Monday, September 02, 2013

خونشان در ابدیت جاریست

 

قلبشان از طپش ایستاد
خونشان اما جاریست
گلویشان ار چه خاموش
سرودشان اما
 در چارسوی جهان
درهر کوی وبرزن
بربالا بلندترین ستیغ قله ها جاریست

شوقشان را ابر بارید
 آوازشان را قناری چید
 گرمای تنشان را آفتاب به عاریت برد
سرودشان را نسیم وزید
  و ابدیت زاده شد
و
  زیستن آغازید

آنان جهان دیگری می خواستند
جهانی که درآن آفتاب و نسیم و خاک
سرود شادی بخواند
و ابدیت در شادی بشکفد.

رضا شمس
            
دوم سپتامبر دو هزارو سیزده