که از تئوری سازهای آنها برای درس دمکراسی به دیگران دادن در خارج کشور ظاهرا گفتمانهای منطقی و دمکراتیک به هم می بافند را بازسازی کنیم.
"آقا مشکل ما یک مشکل فرهنگیست، ما تمرین دمکراسی نداریم ، ما باید به فرهنگ عقلانیت و تحمل مخالف برگردیم. آنچه باعث بدبختی ما شده مطلق نگریست ، در حالی که همه میدانیم هر کسی قسمتی از حقیقت را صاحب است ، هنوز فکر میکنیم که حقیقت پیش ماست و هیچکس را قبول نداریم. تا مشکل فرهنگی ما حل نشود ما به دمکراسی نخواهیم رسید. کسانی که فکر میکنند که جنگ با این رژیم ما را به دمکراسی میرساند اشتباه می کنند چون در هیچ کجا دمکراسی با جنگ مسلحانه بوجود نیامده و........." حالا برای نشان دادن شارلاتانیزم نهفته در این احکام، که در سالیان بعد از 2 خرداد ، تقریبا در بین بخشی از نیروهای بریده از رژیم که پز اهلی و روشنفکر شدن را میدهند و هم چنین کسانیکه این گفتمانها را در خارج و داخل نوش جان کرده و میکنند مد شده، بیاییم با همان معیارهایی که در این گفتمانها بر آنها تاکید شده آن را بررسی کنیم.
اگر مطلق نگری بد است و درک ما از حقیقت نسبی ست ، چرا واژه هایی مثل هیچ کجا، هیچکس، هیچوقت و ........ که نشان از صدور احکام قطعی و مطلق دارد در این گفتمانها اینقدر رایج است؟
استفاده از ضمیر جمع "ما" و صدور احکام کلی مثل " حل مشکل فرهنگی " و "بازگشتن به عقلانیت" و........چه را بطه ای با عقلانیت دارد؟ مگر عقلانیت یا خردورزی مبنایش جزعی نگری و جداکردن و تقسیم بندی پدیده ها و کشف ویژگیهای آنها نیست؟ و.......
می بینیم که در این گفتمانها گوینده از همان شیوه ها و روشهایی که در سدد نفی آن است استفاده میکند. میگوید حقیقت نسبی است اما مبنای استدلالش مطلق نگری و صدور احکام کلی است. دیگران را با استفاده از واژه ی عقلانیت طرد می کند اما مبنای گفتمانش کلی گویی و اوهام پراکنی است و.......... آیا این شیوه ی گفتمان چیزی جز شارلاتانیزم است؟
می شود گفت که این شیوه گفتمان، کپی شده ی همان روضه خوانی آخوندهاست، چرا که از همان محافل روضه خوانی بیرون آمده و اگر تفاوتی در آن باشد تنها استفاده از واژه های جدید و مدرن است ولی چه در نحوه ی ارائه دادنش - که مبتنی بر شارلاتانیزم است- و چه در حوزه ی ، نگاه و دید، از همان مبنای جهانشنا سی حوزوی و منطق ارسطویی رایج در حوزه ها پیروی میکند و هیچ ربطی به مدرنیزم و روشنفکرنمایی که در زیر آن پنهان است ندارد.
اهداف مشخص ارائه ی مفاهیم به این شکل چیزی جز از محتوا خالی کردن واژه ها، دامن زدن به اغتشاش ذهنی ، دور کردن ذهنیت جامعه از مسائل واقعی و در نتیجه به هرز دادن نیروی مبارزاتی مردم و پراکندن شارلاتانیزم آخوندی به حوزه های روشنفکری و فرهنگی نیست.
برگردیم به حکمی که توسط آخوند - روشنفکر نماها در مورد رابطه ی مبارزه ی مسلحانه و دمکراسی صادر شده. آیا براستی در هیچ کجا مبارزه ی مسلحانه به دمکراسی منجر نشده؟ از آنجا که این حکم مطلق می باشد اگر در یکجا مبارزه ی مسلحانه به دمکراسی منجر شده باشد این حکم باطل می شود. چه در گذشته و چه حال نمونه های بسیاری وجود دارد که جنگ مسلحانه به دمکراسی منجر شده، در تاریخ گذشته میتوان بعنوان نمونه از انقلاب فرانسه که تاریخ دمکراسی جدید از آنجا بنا گذاشته شده و هم چنین انقلاب آمریکا نام برد. در سالهای اخیر نیز مبارزه ی مسلحانه در نیکاراگوا و تا حدودی افریقای جنوبی را می شود نام برد. پس این حکم کاملا غلط است.
مبارزه ی مسلحانه هم میتواند به دمکراسی منجر شود و هم می تواند نشود. به دمکراسی منجر شدن یا نشدن جنگ مسلحانه بستگی به شرایط اجتمایی و وضعیت نیروهای در گیر در صحنه دارد و نمی شود حکم کلی - بسان ملا های ظاهرا مدرن - در مورد آن صادر کرد. هدف ملا ها از تئوریزه کردن این احکام در واقع چیزی جز تضعیف جبهه ی مقابل خود و خلع سلاح نظری نیروهایی که با آنها در گیر مبارزه ی مسلحانه بوده یا می باشند ، نمی باشد.
می بینیم که چگونه گفتمانهای ظاهرا دمکراتیک می تواند بر علیه دمکراسی و برای کمک به تداوم یک دیکتاتوری وحشی به خدمت گرفته شود
ادامه دارد
No comments:
Post a Comment