Friday, December 23, 2005

سیاست به شیوه ی آخوندی/ طنز

گویند در دهی دهقانی عیالوار و بس نادار همی زیستی. یک الاغ داشتی و یک گاو و یک چند ازماکیان و چارپا
از ناداری زیستن را طاقت فرسا وفرزندان را در حال نزار همی یافتی. روزی بیاندیشد که این ادبار را چاره کندی
و به سوی ملای ده روان همی شدی.شیخ را بدید سجاده گشاده و به عبادت همت گذارده و ذکر همی کندی. مردنادار شیخ را همی گفتی که ای شیخ:یک گاو و الاغ و تنی چند از ماکیان همی دارم ویک اطاق که با پنج فرزند و عیال در آن بیارمی. جایم تنگ و روزی ام تنگتر ، خوراک فرزندانم ناچیز ،وقوت خود و عیالم ناچیزتر، پیش تو رهسپار گشتمی،دستوری فرما تا آن کنم شاید که زیستن بر من آسان گردد . شیخ او را بگفت از فردا الاغ را به داخل اطاق همی منزل ده و روز پس از آن گاو را و پستر از آن ماکیان و ....هر آنچه داری .مرد متحیر بماند و گفت ای شیخ اکنون نیز جایمان تنگ است ،چگونه آن کنم که تو گویی؟شیخ روی در هم کشیده و بفرمود که او عالم به نا پیداست و مرد اگر در سودای آسایش همی باشد باید آن کند که شیخ بفرمود. مرد بیچاره چاره را جز آنچه شیخ بفرمود نیافت و به خانه روان همی شد. از فردا آن کرد که شیخ بفرمود. روز اول گاو را به اطاق آورد و روز دوم الاغ را و سپستر ماکیان را. آسایش چنان بر او تنگ همی شد و بوی گند چنان او را آزار دادندی که آرزوی گذشته همی کردی و گرسنگی را فرا موش همی نمودی. دو باره به نزد شیخ شتافتندی و او را همی گفتی که ای شیخ آن کردم که تو بفرمودی لیکن زیستن بر من سختر گشته و زندگی ام تباه شده ،خوابیدن در شب و آرمیدن در روز را هرگز نتوانم،بفرما اکنون چه کنم.. شیخ او را بگفت از فردا آنچه تا کنون همی کردی را به عکس نما و آسایش بر تو فرا همی خواهد رسید. خودمانیم آیا ملا ها در این27 سال جز این کرده اند. و...

No comments: