Saturday, October 05, 2024

ترامپیسم، راست افراطی و بحران هویت در دوران گذار به فرهنگ جهانی

 

به نظر می رسد که جهان کنونی دارد با نوعی از بحران هویت دست و پنجه گرم می کند. جاپا و علائم این بحران را میتوان در بین کشورهای مختلف مشاهده کرد. این علائم در برخی مناطق هنوز از حد طفولیت فراتر نرفته ولی در مناطقی چون آمریکا که به بلوغ رسیده، به یک معضل اجتماعی و سیاسی تبدیل شده است. بطور کلی این بحران هویت سبب رشد نوعی انزوا طلبی، دیگر گریزی، و گرایش به سمت ارزشهای فرهنگی- مذهبی بومی شده است.

این بحران در مناطقی که به حد بلوغ رسیده، دارد خود را به اشکال مختلف نشان میدهد و تاثیر خود را در معادلات سیاسی آن جوامع را هم آشکار کرده است. این بحران در دموکراسیهای غربی خود را در رشد غیر قابل انکار راست افراطی، در کشورهای مسلمان خود را در قالب بنیادگرایی اسلامی، در روسیه خود را در نوعی گرایش به ملی گرایی با چاشنی مذهب ارتدوکس و در هند در گرایش به ملی گرایی با چاشنی مذهب هندو و… اکنون دارد خود را نشان میدهد. رشد چنین گرایش هایی در مناطق مختلف جهان، هر چند در شکل و فرم متفاوتند و بی ربط به نظر میرسند، ولی در ماهیت یکسانند و نشان دهنده یک روند در وضعیت فکری و فرهنگی جهان کنونی می باشند. میتوان گفت که در ورای تفاوت ظاهری، همه این گرایشات دارای ریشه مشترکی می باشند که آنها را به سمت گرایش به درون گرایی و دیگر گریزی می راند. یعنی همه آنها دارند در مقابل یک چیز واحد به اشکال مختلف عکس العمل نشان میدهند. آن چیز چیست؟ چرا پس از گذشت بیش از هفتاد سال از تاسیس سازمان ملل، بخش قابل توجهی از جمعیت کشورهای موسس آن، به ویژه آمریکا، گویی دارند از آرمانهای آن فاصله می گیرند و تلاش دارند راه خود را از آن جدا سازند؟ 

به نظر نگارنده آنچه این وضعیت جهانی را ایجاد کرده، ناشی از روند تحول اقتصاد جهانی و بلوغ آن به یک انقلاب انفورماتیک است. این تحول دارد در روند تکاملی خود جهان را به شکل واقعی به یک دهکده جهانی تبدیل میکند که پدید آمدن یک فرهنگ جهانی حاصل ناگزیر آن خواهد بود. پس می توان گفت که جهان ما اکنون در حال گذار به رسیدن به یک فرهنگ مشترک بشری و تبدیل شدن به یک دهکده فرهنگی است. یکی از عوارض چنین مرحله ای این است که در روند آن کم کم تمایزات فرهنگی و تمدنی که  تا کنون هویت ملتها را در چارچوب دولت-ملت یا دولت ملی تعریف می کرده، در حال رنگ باختن است. میتوان گفت که با پیشرفت این روند ویژگیهای فرهنگی و مذهبی که ملتها خودشان را با آنها تعریف می کردند دارد با فرهنگی جدید و جهانی جایگزین میشود. این فرهنگ جهانی حاصل ادغام شدن کل فرهنگهای موجود در جهان خواهد بود. 

طبیعی است که در شکل دهی به این فرهنگ جدید، فرهنگهای موجود در جهان به تناسب اهمیت خود، سهم خواهند داشت. پس از این جهت، در این فرهنگ جهانی هم فرهنگهای غالب کنونی، از جمله فرهنگ غرب، نسبت به فرهنگهای کوچکتر سهم بیشتری در شکل دهی به آن خواهند داشت ولی با پیش رفتن هر چه بیشتر این روند، فرهنگهای ملی به ناگزیر خصلت واحد و استثناء بودن خود را از دست خواهند داد. این بدین معناست که دولتها و گروههایی از جامعه که نگهبان فرهنگ واحد ملی بوده و هویت خود را هم بر همان اساس تعریف می کرده اند، جایگاه و موقعیت خود را در معرض تهدید خواهند دید و عکس العمل نشان خواهند دارد. نحوه و شکلی که آنها عکس العمل نشان میدهند و دست آویزهایی که  استفاده می کنند، طبیعتاً متفاوت خواهد بود.

اگر این دریافت درست باشد، میتوان ادعا کرد که برای مثال رشد راست افراطی در جهان غرب حاصل یک چنین عکس العملی است. راست افراطی در غرب، همچون شوالیه ای زره پوش با گرز آهنی، دارد خود را به عنوان نگهبان فرهنگ و ارزشهای مسیحی و ملی جوامع غربی که به زعم آنها از سوی گلوبالیسم، مهاجران، و آوارگان مورد هجوم قرار گرفته مطرح می کند و توانسته در بخشهای سنتی و مذهبی آن جوامع  چشمهای فراوانی را به سوی خود جلب کند.

در جوامعی مثل آمریکا که از سویی با هجوم پناهندگان از آمریکای لاتین مواجه است و از سوی دیگر طی دهه های پیشین کارخانه های بسیاری تعطیل و تولیدات خود را در جستجوی نیروی کار ارزان، به ماورای مرزها صادر کرده اند، راست افراطی توانسته با تبلیغ ملی گرایی، تاکید بر گفتمان اول آمریکا و دامن زدن به ترس از، از دست رفتن هویت آمریکایی، علاوه بر جریانهای وایت سوپرماسیست- سفید پوستان برتری طلب (white supremacist) توجه بسیاری از سفیدپوستان طبقه پایین و متوسط که دارند سطح زندگی و امتیازات سنتی خود را از دست می دهند را هم به سوی خود جلب کند و به یک جریان اصلی  سیاسی تبدیل شود. این موج  اکنون توانسته بر حزب جمهوریخواه آمریکا مسلط شده و به عنوان یکی از دو مدعی اصلی سیاسی در جامعه عرض اندام کند. ترامپ توانست با موج سواری بر چنین موجی در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ پیروز شود و اکنون هم برای دور دوم خیز برداشته است. 

در قیاس با دیگر کشورها، آنچه سبب رشد بیشتر این جریان در آمریکا شده را باید در فراهم بودن زمینه فرهنگی آن در آن کشور جستجو کرد. در فرهنگ آمریکایی، اینکه آمریکا یک ملت استثنایی (American exceptionalism) است کاملا نهادینه شده می باشد و این ویژگی یکی از پایه های تعریف هویت آمریکایی محسوب می شود. ریشه تاریخی این ویژگی هم به همان اولین مهاجرانی که در سال ۱۶۲۰ در ساحل شمال شرقی آمریکا نشمین شدند بر می گردد. آنها که بیشترشان از فرقه پیوریتن های مسیحی بودند، به آمریکا آمده بودند تا بتوانند بر اساس دریافت خودشان از مسیحیت، جامعه ای آرمانی و مسیحی را برپا دارند؛ جامعه ای نمونه که چشم همه جهانیان بر روی آن باشد. این گفتمان که امریکا مانند "شهری بر بلندای تپه" (A city upon a hill) است که باید بدرخشد و چشم جهانیان را خیره کند را اولین بار جان وینتروپ (John Winthrop)، یکی از رهبران شهرک نشینهای آمریکا، در سخنرانیهای خود در سال ۱۶۳۰ مطرح و در دهه ۱۹۸۰ میلادی و به هنگام ریاست جمهوری ریگان دوباره بازیابی و برجسته شد. امروزه اینکه آمریکا یک کشور استثنایی است که به بشریت هدیه شده، جزئی لاینفک از روح آمریکایی می باشد و یکی از مولفه هایی است که هویت آمریکایی را تعریف می کند. با توجه به چنین پس زمینه ای، طبیعی است که با رشد فرهنگ جهانی از سویی، و نشمین شدن هر چه بیشتر غیر سفیدپوستان در آمریکا از سویی دیگر، استثنایی بودن آمریکا در حال تهدید به نظر برسد. به همین دلیل امروزه این موضوع که آمریکا دارد ویژگی استثنایی بودن خود را ازدست می دهد، به یکی از مشغولیتهای ذهنی بخش مهمی از ملی گرایان و فاندامنتالیستهای مسیحی آمریکایی تبدیل شده و قالب سیاسی خودش را هم در حزب جمهوریخواه پیدا کرده است. هر چند فرهنگ آمریکا به عنوان یکی از برترین فرهنگهای جهان بی شک سهم بزرگی در شکل گیری فرهنگ جدید جهانی نیز خواهد داشت ولی در یک فرهنگ جدید جهانی که مولفه های تشکیل دهنده آن ساخته شده از فرهنگهای همه کشورهای جهان خواهد بود، ویژه و استثنا بودن دیگر نمی تواند موضوعیت داشته باشد. 

چنین به نظر میرسد که بخشی از مردمان آمریکا و دیگر کشورهای غربی که کشورهایشان سهم عمده ای در ساختن فرهنگ و تمدن کنونی جهان داشته اند، منافع اقتصادی و برتری خود در بهره وری از اقتصاد جهانی را می پسندند، ولی از عواقب آن که  پدیدارشدن ناگزیر یک فرهنگ جهانی و به هم خوردن ترکیب جمعیتی کشورهای متروپل می باشد، چندان راضی به نظر نمی رسند. این مردمان که خود را با آمریکا یا اروپا  و بطور کلی غرب محوری تعریف میکرده اند و تاریخاً از امتیازات و برتریهای فرهنگی و اقتصادی آن نصیب برده اند، اکنون از اینکه دیگر نژادها و کشورها در این دهکده جهانی، چه به لحاظ فرهنگی و چه به لحاظ اقتصادی، دارند با آنها هم تراز و حتی برتر می شوند، و از اینکه ترکیب جمعیتی کشورهایشان در حال تغییر است، ناخشنود می باشند. 

اینان عمدتاً سفید پوستان و بطور خاص سفید پوستان مسن و جاافتاده ای هستند که احساس می کنند دارند امتیازات و جایگاه برتر خود را از دست می دهند. این در حالیست که اکثریت جوانان سفید پوست این کشورها عموما داری چنین روحیه ای نیستند. در یک تحلیل آماری که بی بی سی انگلیسی تحت عنوان "چه کسی به ترامپ رای داد؟" 

(Reality Check: Who voted for Donald Trump?- https://www.bbc.com/news/election-us-2016-37922587)

پس از انتخابات ۲۰۱۶ آمریکا انجام داد، آشکار شد که در آن انتخابات بطور کلی ۵۸٪ آمریکاییان سفید پوست به ترامپ و تنها ٪۳۷ به هیلاری کلینتون رای داده بودند. ولی در گروه سنی ۲۹-۱۸ سال، ٪۵۵ به کلینتون و ٪۳۷ درصد به ترامپ، و در گروه سنی بالای ۴۵ سال ٪۵۳ به ترامپ رای داده بودند. این آمار نشان می دهد که فاصله ای عمیق بین گرایشات سیاسی جوانان با گروهای مسن تر وجود دارد.

آیا روند جهانی شدن فرهنگ بشری به دلیل پدیدار شدن چنین گرایشاتی از حرکت باز خواهد ایستاد؟ پاسخ به نظر منفی است. چنین گرایش هایی ممکن است سرعت رسیدن به آن را کم کنند، ولی از آنجا که خصلتی عکس العملی دارند، می توان انتظار داشت که پس از به بلوغ رسیدن، با گذشت زمان روند نزولی طی کنند. به همین دلیل در آمریکا، هر چند تا چند ماه پیش پیروزی ترامپ در انتخابات پیش رو قطعی به نظر می رسید، احتمال اینکه ترامپ این بار نیز چون سال ۲۰۲۰ بازنده انتخابات باشد، غیر واقعی به نظر نمی رسد. می توان گفت که رسیدن به یک دهکده فرهنگی جهانی زاییده روند تکاملی رشد ارتباطات اقتصادی و فرهنگی جهان می باشد و رسیدن به آن در تقدیر نوع انسان نوشته شده است.

رضا شمس