Tuesday, May 25, 2021

تاملی در آبشخور فکری سلطنت طلبانی که از کشته شدن کودکان فلسطینی در غزه ابراز شادی کردند.

گاهی اوقات ما با دیدن یک عمل چنان دچار حیرت می شویم که چرایی آن برایمان خودبخود به یک موضوع ذهنی تبدیل می شود. اقرار می کنم که شادمانی کردن سلطنت طلبان در دنیای مجازی از کشته شدن فلسطینیها به ویژه کودکانشان برای من یک چنین حالتی داشته است. به همین دلیل چند روز است که چرایی چنین رفتار ،به نظر من، غیر متعارفی به مشغله ذهنی ام تبدیل شده و برای فهم آن سعی کرده ام دلایل چنین رفتاری را بفهمم.
چنین رفتاری هر چند هم که متداول باشد را باید جزء رفتارهای غیر طبیعی به حساب آورد چرا که: اولا، احساس همدردی نسبت به همنوع یکی از ویژگیهای طبیعی انسان می باشد.
دوما، تحرکات و عملکرد ما انسانها معمولا نشات گرفته از احساس است و نه خرد.
بنابراین انتظار می رود که دیدن رنج و محنت انسانها در حالت طبیعی، البته در صورتیکه حسی قوی تر از آن ممانعت نکند، اتوماتیک وار حس ترحم و همدردی ما را تحریک کند و نه حس لذت و شادمانی را.
اگر دو گزاره بالا را به عنوان گزاره های بدیهی بپذیریم چگونه میتوان لذت بردن این دسته از ایرانیان از درد فلسطینیان را توجیه کرد؟ چه حس قوی تری در این گروه از ایرانیها وجود دارد که بجای همدردی و غمگینی، در آنها شادی و سرور تولید می کند؟
برای یافتن پاسخ، دلایل زیر- از ساده به پیچیده- به ذهنم رسیده که یکی یکی مطرح و دلایل رد یا قبول آنها را به شرح زیر ردیف می کنم:
یکم- این دسته مشکل روحی و روانی دارند و برای مثال سایکوپت یا روان پریش هستند. یکی از ویژگیهای مبتلایان به این بیماری این است که از دیدن رنج دیگران لذت می برند پس عمل آنها کاملا بر اساس وضعیت روانی شان توجیه پذیر است. آنها در واقع دارند بر اساس شرایط روانی خود عمل می کنند و این رفتار غیر متعارف محسوب نمی شود. دو دلیل وجود دارد که این استدلال را رد می کند. اول اینکه ما با یک پدیده جمعی مواجه هستیم. این حس شادی و حمایت بی چون و چرا از اسرائیل در سلطنت طلبان به شکل عام- البته با شدت و حدت متفاوت- خود را نشان می دهد. هر چند که ممکن است استثناهایی وجود داشته باشد اما در این جا ما با یک حس جمعی مواجه هستیم در حالی که بیماری روان پریشی خصلت فردی دارد. دوم اینکه این جمع برای مثال نه تنها از کشته شدن اسرائیلی ها لذت نمی برند بلکه به شدت با آنها احساس همدردی هم دارند پس هرچند ممکن است برخی از آنها سایکوپت باشند این احساس شادمانی نمی تواند به دلیل بیماری روانی صرف باشد.
دوم- آنها ایرانی نیستند. آنها هر چند هنوز از زبان فارسی استفاده می کنند ولی سالها و شاید نسل هاست که تابعیت اسرائیلی دارند. آنها اسرائیلیهای سلطنت طلب ایرانی تباری می باشند که اسرائیل کشورشان است پس طبیعی است که از کشته شدن فلسطینی ها لذت ببرند چون آنها و فلسطینی ها دشمن یکدیگرند و از کشته شدن یکدیگر لذت می برند. این استدلال هم به این صورت غلط است چرا که اولا، همه سلطنت طلبان، اسرائیلی ایرانی تبار نیستند. دوما، همه اسرائیلی ها از کشته شدن فلسطینی ها لذت نمی برند بسیاری هستند که حتی با کشتن آنها مخالفند. درست تر این است که بگوییم از آنجایی که آنهایی که در اسرائیل خواهان نابودی و کشتار پیر و جوان فلسطینی ها هستند بیشتر آبادی نشینهای بنیادگرای یهودی متعصبی هستند که ماهیتی مانند بنیادگراهای شیعه و سنی مسلمانان دارند پس باید گزاره بالا را به شکل زیر تصحیح کرد: برخی از کسانی که از کشتار فلسطینیان ابراز شادمانی می کنند اسرائیلی های بنیادگرای ایرانی تبار می باشد
سوم- آنها ایرانیانی هستند که مورد حمایت اسرائیل می باشند و خود را به اسرائیل فروخته اند پس در واقع دارند وظایف شغلی شان و یا بده بستان سیاسیشان را انجام می دهند. درست بودن این استدلال مستلزم این است که ما کل کسانی که اینگونه رفتار می کنند را در استخدام اسراییل بدانیم و بپذیریم که سیاست رسمی دولت اسرائیل حمایت از سلطنت طلبان است. هرچند که به نظر می رسد که کل این جماعت طرفدار اسرائیل و کشتار فلسطینیان می باشند ولی شواهد نشان نمی دهد که همه آنها در استخدام اسرائیل باشند. همچنین هر چند جناح های خاصی از اسرائیلیان بخصوص در بنیادها و نهادهای آمریکایی هستند که از بازگشت سلطنت به ایران حمایت می کنند اما نگارنده شواهد کافی برای حمایت رسمی دولت اسرائیل از آنها را ندیده است. حتی اگر آنها واقعا هم مورد حمایت رسمی اسرائیل باشند باز این دلیلی بر توجیه رفتار آنها نمی تواند باشد. وقتی بسیاری از اسرائیلی ها رویکردی اینگونه ندارند و حتی نتانیاهو از کشته شدن زنان و کودکان در غزه ابراز خوشحالی که نه بلکه اظهار تاسف می کند شادمانی این جماعت ایرانی حالت آن فرد کاتولیک تر از پاپ را دارد. پس این استدلال هم نمی تواند دلیل اصلی رفتار آنها را بیان کند. بنابراین هرچند که ممکن است برخی از آنها به دلیل دریافت پول و امکانات و یا دریافت حمایت سیاسی از اسرائیل چنین رفتاری داشته باشند اما همه آنها چنین نیستند و حتی اگر نوکر اسرائیل هم باشند به نظر نمی رسد که اسرائیل چنین انتظاری از آنها داشته باشد.
چهارم- این رفتار ریشه سیاسی دارد و نشان دهنده اوج نفرت سلطنت طلبان از رژیم ایران است. از آنجا که حماس مورد حمایت سپاه تروریستی قدس است آنها گمان می کنند که اسرائیل دارد به واقع مزدوران سپاه قدس را قتل عام می کند پس این طبیعی است که آنها به عنوان دشمنان رژیم از کشته شدن آنها احساس رضایت و شادمانی کنند. همچنین چون این جنگ بین اسرائیل و نیروهای مورد حمایت رژیم ایران می باشد پس این طبیعی است که آنها جانب اسرائیل را بگیرند. این کاملا درست است که درگیریهای اخیر بین اسرائیل و فلسطین برای مبارزات ایرانیانی که در نبرد با رژیم ایران هستند و می خواهند آن را سرنگون کنند مضر است. بدون شک یکی از طرفهای نفع برنده از موشک پرانی حماس و جهاد اسلامی از یک طرف و بمبارانهای مهیب اسرائیل از طرف دیگر خامنه ای است پس به اندازه ای که این جنگ به نفع خامنه ای باشد به همان اندازه به ضرر نیروی مقابل آن است. بنابراین دشمنی با رژیم دلیل حمایت و شادی آنها از کشتار فلسطینیان است. این استدلال هم نمیتواند درست باشد چرا که اولا دیگر نیروهای سیاسی ایرانی مانند مجاهدین و برخی نیروهای کردی که سابقه درگیری نظامی چهل ساله با این رژیم را دارند و همچنین دیگر نیروهای سیاسی ایرانی که جزء مخالفان سیاسی این رژیم محسوب می شوند رویکردی شبیه به رویکرد سلطنت طلبان نسبت به این درگیری نداشته اند. هیچکدام از این گروها نه به سان سلطنت طلبان به حمایت بی چون و چرا از اسرائیل پرداخته اند و نه بر جنازه کودکان فلسطینی رقص شادی کرده اند. دوما اگر استدلال بالا را بپذیریم نتیجه منطقی آن این میشود که باید نتیجه بگیریم که از آنجا که بطور عمده تنها سلطنت طلبان چنین رویکردی داشته اند پس منطق حکم می کند که بپذیریم که این رویکرد نشانگر این است که در میان تمامی گروهای ایرانی، سلطنت طلبان در مبارزه و ضدیتشان با رژیم از همه پیگیرتر و جدیتر می باشند. ولی آیا چنین است؟ برای سنجش این ادعا راهی جز اتکاء به شواهد تاریخی وجود ندارد. شواهد تاریخی نشان می دهد که این نتیجه گیری کاملا غلط است. برعکس، سلطنت طلبان شاید تنها دسته از ایرانیان مخالف باشند که با سپاه پاسداران و نیروهای نظامی سرکوبگر رژیم بیشترین مماشات را داشته و دارند. برای مثال وقتی به رژه نظامی رژیم در اهواز حمله شد رضا پهلوی کشته گان سپاه را سربازان وطن نامید. همچنین او آشکارا از ارتباطاتش با سپاه و بسیج می گوید و به آن افتخار هم می کند. در مورد قتل قاسم سلیمانی هم کاملا سکوت کرد. بطور عمومی هم تا قبل از قیام نود و هشت هر جا پاسداران در درگیریهای کردستان و بلوچستان و جاهای دیگر ایران کشته می شدند سلطنت طلبان نه تنها از کشته شدن آنها شادی نمی کردند که برعکس نسبت به آنها حالت سمپاتی داشتند و به نیروهای مقابل آنها مارک تروریست و تجزیه طلب می زدند. از سال 98 به بعد به نظر می رسد که این رویه کمی تغییر کرده و دیگر جرات حمایت آشکار و اظهار همدردی با کشته های سپاه را ندارند که آن هم به نظر نگارنده نشان دهنده تغییر رویکرد مماشات گرایانه آنها با سپاه نیست بلکه دلیل آن را باید در سیاست تقویت اپوزیسیونهای بی خطر خود رژیم از سویی و در ماهیت بغایت فرصت طلبانه و موج سوارانه سیاسی این جماعت از دیگر سو جستجو کرد. حال که به مدد چهل سال رنج و شکنج و مبارزه پیگیر مردم ایران و مقاومت آنها صدای الرحمان رژیم بلند شده اینها با چماقداری، غوغاسالاری و حمایت رسانه ای برخی محافل استعماری- از جمله نفوذ رسانه ای اسرائیل- می خواهند خود را سر صف قرار دهند تا شاید به زعم خود بتوانند انقلاب پیش رو و مبارزات مردم را به نفع خود مصادره کنند. بنابراین اگر بپذیریم که نفرت سلطنت طلبان از فلسطینیان ریشه در نفرتی که آنها از سپاه قدس و رژیم دارند دارد منطقا ما باید از سوی آنها شاهد رویکردی شبیه و حتی شدیدتر نسبت به کشته های پاسداران باشیم. یعنی اگر در بالای جنازه های فلسطینیان -که به زعم آنها مزدور سپاه قدس و خامنه ای هستند- زیر پتو بشکن می زنند در بالای جنازه های خود سپاه باید رقص بابا کرم کنند. نمیشود که کسی به دلیل نفرتش از رژیم از کشتار مزدوران آن لذت ببرد و شادمانی کند ولی وقتی به جنازه خود او رسید نه تنها نرقصد بلکه حتی بازوی غم در بر گیرد! نمی شود که شما از نفرتی که نسبت به لات محله داری در مرگ نوچه اش شادمانی کنی ولی برای مرگ خود لات شادی نکنی و حتی غمگین شوی. البته هستند ایرانیانی که ممکن است نسبت به این قضیه بی تفاوت باشند و چون یک سر این درگیری را رژیم ایران می بینند شاید عکس العملی منفی از خود نشان دهند که آن هم کاملا قابل فهم است. اینجا بحث یک جمع است که بدون شکاف از یک طرف این درگیری حمایت می کند و از کشتار فلسطینیان ابراز رضایت و شادی می نماید. پس هرچند نفرت از رژیم شاید بخش بسیار ناچیزی از این رویکرد در بین برخی ایرانیان باشد اما به دلیل تناقض ذکر شده در بالا در مورد سلطنت طلبان نمیتواند دلیل اصلی باشد. پس دلیل اصلی چیست؟
پنجم- این رفتار نشان دهنده نژادپرستی این گروه است. آنها نژاد عرب را پست دانسته و از آن متنفرند پس از اینکه آنها قتل عام شوند خرسند میشوند. پرداختن به ماهیت ایدئولوژی باستان گرایی و رویکرد نژادی آن در برترشماری نژاد آریایی که پس از ظهور نازیسم در آلمان تحت تاثیر تئوریهای نژادپرستانه آن در ایران رواج یافت و سپس به ایدئولوژی رسمی حکومت پهلوی تبدیل شد در حیطه این این نوشته نمی گنجد و در اینجا اجمالا به پایه های ایدئولوژی های نژاد پرستانه نوین که در تمدن غربی بخصوص در قرن نوزدهم و تا پایان نیمه اول قرن بیستم به عنوان بخشی از هویت فرهنگی و فکری سفیدپوستان رواج داشت و هنوز هم در بخشهایی از آن جوامع رایج است بسنده میکنم. در سیستم فکری ایدئولوژیهای نژادپرستانه یک هرم یا نردبان نژادی وجود دارد که سلسله مراتب نژادهای مختلف را تعیین می کند. در همه آن هرمها نژاد سفید در راس هرم قرار می گیرد و نژادهای دیگر در جایگاهای پایینتر تا برسد به قاعده هرم که پست ترین محسوب می شود. این هرم نه تنها جایگاه نژادی بلکه جایگاه فرهنگی و تمدنی هر نژاد را هم تعیین می کند. به میزانی که از بالای هرم به پایین حرکت کنیم میزان تمدن و فرهنگ و حتی انسان بودن هم کمتر می شود تا میرسد به پست ترین نژاد- آنکه در قاعده هرم است- که دیگر خیلی شبیه به انسان نیست و یک موجود وحشی به حساب می آید. غالبا سیاهپوستان در این ایدئولوژی ها در قاعده هرم قرار دارند. بنابراین در هر هرم یک برترین-راس- وجود دارد و یک پست ترین-قاعده- و یک سری نژادهای دیگر در فیمابین. سفید در راس، سیاه در قاعده، و بقیه در مابین (آپارتاید آفریقای جنوبی نمونه کاملی از چنین تقسیم بندی ای بود). افراد عضو نژاد برتر که در راس هستند آنقدر از نژادهایی که در رتبه های پایین هستند فاصله حس می کنند که برایشان باور به اینکه پایینی ها هم ممکن است مثل آنها باشند تقریبا غیر ممکن می شود. پس در نگاه آنها اصل انسان بودن دیگران به درجه ای که از راس فاصله می گیرند کمتر و کمتر می شود. در چنین حالتی کارکرد ویژگیهای طبیعی افراد معتقد به این تئوریها نیز دچار تغییر می شود. مثلا رنجی که با دیدن آن در یک هم مرتبه خودشان حس همدردی آنها را تحریک میکند دیدن همان رنج در نژادهای پست تر بسته به جایگاهی که در هرم دارند ممکن است اندکی یا هیچ گونه حسی را در آنها بر نیانگیزد. جنون برتری طلبی اروپاییها بعد از انقلاب صنعتی و عصر روشنگری اما به اینجا ختم نمی شود. در ذهن چنین تئوری پردازانی هر چیزی جواب منطقی خودش را دارد. این درست که نژاد سفید برترین و در راس است ولی آیا همه سفیدها به یک میزان برترند؟ در رابطه شان با پایینیهای هرم البته که چنین است اما در بین خود سفیدها چطور؟ آیا اسلاوها مثل ژرمن ها و انگلوساکسونها مثل اسپانیول ها هستند؟ البته که نه. پس وجود یک شبه هرم که اختصاص به کسانی که از یک نژاد هستند داشته باشد هم لازم است تا سلسله مراتب بین آن نژاد را هم مشخص کند. بنابراین یک هرم نژادی عام است که بر مبنای میزان سفیدی پوست نژادها آنها را رتبه بندی می کند-این هرم اروپامحور بود و اشغال و استعمار سرزمینهای دیگر را مشروع می کرد- و یک هرم خاص است که برتری جایگاه یک ملت را در بین ملتهای هم نژاد مشروع می کند که ملت محور بود. هرم عام رابطه اروپاییها/سفیدها را با نژادهای دیگر تنظیم می کند و هرم خاص رابطه بین اروپاییها/سفیدها با یکدیگر. برای مثال در ایدئولوژی حزب نازی آلمان یک هرم خاص نژادی که وظیفه اش القا و مشروع کردن برتری آلمان بر دیگر ملل بود بر مبنای برتری نژاد آریایی تدوین شد. این هرم آلمانها را به عنوان اصیلترین آریاییها در راس و دیگر اروپاییها را در درجات پایینتر قرار میداد و چون آلمانها از همه اصیل تر بودند حق سروری بر دیگر اروپاییها را داشتند و در اشغال سرزمین آنها محق بودند. تقسیم بندی دراین هرم بجای رنگ پوست بر مبنای درجه خلوصیت آریایی بودن گذاشته شده بود.
بسان همه ایدئولوژهای حکومتی فاشیستی، از جمله فاشیسم اسلامی حاکم بر ایران، کار ایدئولوژی حکومتی توجیه سیاستهای حاکمیت است و از آنجا که سیاست یک امر سیال است ایدئولوژی هم باید دارای انعطاف و سیالیت باشد تا جایی که کم کم به یک شترگاوپلنگ تبدیل می شود. برای مثال برای توجیه اتحاد با ژاپن از آنجا که توجیه آریایی بودن ژاپنیها غیر ممکن بود آمدند یک مقام افتخاری به آنها دادند و ژاپنیها را به عنوان آریایی افتخاری! در بالای جدول و یک پله پایین تر از آریایی های اصیل آلمانی نشاندند؛ یهودیهای سامی را به عنوان شبه انسان رتبه بندی کردند و در کوره های آدمسوزی ریختند ولی برای استفاده از احساسات ضد انگلیسی اعراب سامی، مفتی اعظم فلسطین را گرامی داشتند؛ انگار نه انگار که عربها و یهودیها هردو سامی هستند و قرار است شبه انسان باشند؛ اسلاوها را که قرائن بسیاری بر آریایی بودن آنها دلالت دارد را به دلیل طرحهای توسعه طلبانه که اشغال سرزمین آنها را می طلبید و همچنین نفرتی که از کمونیست داشتند به عنوان شبه انسان رتبه بندی کردند. ایرانیها را بلحاظ درجه آریایی اصیل بودن در پایین هرم، یک پله بالاتر از شبه انسان، قرار دادند ولی در ایران طوری تبلیغ می کردند که گویا ایران مهد تمدن آریایی است. این تبلیغات چنان در ایرانیان اثر گذاشت و چنان رضا شاه پهلوی را مجذوب خود کرد که او برای نشان دادن آریایی بودن نام بین المللی پرشیا را به ایران (سرزمین آریاییها) تغییر داد. محمدرضا پهلوی هم خودش را آریامهر نامید و مدعی بود که ایرانیها به دلیل تصادف جغرافیایی در خاورمیانه جای گرفته اند وگرنه یک تمدن آریایی اروپایی محسوب می شوند!
شواهد بسیاری است که نشان میدهد آریا گرایی ایرانیها بر اثر تبلیغات نازیها در ایران رسوخ کرد و به ایدئولوژی رسمی حکومت پهلوی تبدیل شد. چرایی کارآ بودن تبلیغات نازیها در جلب ایرانیان موضوع مهمی است که متاسفانه در ایران چندان به آن پرداخته نشده است. میتوان گفت که ایدئولوژی برتر پنداری نژاد آریایی در ایران یک تقلید ناشیانه از ایدئولوژی نازیسم هیتلری است که سعی کرده ضمن حفظ چارچوب اصل آن خود را با شرایط سیاسی اجتماعی ایران تطبیق دهد. در نسخه ایرانی ایدئولوژی آریا گرایی نازیسمی بدلیل موقعیت متفاوت کشور ایران ناگزیر باید تغییراتی هم داده میشد که شد. در این ایدئولوژی نفرت نژادی بجای هدف قرار دادن سامی های یهودی، کولیهای رومانی و اسلاوها که در رتبه بندی هرم نژادی نازیها هر سه به عنوان شبه انسان رتبه بندی شده بودند، سامی عرب نژاد مورد هدف نفرت نژادی است. نازی ایرانی اگر بتواند همان رفتاری که نازیها با یهودیها داشتند را در مورد اعراب بکار خواهد گرفت ولی بسیاری از آنها در برابر یهودیان سامی حالت سمپاتی و عبودیت دارند. نفرت از کمونیست که یکی دیگر از پایه های نازیسم است در نازیسم ایرانی کمی تغییر یافت. در نازیسم آلمانی نفرت از کمونیست با نفرت نژادی از اسلاوها توام است ولی در نوع ایرانیش نفرت از کمونیست با آن شدت جنبه نژادی ندارد بلکه بیشتر جنبه ایدئولوژیک دارد. به همین دلیل ضدیت با کمونیست در این ایدئولوژی حالت مضاعف پیدا کرده است. بدین معنی که بدلیل اینکه شوروی اسلاو نژاد زیر کنترل کمونیست بود، در نازیسم آلمانی دامن زدن به ضدیت با کمونیست بقصد تحریک نفرت نژادی بر علیه اسلاوها بکار گرفته می شد، چرا که هدف اصلی از آن تبلیغات محق جلوه دادن حمله به لهستان و بعدها شوروی بود ولی در نوع ایرانی اش تمامی نفرت متوجه خود کمونیست به عنوان یک ایده است.

از نظر نگارنده از بین تمامی دلایل بالا دلیل اصلی شادمانی سلطنت طلبان از کشتار فلسطینیان ایدئولوژی نازیسمی آریاپرستی آنها است. در این ایدئولوژی نفرت نژادی از اعراب به حدی شدید است که از تحریک حس همدردی ممانعت می کند. فرد باورمند به چنین ایدئولوژی نژادی ای، نژاد پست مورد نفرت (در اینجا اعراب فلسطینی) را اساسا انسان نمی داند. در چنین حالتی او نه تنها رنج فرد پست تر را حس نمی کند بلکه از دیدن رنج او ممکن است به آرامش درونی هم برسد و احساس سبکبالی هم بکند. درست مثل آتش انتقامی که با گرفتن انتقام فرو می نشیند آتش نفرت او از اعراب با دیدن جنازه های فلسطینی فرو می نشیند. چنین فردی ناخودآگاه نسبت به کسی که حس نفرتش را تغذیه کرده و او را به آرامش رسانده هم احساس دوستی و مدیون بودن می کند.