Monday, November 07, 2022

رضا پهلوی مال بدی که بدجور بیخ ریش رسانه های فارسی زبان خارج کشور گیر کرده!

از قدیم گفته اند مال بد بیخ ریش صاحبش. لابد شما هم این ضرب المثل را شنیده اید. حالا برای اینکه به مردسالاری متهم نشویم البته بهتر است بگوییم: مال بد بیخ گیس و ریش صاحبش. کاربرد این مثل در جاییست که یک کاسب سعی میکند با اصرار یک جنس نامرغوب را به مشتری قالب کند ولی هرچه او بیشتر اصرار می کند مشتری بیشتر به کیفیت آن شک کرده و از خرید منصرف می شود. بعد از چند تکرار ناموفق و فروش نرفتن آن جنس، کاسب در نهایت به ناچار مجبور .می شود یا خودش آن جنس را مصرف کند یا آن را از روی قفسه برداشته و به زباله دان بیندازد تا شهرداری آن را ببرد.

این ضرب المثل من را یاد این تلویزیونهای وابسته به کشورهای بیگانه انداخت. این بیچاره ها هم گویا یک مال بد بدجوری بیخ گیس و ریششان چسبیده و هر چه تلاش می کنند آن را به فروش برسانند مشتری پیدا نمی کنند. هر چه هم بیشتر اصرار می کنند مشتریها بیشتر شک کرده و از خرید منصرف می شوند. اگر یادتان باشد اینها یکبار در 13 خرداد با یک جنجال و آب و تابی رضا پهلوی را خواستن به فروش برسانند ولی نتیجه اش این شد که حتی آدمهایی مثل طبرزدی که در گذشته با رضا پهلوی خوش و بش می کرد هم پا پس بکشند. اکثریتیهای سابق هم که زمانی کشف کرده بودند که باید به سلطنت طلبان نزدیک شد مجبور شدند اطلاعیه بدهند و از او تبری بجویند. خلاصه نتیجه آنهمه هیاهو و تبلیغ راه انداختن پیرامون آن مال بد این شد که همان چند نفری هم که ممکن بود بشود این مال بد را به آنها قالب کرد را از دور و .برشان پراند و رضا پهلوی بیخ ریش آنها ماند

دیروز یا پریروز دوباره دیدم آمده اند این جنس را دوباره توی ویترین گذاشته اند و به سان گذشته همگی سعی کرده اند دو باره برایش مشتری پیدا کنند. نتیجه چی شد؟ اولا، هیچ گروه و دسته ای تا کنون هیچ عکس العملی نشان نداده. گویی که چنین جنسی اساسا چنگی به دل کسی نمیزند و حتی ارزش اینکه کسی برای دیدنش رویش را هم بچرخاند ندارد. هر چه هم کاسبکار بیچاره هی شیشه ویترین را برق می اندازد و نور روی جنس تنظیم می کند و زرق و برق دورش می چیند باز توجه هیچکس را نمیتواند جلب کند. مشتریها همینطور بی تفاوت رد می شوند و می روند. صاحب مغازه آنقدر دنبال مشتری گشته و برای فروش آن تلاش ناموفق کرده که برخی خریداران برای راحت شدن از دست او حتی از جلو درب دکان هم دیگر رد نمیشوند. دوما، اینبار هم فروشنده نه تنها هیچ بازخورد مثبتی نداشته بلکه بر اثر اصرار زیاد خیلی از مشتریها را هم عصبانی کرده. اصرار بر قالب کردن این مال بد نتیجه اش این شده که شعار مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر امروز وارد لیست رسمی شعارهای تظاهرات بزرگ ایرانیان در برلین بشود و در خیابانهای برلین طنین بیندازد. خوب وقتی یک کاسب بخواهد با اصرار زیاد مال بدش را برای چندمین بار به کسی قالب کند اینگونه عکس العمل معکوس هم به بار می آورد چون بالاخره طرف شعور دارد! حتی به یک آدم کند ذهن هم وقتی یک چیزی را زیاد اصرار کنی مشکوک می شود که نکند کاسه ای زیر نیم کاسه باشد. حال اگر باز هم اصرار زیادی بکنی به او بر می خورد و ممکن است یک مشت را هم حواله دک ودهانت بکند. خلاصه این بیچاره ها هر چه بیشتر تلاش می کنند یک جوری این جنس را به ریش مشتری بچسبانند و از شر این مال بد خلاص شوند نمیشود که نمیشود. هرچه بیشتر آنها اصرار می کنند مشتریها بیشتر به جنس شک می کنند و از خریدش منصرف می شوند. النهایه فکر کنم اینها هم باید این مال بد که همچنان به بیخ ریششان چسبیده را خودشان یک جوری مصرفش کنند.

عرض شود که ما سر کوچه مان یک بقالی داشتیم که هرچند سواد نداشت ولی آدم باهوشی بود. او میدانست که بیشتر از یک بار نباید تلاش کند جنس بد را به یک مشتری بیندارد. به تجربه دریافته بود که اصرار زیاد میتواند نتیجه معکوس بدهد و حتی مشتری را عصبانی کند. درچنین صورتی او برای همیشه قید خرید از مغازه را میزند و دیگر مشتریها هم به همین صورت یکی یکی فراری می شوند و او را ورشکست میکنند. این بود که یاد گرفته بود که به شعور مشتریهایش احترام بگذارد. به گمانم این رسانه ها اگر بخواهند این مشکل را حل کنند باید آن بقال محل ما را برای مدتی به عنوان مشاور استخدام کنند تا حساسیتهای سر و کله زدن با مشتری و چم وخم معامله کردن با مال بد را به آنها آموزش بدهد. البته من معتقدم که اولین توصیه او، به احتمال قریب به یقین، این خواهد بود که اگر آنها میخواهند درب کار و کاسبی شان کاملا تخته نشود در اسرع وقت باید آن مال بد را از ویترین برداشته و یک جوری آن را گم و گورش کنند. اگر توانستند خودشان مصرفش کنند اگر هم جایی برای مصرفش ندارند آن را به زباله دان بیندازند. تازه بعد از آن برای برگرداندن مشتریهای از دست رفته باید تمهیدی بیاندیشند که آن هم به این راحتی نیست و نیاز به زمان طولانی دارد. به گمانم اگر بقال محل ما را به عنوان مدیر استخدام کنند شاید کارشان دوباره رونق بگیرد که البته آن هم گارانتی نیست! همه این فرضیات هم در صورتی عملی است که بقال ما چنین مسئولیتی را بپذیرد. اما کلبعلی بقالی که من می شناسم مشکل چنین کاری را بپذیرد. بالاخره او برای خودش یک سری پرنسیپ و اخلاق و اصول کاریی دارد که به او شان و اعتبار میدهند. او آدم سخت گیری است و از آن اصول کوتاه نمی آید. از آنجا که ورود به چنین جاهایی میتواند اعتبار او را لکه دار کند بنده زیاد خوشبین نیستم که او حاضر باشد به چنین جاهایی پا بگذارد! به نظر شما آیا در شان کلبعلی هست که پایش را توی یک چنین جاهایی بگذارد؟

رضا شمس 

آیا شعار مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر تفرقه انگیز است؟

 

کسانی که استدلال می کنند آری باید به چند سوال جواب بدهند.

تفرقه بین کی و بر سر چی؟

اگر قرار باشد در ایران انقلابی انجام شود هدف چیست؟

در مقابل تلاشهایی که توسط خامنه ای و برخی رسانه ها برای سوار کردن طرفداران دیکتاتوری پهلوی بر موج انقلاب انجام میشود چه باید کرد؟

اگر قرار باشد به آزادی و دمکراسی برسیم، آیا میتوانیم با کسانی که در کارنامه شان سابقه ضدیت با دمکراسی و آزادی دارند و برای مدتهای طولانی در قدرت بوده اند و امتحان پس داده اند و اساس حکومتشان بر پایه دیکتاتوری و سرکوب بوده متحد شد و باز هم به دموکراسی و آزادی رسید؟

آیا حساب پهلوی طلبان امروز از سلطنت پهلوی جداست؟

چرا باید حساب سلطنت طلبان امروزی را از سابقه دیکتاتوری و سرکوبگری آنها جدا کنیم؟

 آیا آنها باور دارند که این خاندان کودتاچی و دیکتاتور بوده و از آن فاصله گرفته اند؟

 آیا رضا پهلوی باور دارد که پدرش یک کودتاچی بوده که از سال 1332 تا 57 در ایران حکومت نظامی بر پا کرده؟ آیا دادگاههای نظامی، ساواک و سرکوبی که شاه اعمال می کرد داستان سرایی مخالفان است؟

سلطنت طلبان شعبان بی مخی که هیج، آیا تا بحال جایی دیده اید که رضا پهلوی صریجا کارهای پدرش را محکوم کرده باشد؟ نه. او می گوید پدرش میخواسته دمکراسی بیاورد ولی مردم ایران آماده نبوده اند. علاه بر اینکه این یک توهین به ملت ایران است یک دروغگویی سخیف هم هست. مگر از سال 1320 تا 1332 در ایران سیستم نیم بند مشروطه پس از دیکتاتوری رضا خانی احیا نشده بود؟ تاریخ می گوید که شده بود پس در ایران دمکراسی و مشروطه نیم بند وجود داشت و ایرانیان نشان داده بودند که قادرند در چارچوب مشروطه دمکراسی را اجرا کنند. بنابراین، اینکه ایرانیان آماده دمکراسی نبودند و لیاقت دمکراسی نداشتند یک دروغ سخیف است. واقعیت عکس این است. این پدر رضا پهلوی بود که ضد دمکراسی بود و دنبال حکومت مطلقه. به همین دلیل دمکراسی موجود در ایران را با کودتا از بین برد آن هم با همدستی بیگانگان. شاه حتی در سالهای پایانی حکومتش که قاعدتا می باست کمی اهلی و بافرهنگ شده باشد صراحتا و با زبانی مشمئزکننده دمکراسی را رد و مسخره می کرد. آیا کسی که امروز هنوز حکومت مطلقه محمد رضا پهلوی را توجیه میکند اگر به قدرت برسد دوباره آن را تکرار نخواهد کرد؟

مگر نه این است که همین امروز هم این باند فاشیستی فرشگرد که دور رضا پهلوی جمع شده اند علنا با دمکراسی ضدیت دارند و یک حکومت رضا خانی مطلقه را تجویز می کنند؟ امروز هم آنها همین حرف رضا پهلوی را می زنند و تبلیغ می کنند که مردم ایران فعلا آماده دمکراسی نیستند و باید یک حکومت رضاخانی بر پا کرد. آنها می گویند برای ایران دیکتاتوری لازم است نه دمکراسی! 

آیا اینکه کسی فکر کند با اتحاد با چنین کسانی میتواند به دمکراسی برسد ابلهانه و یا در بهترین حالت خود فریبی نیست؟

از اینها گذشته، مخالفت با این شعار تناقض منطقی دارد. کسانیکه با شعار مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر به بهانه پرهیز از تفرقه مخالفت می کنند از دو حالت خارح نیست یا شاه را ستمگر میدانند یا نمیدانند. بالاخره شاه یا ستمگر بوده یا نبوده؟ منطقا حالت سومی نمیتواند وجود دشته باشد یعنی کسی ادعا کند  و بگوید که هم بوده هم نبوده. در رابطه با خامنه ای هم همین است. یا خامنه ای دیکتاتور و ستمگر هست یا نیست. نمیتواند هر دو باشد.

 1- بوده و آنها قبول دارند که شاه ستمگر و دیکتاتور بوده ولی بازهم با او مشکلی ندارند و مشکشان این است که چرا دیگران او را ستمگر می نامند خوب این بدین معنی است که آنها با ستمگری و دیکتاتوری مخالفتی ندارند و مخلفتشان با مخالفان ستمگری و دیکتاتوری است نه با ستمگر. خوب در چنین صورتی منطقا آنها نمیتوانند به دمکراسی و آزادی برای ایران آینده باور داشته باشند و اساسا امکان وحدت آنها با کسانیکه دنبال آزادی و دمکراسی برای ایران هستند وجود ندارد. آنها و دمکراسی خواهان دو گروه ضد یکدیگرند پس وحدتی بین آنها نمیتواند وجود داشته باشد مگر اینکه کسی باور داشته باشد که جمع ضدین امکان پذیراست! بنابراین در اینجا اساسا وحدتی نیست که نفاق ایجاد شود. کسی که با دیکتاتوری مخالفتی ندارد چگونه میتواند متحد کسی باشد که جان و مال و هم چیزش را گذاشته و با دیکتاتور و ستمگر جنگیده تا آزادی و دمکراسی در کشورش برقرار شود؟ مگر اینکه کسی باور داشته باشد که ابلهانی هم پیدا می شوند که زندان و شکنجه و اعدام و گلوله را به جان می خرند تا یک دیکتاتور را با دیگری عوض کنند. شیخ را بردارند و شاه را جایش بگذارند. من در ایران چنین ابلهانی را نمی شناسم! آیا شما می شناسید؟

  2- باور دارند که شاه ستمگر بوده ولی باز هم از اینکه کسی شعار مرگ بر ستمگر بدهد آشفته می شوند و سعی می کنند این شعار را به حاشیه برانند یا سانسورش کنند. کسی که چنین می کند و در عین حال ادعا دارد که خواهان آزادی و عدالت و از این جور چیزهاست باز اینجا کارش دارای اشکال منطقی است. کسی که ادعا می کند طرفدار ستمگری نیست و شاه را هم ستمگر میداند نمیتواند منطقا با اینکه مردم کشورش شاه را ستمگر بنامند مخالف باشد. چون نمیشود در یک آن هم موافق چیزی بود و هم مخالف! خوب حالا اگر باشد تناقض بوجود می آید. یا اینکه ادعا می کند طرفدارعدالت و ضد ستمگری است دروغ است و یا اینکه باور دارد شاه ستمگر است دروغ است. پس اگر کسی ادعای عدالتخواهی و آزادیخواهی کند و باور داشته باشد که شاه هم ستمگر بوده نمیتواند مخالف شعارهایی که شاه را ستمگر میداند باشد مگر اینکه ما بپذیریم که جمع ضدین ممکن است! یک فرد که نمیتواند در یک آن هم راست بگوید و هم دروغ! در بهترین حالت چنین فردی نمیتواند یک انسان صادقی باشد و حتما منافعی دارد که دارد یک چنین عمل غیر منطقی یی را مرتکب می شود. چگونه کسی که باور دارد یک فرد مثل شاه ستمگر بوده میتواند درعین حال با اینکه کسی او را ستمگر بنامد مشکل داشته باشد؟ این تناقض است. یا این فرد باور ندارد که شاه ستمگر بوده که در چنین صورتی وقتی ادعا می کند که قبول دارد که شاه ستمگر بوده دارد دروغ می گوید. این هم تناقض است. ممکن نیست هردو این گزاره درست باشند! خوب اگر باور داری که شاه ستمگر بوده پس مشکلت با این شعار چیست؟ او یا واقعا باور ندارد که شاه ستمگر بوده  ویا دنبال منافعی است که او را مجبور می کنند در چشم مردم خاک بپاشد. در هر دو حالت چنین فردی به لحاظ سیاسی آدم سالمی نیست و نمیتواند متحد کسی که دنبال آزادی مردمش است و دارد هزینه میدهد باشد. اتفاقا اگر این شعار باعث شود که ما از چنین کسانی فاصله بگیریم این به نفع رسیدن به دمکراسی و آزادی است چون صفوف ما را از عناصر منفعت طلب پاک می کند. پس اگر این شعار باعث نفاق با چنین جماعاتی  یشود نه تنها بد نیست بلکه بسیار هم خوب است.  

از همه مهمتر با توجه به اینکه امروز جریاناتی سعی می کنند دیکتاتوری پهلوی را تطهیر و بما قالب کنند، ضرورت مرزبندی سیاسی با آن برای حفاظت انقلاب از این آفتی که میخواهند به جان انقلاب پیش رو بیندازند و آن را به ناکامی بکشانند یک مسئولیت سیاسی است. مسئله اصلا جناحی یا فردی نیست، مسئله مسئله سرنوشت یک انقلاب و ملت محرومی است که در صد سال اخیر بارها انقلاب کرده و هزینه اش را هم داده ولی دست های پشت پرده انقلابش را ربوده اند و آن را دچار این گرفتاریها و بدبختیها کرده اند. آیا باید باز هم شاهد این باشیم که کسانی روز روشن انقلابمان را بدزدند و بجای اینکه این انقلاب موجب سعادت  مردم ما بشود این چرخه نکبت و استبداد شاهی- شیخی دوباره تکرار شود؟ هرگز! از اینجاست که  مرزبندی قاطع با دیکتاتوری پهلوی یعنی شاه یک ضرورت فوری برای انقلاب پیش رو است.

کسی که چهل سال جان و مال و زندگی داده تا ریشه این اهریمن را بکند و جوان یا دانشجویی که با یک هیولای وحشی درگیر شده و دارد گلوله و باتوم می خورد ولی دارد می رود تا این هیولا را به زمین بزند وقتی می بیند کسانی میخواهند از بالای سرش یک هیولای دیگر را بر او سوار کنند ناچارا باید مرز و چارچوب خودش را با آن مشخص کند. باید همزمان با اینکه در خیابان برای به زیر کشیدن هیولای خامنه ای تلاش می کند برای ناکام گذاشتن هیولای در انتظار هم تلاش کند. او دنبال شعاری است که  به عنوام پرچم بدستش گیرد و هر دو را زمین بزند و برای همیشه از شر دو هیولای نهاد روحانیت و نهاد دربار که ستونهای استبداد تاریخی در این سرزمین بوده اند خلاص شود. شعار مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر یعنی تعیین تکلیف با هر دو نهاد استبدادی در ایران . یعنی نه به جبهه استبداد و آری به جبهه دمکراسی. یعنی ما اگر دنبال انقلابیم و صدها هزار کشته و زندانی برایش داده ایم و هنوز داریم میدهیم برای رسیدن به پیشرفت و آسایش مردم محروم و زحمتکشمان بوده که آنهم فقط و فقط در سایه آزادی و دمکراسی بوجود می آید. آزادی و دمکراسی هم با توجه به تاریخ ایران و نهادهای استبدادی آن و با توجه به جبهه بندی سیاسی همین امروز تنها در چارچوب یک جمهوری دمکراتیک میتواند محقق شود. این شعار همه این مفاهیم سیاسی را بیان می کند و بین جبهه آزادی و ضد آزادی، جبهه دمکراسی و ضد دمکراسی و جبهه جمهوری و حاکمیت مردم و استبداد شاهی و شیخی مرزکشی میکند.

 بنابراین، این شعار یک شعار استراتژیک که درونمای تحولات آینده در ایران را مشخص می کند است. این شعار اتفاقا نه تنها تفرقه انگیز نیست بلکه وحدت دهنده به جبهه مردم و پالایش دهنده صفوف و حفاظت کننده از دستاوردهای دمکراتیک مردم ایران است. ببینید چه کسانی با این شعارمشکل دارند تا به اهمیت آن پی ببرید. در کنار عوامل دیکتاتوری پهلوی و خامنه ای این تلویزیونهای بیگانه و وابسته به قدرتهای استعماری یا ارتجاعی هستند که این شعار را تخطئه می کنند. فکر می کنید چرا این شعار به مزاق آنها خوش نمی آید و دارند تمام زور رسانه ایشان را می زنند که آن را سانسور کنند؟

رضا شمس 

پاسخ من به علت سانسور مجاهدین در رسانه های فارسی زبان وابسته به کشورهای بیگانه

به گمان من علت اصلی سانسور کردن مجاهدین در اینترنشنال و دیگر رسانه های فارسی زبان خارج کشور این است که مجاهدین خط قرمر خامنه ای هستند و دولتهایی که بودجه آن رسانه ها را تامین می کنند با رعایت این خط قرمز تلاش دارند با عصبانی نکردن خامنه ای راه معامله و مماشات را باز بگذارند. مطمئن باشید اگر رضا پهلوی یا هر کس دیگری هم به اندازه مجاهدین و رجوی خط قرمز خامنه ای بودند آنها را هم سانسور میکردند. ولی رضا پهلوی نه تنها خط قرمز نیست بلکه به گفته معلم زندانی آقای هاشم خواستار، خود رژیم مخالفان خود را تشویق میکند که بجای مجاهدین با رضا پهلوی کار کنند. (1)

خطی که اینترنشنال و دیگر رسانه ها دارند در سانسور مجاهدین و ترویج رضا پهلوی پیش میبرند در واقع همان خط و چارچوبی است که خود وزارت اطلاعات ترسیم کرده و خامنه ای میخواهد. خامنه ای که نمیتواند به این رسانه ها بگوید که شما هم باید صدرصد مثل صدا و سیما باشید. در چنین صورتی آنها نمیتوانند مخاطب جلب کنند و هیچگونه اثری روی تحولات ایران داشته باشند و اساسا موجودیتشان معنی ندارد. پس قطعا دولتهای صاحب آن رسانه ها زیر بار چنین زیاده خواهی نمی روند. حرف خامنه ای به این رسانه ها شبیه به همان حرفی است که وزارت اطلاعات به آقای خواستار گفته بوده: شما میتوانید مخالف ما باشید و با رضا پهلوی و هر کس دیگری که خواستید هم کار کنید، البته رضا پهلوی مطلوبتر است، ولی مجاهدین را نباید مطرح کنید و یا به آنها نزدیک شوید، چون مجاهدین خط قرمز نظام هستند و نزدیکی به آنها به مثابه اعلان جنگ به نظام محسوب می شود. از نظر وزارت اطلاعات حتی رهبری  و شخص خامنه ای هم خط قرمر نیستند. یعنی شما میتوانید به رهبری هم فحش بدهید بشرطی که خط قرمز با مجاهدین را رعایت کنی.

بنابراین  علت اصلی سانسور مجاهدین در این رسانه ها خط قرمز بودن آنها برای رژیم است. این رسانه ها با رعایت این خط قرمز خطوط سیاسی-دیپلماتیک دولتهای مطبوع خود که پیام حسن نیت فرستان برای خامنه ای است را تعقیب می کنند و گر نه هیچکدام از آنها نه با مجاهدین مشکل شخصی دارند و نه پدرکشتگی.

روابط بین دولتها یا برپایه صلح و دیپلماسی است یا جنگ. وجه غالب روابط سیاسی-دیپلماتیک دولتها امروزه بر این پایه است که معمولا همه آنها حتی المقدور در پی سیاست صلح و دوستی با دیگر دولتها هستند. به همین دلیل سعی می کنند خطوط قرمز یکدیگر را حتی در بدترین شرایط رعایت کنند چون رد کردن خطوط قرمز به معنای اعلان جنگ به یک دولت محسوب میشود. پس در شرایط صلح هیچ دولتی چنین ریسکی آنهم بر سر یک گروه اپوزیسیون خارجی مثل مجاهدین نمی کند. متاسفانه روابط دولتها در جهان کنونی اینگونه است.

1- خواستار در نوشته ای تحت عنوان "دمکراتهای کوتوله" این موضوع را اینگونه بیان می کند: "در روز نوزده ی آبان ۹۷ که نیروهای امنیتی با فشار ملت قهرمان ایران مجبور شدند مرا از بیمارستان روانی سینا آزاد کنند، دو نفر از نیروهای امنیتی به سراغم آمدند و از من خواستند که چون سازمان مجاهدین خلق از تو حمایت کرده اند، باید بر علیه آنها بیانیه بدهی و خط قرمز ما رهبری هم نیست بلکه سازمان مجاهدین خلق است. به آنها گفتم یعنی حکم اعدام خود را امضا کنم؟...باز پارسال در اردیبهشت ۹۷ که ماموران اطلاعات به باغم آمدند از من پرسیدند که چرا با شاهزاده رضا پهلوی همکاری نمی کنی؟ میخواهی الان شماره موبایل شاهزاده را بگیریم که با او صحبت کنی؟ که گفتم نه و..."

https://www.hambastegimeli.com/.../78517-%D9%87%D8%A7%D8