Sunday, April 08, 2007

شعر

باز این کولی پیر
این سفر کرده ز آنسوی جهان
در نوردیده همه دریاها
در بدر همسفر طوفانها
سالک راه خطر کردنها
راهی کلبه ی دیرین من است
همدم جانک شیرین من است

حذرش نیست
ز هیچ دریایی
خطرش نیست
ز خیزابه ی هیچ طوفانی
در دلش
پیچش یک حلقه ی گرداب مهیب
در تنش
گرمی یک دشت پر از سرب لهیب
سخنش
تندری در دامن یک تکه ی ابر
اخگری در رحم غرش رعد
چشمه ای نور درون آفتاب
جرعه ای آب ز بر بام بلند
در کبود بیکران آبی

موج سر سخت چنی
سر بساییده به اعماق سپهر
رفته تا قله ی مهر

7 آوریل 2007