Tuesday, December 27, 2005

کتاب ناتمام/نگاهی به تمایلات سیاسی در ایران

نگاهی به تمایلات سیاسی در جامعه ایران



با توجه به اینکه تمایلات سیاسی خود تابعی از تمایلات کلی تری میباشند که آنها را تمایلات اجتماعی مینامند ناچاریم برای ورود به این بحث به مسئله تمایلات اجتماعی بپردازیم . در این نوشته منظور از تمایلات اجتماعی ، آن تمایلات یا گرایشاتی است که در یک جامعه در برهه ای از زمان جنبه فراگیر و عمومی پیدا میکند و روح زمان را در آن دوره می سازد. بطوریکه جریانات گونه گون و حتی متضاد را در بر میگیرد. تمایلات اجتماعی نتیجه یک سری تغییرات کوچک و بزرگ است که در یک دوره معین که میتواند کوتاه یا بلند باشد شکل میگیرد و جامعه را به یک وفاق همگانی از نظر گرایشات اجتماعی یا سیاسی میرساند. بنابراین تمایل اجتماعی آن گرایش مشترکی است که در همه جریانات سیاسی مشترک است. شناسایی این تمایلات کار چندان مشکلی نمی باشد اما بدلیل منافع سیاسی یا اقتصادی که معمولا جریانات درگیر در صحنه دارند در این باره زیاد سخنی شنیده نمیشود. برای درک تمایلات کنونی اجتماعی در جامعه ایران ناچاریم ابتدا به شناسایی آن تمایلاتی که منجر به انقلاب 57 شد بپردازیم و سپس با یک روش مقایسه ای کنکاشی را در تمایلات کنونی انجام دهیم...

تمایلات اجتماعی در جامعه ایران تا پیش از انقلاب

ایدئولوژی گرایی : 1

کودتای 28 مرداد سوای از رکود و ایستایی که برای جنبش سیاسی ایران بوجود آورد، تمایلات اجتماعی در جامعه را نیز دچار دگرگونیهای ژرفی کرد. یکی از آن تحولات آغاز گرایش شدید به مکتب گرایی میباشد. این گرایش در انقلاب بهمن 57 به اوج خود رسید و یکی از عواملی گردید که در نتیجه ای هم که از انقلاب حاصل شد تاثیر بلاواسطه داشت. در سالهای دهه 50 این گرایش به اندازه ای شدید است که داشتن ایدئولوژی و جنگهای تئوریک جزء لاینفک مبارزه سیاسی میشود و در برخی موارد حتی جای مبارزه سیاسی را نیز میگیرد.

2- مذهب گرایی :

هرچند گرایش مذهبی را میتوان در چارچوب ایدئولوژی گرایی مطرح کرد اما مشاهده میشود که آنچه آن روزها برداشت روشنفکرانه از اسلام نامیده میشد نه تنها در طیف نیروهای مذهبی که در سایر گروههای ملی گرا و چپ هم این تمایل موجود است. سخنان گلسرخی مارکسیست که در دادگاه سخنش را با استناد به امامان شیعه آغاز میکند یک نمونه بارز از آن تمایل است. بنابراین گرایش به اسلام تنها شامل معتقدین به آن نمیشد که ما آن را در زیر مجموعه ایدئولوژی گرایی قرار دهیم.

3- تنفر و ضدیت با غرب :

تنفر از غرب بارزترین گرایش اجتماعی در جامعه ایران پیش از انقلاب و تا حدودی پس از انقلاب میباشد. البته شدت و حدت آن در گرایشات مختلف سیاسی بالطبع متفاوت است. این تنفر که تحت تاثیر کودتای 28 مرداد و دخالتهای انگلیس در قرون گذشته در ایران و همچنین تحت تاثیر دستگاه تبلیغاتی بلوک شرق بوجود آمده بود هنوز هم به شکل نهادینه شده ولی نه بشکل تمایل عمومی وجود دارد.

4- آزادی طلبی :

چیزی که در رابطه با این تمایل در سالهای پس از کودتای 28 مرداد شگفت انگیز است شبهه آلود و غیر شفاف شدن این تمایل نسبت به سالهای پیش از کودتاست. این تمایل در دوره مشروطه تا 28 مرداد همواره با ایده پارلمان ملی و آزادیهای سیاسی همراه است. اما پس از 28 مرداد مفهوم واژه آزادی دچار دگرگونیهایی میشود که دیگر آن شفافیت گذشته را ندارد و بیشتر جنبه ایدئولوژیک پیدا میکند و برخلاف گذشته دیگر الزاما پارلمان ملی و آزادیهای سیاسی را تداعی نمیکند. بلکه ممکن است به مفهوم استقلال ملی، خلاصی از هواهای نفسانی و .... باشد. بدلیل اهمیت زیاد این مسئله بایستی اندکی گسترده تر به این اغتشاش فکری توجه کرد برای این منظور شاید بررسی مفهوم آزادی در اندیشه یکی از برجسته ترین شخصیتهای دوره انقلاب ضروری باشد. در سخنرانیهای علی شریعتی کمتر جایی است که از آزادی سخنی نباشد این علاقه در شعر
" ای آزادی خجسته آزادی
خواهم که ترا به تخت بنشانم...."
به حد پرستش میرسد. اما آیا این تاکید نشانگر دموکرات بودن اوست؟ آیا مفهوم آزادی در ذهن او پیوندی با پارلمان ملی و دموکراسی هم دارد؟ آن عشق به آزادی که او به کرات به شکل نوستالژیک مطرح میکند به چه مفهومی است؟ برای درک مفهوم آزادی در ذهن شریعتی مجموعه آثار حسین وارث آدم و امت و امامت گویای پاسخهای پرسشهای بالاست. در کتاب امت و امامت شریعتی پس از اثبات فاسد بودن دموکراسی غربی به شیوه خاص خودش ، به تشریح خصوصیات امام میپردازد و نقش امام شیعه را اینگونه تعریف میکند:" امام هم رئیس دولت است و هم رئیس حکومت و رهبر جامعه و هم پیشوایی فکر و رهنمونی هدایت با اوست."( ص 165)
در جای دیگری در کتاب وارث آدم در رابطه با نحوه انتخاب نایب امام که همان اختیارات اما م در شیعه را داراست میگوید :" البته این انتخاب که یک انتخاب مقیدی است به این معنی نیست که همه مردم بیایند رای بدهند و هرکس شماره آرایش بیشتر بود به جانشینی امام منتخب شود و در مسند نیابت امام قرار گیرد، بلکه چون این فرد یک شخصیت اجتماعی است و در عین حال یک شخصیت علمی، بنابراین توده ناآشنا با علم، خود بخود شایستگی انتخاب او را ندارد و عقل حکم میکند کسانیکه آگاهی و علم دارند و میدانند که عالمترین و متخصص ترین و آشناترین فرد به مکتب کیست ، یعنی علم شناسان به این انتخاب مبادرت ورزند. و مردم هم که خود بخود با فضلا و روحانیون و علمای مذهب خودشان تماس و به آنها اعتماد دارند و از آنها پیروی میکنند، طبعا رای آنها را برای انتخاب نایب امام میپذیرند".( ص 268)
چگونه میتوان آزادیخواهی و اعتقاد به حکومت نایب امام ( ولی فقیه) و مجلس خبرگان را به شکل هم زمان باور داشت؟ این تناقضات فکری تنها مختص به شریعتی نمیباشد و افراد و جریانات دیگر نیز کم و بیش چنین وضعیتی دارند. شگفت انگیز این است که این ابهام در مفهوم آزادی در جامعه ای مطرح است که 50 سال پیش از آن تجربه انقلاب مشروطه را دارد. این دگرگونی در مفهوم واژه آزادی براستی ناشی از چیست؟
اینها از جمله قویترین تمایلات اجتماعی در جامعه ایران تا پیش از انقلاب بودند. این تمایلات در یک نقطه به هم رسیدند و آن انقلاب 57 میبود. آیا انقلابی برخاسته از آن تمایلات میتوانست نتیجه ای بیش از آنچه تا بحال به بار آورده را داشته باشد؟
اینکه چرا این تمایلات در جامعه ایران بوجود آمد بحث جداگانه ایست که نیاز به مقاله جداگانه ای دارد. در اینجا فقط از دو عامل عمده نام برده میشود. یکی کودتای 28 مرداد بعنوان عامل داخلی و دیگری جنگ سرد بین بلوک شرق و غرب. کودتای 28 مرداد در واقع روند یک دموکراسی 12 ساله از شهریور 20 تا 28 مرداد 32 را به شکل قهرآمیز سد کرد و جریان لیبرال- دموکرات ایرانی که از دل مشروطه برخاسته بود و مصدق سمبل آن بود را از میان برداشت. با تعطیل مشروطه توسط پهلوی دوم و سرکوب عریانی که پیامد آن بود فاصله بین مردم و نهاد دربار چنان شدید شد که جریان لیبرال- دموکرات مشروطه خواه به شکل ایدئولوژیک زیر سوال رفت. چون این جریان بهرجهت به شاهی که طبق قانون اساسی مشروطه بایستی سلطنت میکرد نه حکومت، اعتقاد داشت،شاهی که با همدست شدن با سازمانهای جاسوسی بیگانه عملا هیچگونه مشروعیتی نداشت. عدم مشروعیت شاه در واقع جریان لیبرال- دموکرات ایران را به انزوا کشاند و هژمونی آن جریان که کم و بیش از مشروطه به بعد جنبش سیاسی ایران را حتی در دوران استبداد 20 ساله رضاخانی هدایت و رهبری میکرد را از بین برد. و جریانات سیاسی را به تکاپوی راه حلها و تئوریهای جدید واداشت. برای پرکردن این خلاء دو ایدئولوژی متخاصم اسلامی و مارکسیست با هم به رقابت برخاستند. سست شدن پایه های لیبرال- دموکراسی در ایران و کمرنگ شدن ارزشهایی از قبیل سیستم پارلمانی و لائیتیسه انزوای جریان مدرنیته را درپی داشت و گرایش به سنت گرایی را تقویت کرد. اولین جرقه را در این رابطه جلال آل احمد با کتاب غربزدگی زد و برای اولین بار پس از مشروطه در قالب روشنگری به دفاع از شیخ فضل الله نوری پرداخت. اقبال عمومی فوق العاده ای که از این کتاب بوجود آمد نشان از آمادگی ذهنی جامعه در آن برهه از زمان برای چنین گرایشی داشت. با توجه به اینکه این روشنفکران به باور خودشان و دیگران ،همه آزادیخواه میبودند و خود را با آزادیخواهان صدر مشروطه مقایسه میکردند ، تبرئه سمبل ضدیت با مشروطه که آزادیخواهان مشروطه او را اعدام کرده بودند نشانگر فاصله عمیق مفهوم کلمه آزادی پیش و پس از کودتاست. تقویت تمایل سنت گرایی سبب تقویت جریان اسلامی در جامعه گردید که در نهایت هژمونی جنبش را بدست گرفت.
عامل دیگر یعنی جنگ سرد نیز به همان اندازه به رشد آن تمایلات کمک کرد. با پیروزی متفقین بر هیتلر و بوجود آمدن جغرافیای جدید سیاسی در جهان که منجر به گسترش نفوذ شوروی در اروپا گردید ایده کمربند امنیتی بدور روسیه و استفاده از مذهب برای سدکردن راه کمونیست ، جریان اسلام گرایی را در ایران بیشتر تقویت نمود. جنگ سرد در ایران توسط وابستگان به آن دوبلوک یعنی شاه به نیابت از سوی غرب و حزب توده به نیابت از سوی شرق انجام میشد و تهران در واقع یکی از نقاط داغی بود که جنگ سرد در آن جریان داشت. تنفر و نفرت ایرانیان از غرب، تحت تاثیر کودتای 28 مرداد، جنگ سرد و دخالتهای جنون آمیز غربیان در ایران و سرسپردگی مطلق شاه به آنان، بشکل هیستریکی افزایش یافت و بشکل عکس العملی منجر به تخطئه ایده هایی همچون لیبرالیسم و ..... گردد.


تمایلات اجتماعی کنونی :
تمایلات کنونی جامعه ایران مخلوطی است از تمایلات گذشته و کنونی .
1- تمایل به آزادی :

این تمایل در حال حاضر مهمترین و نهادینه شده ترین تمایل در جامعه ایران است. مفهوم واژه گانی آزادی نسبت به دوره گذشته دچار یک تغییر کیفی شده است. چیزی که بسیار جالب است نزدیک شدن مفهوم آزادی به شکل اولیه آن در صدر مشروطه و شفاف شدن آن در قیاس با برهه قبل از انقلاب است. تغییر کیفی در مفهوم آزادی ناشی از سرکوب مذهبی و دخالت در خصوصی ترین مسایل مردم است...

سطح و عمق مفهوم آزادی بستگی مستقیم به میزان و اندازه ای که دیکتاتور، آزادی را نفی میکند دارد. مثلا وقتی یک دیکتاتور آزادی سیاسی را سلب میکند ، خود بخود لبه تیز تمایل آزادی متوجه خواست آزادی سیاسی است. اما وقتی آزادیهای مدنی ، اجتماعی ، مذهبی و شخصی را نیز در بر میگیرد خواست آزادی تمام آن زمینه ها را شامل میشود. این سرکوب همه جانبه در ایران سبب شده که مفهوم آزادی وارد سیستم ارزشی و اعتقادی جامعه ایران گردد. بهمین دلیل آزادیهایی که در گذشته با شکل مطلق صحبت از آنها تابو محسوب میگردید و اساسا در مفهوم واژه آزادی وجود نداشت امروز وارد مفهوم آزادی شده است. نقد مذهب اسلام و بحث در زمینه آزادی زن و حد و حدود آزادیهای اجتماعی زنان ، از آن تابوهایی است که هم اکنون شکسته شده است. این عمق و گستردگی سطح فهم آزادی در واقع یک جهش و تغییر کیفی در این زمینه محسوب میشود که می تواند جامعه را در رسیدن به دموکراسی کمک کند.
تمایل به لائیتیسه یا جدایی دین و ایدئولوژی از دولت:2

یکی از نتایج تغییرات کیفی در مفهوم واژه آزادی کم رنگ شدن گرایشات مذهبی و ایدئولوژیک و متقابلا تقویت گرایشات لائیک در ایران است. البته این تمایل هنوز نهادینه نشده و در صورت نهادینه شدن میتواند جغرافیای سیاسی ایران را به شکل کیفی تغییر دهد.

3- تمایل به رفاه و مادی شدن جامعه :

تضعیف تمایلات آخرتگرایانه اسلامی ، تمایل به رفاه مادی و تغییر در سیستم ارزشهای اجتماعی، الگوهای رفتاری جدیدی را در جامعه بوجود آورده است. در این الگوهای رفتاری جدید گرایش به خوشی و خوب زیستن نه تنها قابل توجیه بلکه تشویق هم میشود. این تمایل در واقع نشانگر تحولات بسیار عملی و کیفی ای است که طی این سالیان در جامعه ایران رخ داده است.

4- تمایل به ناسیونالیسم ایرانی :

نفی ایرانیت از سوی اسلامیت حاکم و عکس العمل ناشی از آن گرایش به نوعی ناسیونالیسم فرهنگی را سبب شده است. این ناسیونالیسم فرهنگی گرایش به سنتهای ملی را تقویت کرده است. سنت گرایی که در قبل از انقلاب در ضدیت با مدرنیته ، ایرانیان را به صدر اسلام وصل کرد و سبب شیوع گرایشات اسلامی گردید، اکنون ایرانیان را به سوی ایران باستان راه مینمایاند. تفاوت تمایل به سنت در گذشته و حال در این است که در گذشته بازگشت به اسلام جهتی کاملا ضد مدرنیته و ضد غربی داشت ولی بازگشت به ایرانیت هیچکدام از این خصوصیات را ندارد و این نشانگر تغییری بسیار ژرف در مفهوم واژه سنت دارد.این گرایش اجتماعی چنان نهادینه شده که گرههای متضادی مثل مجاهدین و بخش 2 خردادی و خط امامی رژیم ایران را نیز در بر میگیرد. برپایی جشن تولد زرتشت توسط مجاهدین و نامگذاری زندانیان دفتر تحکیم وحدت بنام اهوراییان در بند ، نمونه های بارزی از این تمایل است. یکی از نتایج این تغییر، تقویت گرایش به خردورزی و تعقل در ایران است. در گذشته تقویت سنت گرایی به تقویت شیعی گری انجامید و آن نیز به نوبه خود منجر به احساس و شورگرایی گردید. احساس شدید نفرت از غرب و نیز شور و هیجانات ناشی از شیعیگری درب خردورزی و شعور گرایی را تخته کرده بود.

تمایلات سیاسی در جامعه ایران

با توجه به طرح کلی تمایلات اجتماعی در جامعه ایران در ابتدای این نوشتار ، اکنون میتوانیم به تمایلات سیاسی بپردازیم. لازم به ذکر است که تقسیم بندیها همه جنبه نسبی دارند.

تمایلات سیاسی قبل از57 در جامعه ایران


تمایلات شدید به مکتب و ایدئولوژی گرایی ، نیروهای سیاسی جامعه ایران را در سالهای مابین 28 مرداد 32 تا بهمن 57 به دو دسته عمده نیروهای اسلام گرا و نیروهای چپ گرا تقسیم میکند. هرچند تمایلات دیگری از قبیل تمایل وابسته گرایانه و گرایش به ایرانیت نیز قابل مشاهده است.
تمایلات سیاسی اسلام گرایانه :

در سالهای پس از کودتای 28 مرداد گرایش به امروزی کردن اسلام اوج تازه ای میگیرد. در این برهه از زمان تلاشهای زیادی برای وارد کردن اسلام به محیطهای تحصیلی شکل میگیرد. البته چنین تلاشهایی در گذشته هم انجام شده بود که میتوان از تلاشهای آیت الله نائینی و مدرس نام برد. اما تلاشهای چنین اشخاصی نتوانست اسلام را وارد محیطهای آموزشی و تحصیلی کند و با قشر تحصیل کرده پیوند زند و تا قبل از28 مرداد این نیروهای لیبرال دموکرات و چپ هستند که د رمحیطهای دانشگاهی مطرح اند. این عدم موفقیت دلایل چندی دارد که یکی از آنها انطباقی بودن حرکت آنان است. بدن مفهوم که آنان تلاش نمودند اسلام را بر قواعد مشروطه منطبق کنند و آن حرکت نیز پیشتر تحت ناثیرجریان کلی گرایش به مدرنیسم و غربگرایی در ایران بود. تفاوت حرکات اسلامی بعد از 28 مرداد چنانکه گفته شد در این است که دیگر تلاش برای منطبق کردن اسلام با نیازهای اجتماعی مطرح نیست بلکه اسلام خود مبنایی میشود برای انطباق نیازهای اجتماعی بر آن . یعنی اسلام بعنوان یک نیروی مدعی که ادعای سازمان دادن دولت و جامعه را دارد ، وارد میدان میشود.
گرایشات سیاسی تحت تاثیر اسلام گرایی را میتوان به شکل زیر دسته بندی کرد :

- گرایش سنتی وابسته به روحانیت که شامل فداییان اسلام ، خمینی و ..... میشد.
- نیروهایی از قبیل نهضت آزادی، طالقانی و ..... که به روحانیت شیعه تاحدودی وابستگی داشتند.
- کسانی چون شریعتی ، جلال آل احمد .
- مجاهدین خلق ایران .

این گرایشات سیاسی هرکدام بخشی از رسالت پاسخ یابی اسلامی برای مسائل اجتماعی را به عهده داشتند.
گرایش اول ؛ در دو زمینه با گرایشات مشابه قبل متفاوت است. اول اینکه برای اولین بار تشکیلات به مفهوم امروزی در این گرایش در قالب فداییان اسلام بوجود میآید تا قبل از آن تشکیلات در گرایش سنتی اسلامی در ایران به مفهوم امروزی قابل شناسایی نیست. هرچند این تشکیلات در قیاس با تشکیلات مدرنی از قبیل مجاهدین و ..... در آن زمان خیلی ضعیف است اما وجود آن هرچند بشکل خیلی سطحی یک تحول محسوب میشد. دوم داعیه حکومت اسلامی یا نظریه ولایت فقیه"” از جانب خمینی بود. چنانکه مشاهده میشود روحانیت شیعه پس از آغاز مدراسیون در جامعه ایران همواره با دربار اشکالاتی داشت اما بدلیل وابستگی به دربار هیچوقت اعتماد به نفس کافی برای ادعای حکومت را نداشت و این خمینی است که برای اولین بار بدستگیری قدرت توسط روحانیان را با انتشار کتاب ولایت فقیه یا حکومت اسلامی مطرح میکند.
گرایش دوم ؛ در واقع انشعابی است از جناح اسلامی جبهه ملی که بدلیل شرکت کاشانی در کودتای 28 مرداد از آن گرایش فاصله گرفت. از خصوصیات این گرایش داشتن تمایلات ملی و لیبرالی میبود.
البته این تمایلات در قیاس به گرایش اسلامی این جریان بسیار ناچیز است و میتوان گفت که نمایش گرایشات ملی و لیبرالی بیشتر برای امروزی کردن اسلام مورد نظر آنان بود.
گرایش سوم ؛ که یک گرایش انفرادی بود ، نیرویی بود که سد نفوذناپذیر دانشگاهها را به روی اسلام باز کرد. جلال آل احمد که نویسندگان و روشنفکران ایران بشدت تحت تاثیر او بودند ، آغازگر نهضت بازگشت به گذشته که بعدا توسط شریعتی تحت عنوان بازگشت به خویش مطرح شد، بود. ایده بازگشت به گذشته و بازیابی هویت خویش ، در ذهن این دو به مفهوم بازگشت به صدراسلام یا اسلام اولیه میبود. چرا که هویت ایرانی برای آنان چیزی جز هویت اسلامی نمیبود. شریعتی در مجموعه آثار شماره 27" هویت ایرانی – اسلامی" ، بصراحت میگوید که بازگشت به خویش تنها به معنی بازگشت به صدر اسلام است نه بازگشت به ایران باستان. چرا که از نظر او ایران باستان چیزی است مرده که در زندگی امروز ایرانیان هیچ اثری از آن باقی نمانده است.
جلال آل احمد و شریعتی بعنوان کسانی که هویتی روشنفکرانه داشتند در واقع دانشگاهها و اندیشمندان ایرانی را با اسلام آشتی دادند.
گرایش چهارم؛ سازمان یافته ترین و رادیکالترین نیرو، از زیرمجموعه نیروهای با تمایلات اسلامی را شامل میشد. این نیرو هویتی مبارز با تمایلات شدید سوسیالیستی و ملی را دارا میبود و میتوان گفت تکامل یافته جریانات دیگر در طیف نیروهای اسلامی میبود.

اگر بخواهیم رابطه ی این چهار گرایش را روی یک منحنی رسم کنیم ، نقطه ی آغازین آن گرایش سنتی می باشد ، سپس در یک نقطه بالاتر به نهضت آزادی وشریعتی و..... میرسیم که هر دو از گرایش اسلامی درجبهه ملی زاییده شدند. در آین نقطه مشاهده میکنیم که سعی شده اسلام تا حدودی با ملیت، لیبرالیسم و بینش امروزی بشری به شکل انطباقی آشتی داده شود. در مورد گرایشی که شریعتی آن را نمایندگی میکند ، جالب است که او و ال احمد بر خلاف نظر رایج هر چند دارای موضع سیاسی رادیکالتر می باشند، از نظر فکری به گرایش سنتی نزدیکترند ، تا نهضت آزادی .
نقطه ی بعدی و پایانی این منحنی ، سازمان مجاهدین می بود که از دل نهضت ازادی بیرون آ مد.این گرایش علاوه بردارا بودن خصوصیاث نهضت آزادی دارای گرایش شدید به عدالت اجتمایی نیز می بود.این گرایش شدید احتمالا ناشی از تا ثیرات فکری طالقانی و تفسیر او از مفهوم قسط در اسلام و هم چنین سوسیالیسم موجود در آن دوره می بود.از خصوصیات دیگر این گرایش اعتقاد و آغا ز مبارزه ی حرفه ای می بود که برای اولین بار در ایران انجام می شد.


هرچند جایگاه طبقاتی و اجتماعی این جریانات در جامعه ایران کاملا متفاوت و در برخی موارد حتی متضاد است اما نقطه اشتراکات سیاسی مشخصی نیز در کلیه این جریانات قابل پی گیری است و آن این است که همه این طیف نیروها به نوعی حکومت در چارچوب مکتب اسلام معتقدند. اما در رابطه با کم و کیف و محتوای این حکومت برداشتها متفاوت است. این نیروها که همگی خود را شیعه مینامند به نوعی به فلسفه امامت شیعه معتقدند. فلسفه امامت شیعه به شکل خلاصه به شرح زیر میباشد:
رسالت پیامبر اسلام دارای دو جنبه است یکی نبوت و دیگری امامت. با مرگ محمد نبوت نیز پایان مییابد ولی امامت او در علی و یازده فرزندش تداوم مییابد. با غیبت امام دوازدهم شیعیان از آن پس فقها یا علمای شیعه از بین خودشان یکی را که اعلم ترین یا فقیه ترین باشد انتخاب میکنند و او بعنوان نایت امام بر شیعیان حکمرانی میکند. بنا به اعتقاد شیعیان ، محمد در غدیر خم که بین مکه و مدینه است حق امامت یعنی رهبری سیاسی خودش را به علی تفویض میکند. قدرت امام که با یک واسطه مستقیما از طرف خدا به او تفویض میشود ، صرفا به مسئله رهبری ساسی به مفهوم امروزی ختم نمیشود. بلکه شامل حکومت بر جان، مال و ناموس است و آن چیزی است که محمد قبل از تفویض امامت به علی از مسلمانان در غدیرخم میپرسد. آیا من بر جان ، مال و ناموس شما حاکم هستم ؟ مسلمانان جواب میدهند بله یا رسول الله.
در این رابطه به کتاب ولایت فقیه یا حکومت اسلامی خمینی و مجموعه آثارهای حسین وارث آدم ، شیعه حزب تمام و کتاب امت و امامت دکتر علی شریعتی رجوع کنید.
هرچند مسئله حکومت آینده برای شریعتی و خمینی کاملا شفاف و آن نیز مبنی بر فلسفه امامت شیعه میباشد اما در رابطه با نهضت ازادی و مجاهدین این مسئله غیر شفاف میباشد. نهضت آزادی با آن صراحت به حکومت ولایت فقیه اعتقاد ندارد و تلاش دارد مسئله رای مردم را نیز در حکومت اسلامی مورد علاقه خود لحاظ کند.
در رابطه با مجاهدین علاوه بر این مسئله تمایل شدید به قسط یا بیانی دیگر جامعه بی طبقه توحیدی که معادل نفی استثمار شناخته میشود نیز قابل تشخیص است. چنانکه مشاهده شد هرچند هر چهار تمایل فوق به حکومت اسلامی معتقدند اما در رابطه با محتوای آن با هم اختلاف نظر دارند.
حکومت اسلامی مورد نظر نهضت آزادی به نوعی با لیبرالیسم و حکومت اسلامی مجاهدین با سوسیالیست یا آن چیزی که جامعه بی طبقه توحیدی خوانده میشود اختلاط و التفاط پیدا میکند.
بنابر این ایده حکومت اسلامی که فصل مشترک تمامی این تمایلات میباشد برای شریعتی و خمینی کاملا شفاف و تئوریزه شده میباشد. اما برای نهضت آزادی و مجاهدین حالتی غیر شفاف و تا حدودی توام با اغتشاش فکری دارد.
2- تمایل سیاسی چپ گرایانه :

منظور از تمایل چپ گرایانه در اینجا جریانی است که به ایدئولوژی مارکسیستی معتقد است. ریشه تمایل سیاسی چپ گرایانه به دوره مشروطه میرسد . در اینجا قصد پرداختن به تاریخ جنبش چپ در ایران را نداریم اما از آنجا که در دهه 30 این جنبش رودرروی جریان لیبرال- دموکراتهای ملی که سمبلشان مصدق بود قرار گرفت، بایستی برای درک ماهیت مواضع حزب توده در جریان ملی شدن صنعت نفت اندکی به رابطه شوروی با کشور ایران پرداخته شود...

پیروزی بلشویکها در روسیه برای ایران این نتیجه مثبت را داشت که قسمت اعظم قراردادهای استعماری که روسیه تزاری در رقابت با انگلیس از دولت ایران گرفته بود، توسط لنین لغو شد. پس از لغو این قراردادها و قطع نفوذ روسیه در ایران دولت استعماری انگلیس سعی کرد این خلاء را به نفع خودش پر کند و نه تنها دامنه نفوذش را تا شمال ایران رساند بلکه با استفاده از مرزهای ایران به ارتش سفید روسیه که در جمهوریهای قفقاز بر علیه بلشویکها میجنگیدند ، نیرو و تجهیزات بفرستد تا شاید بتواند دولت شوروی تازه تاسیس را نابود کند. طبیعی است که دولت شوروی در آن هنگام برای کم کردن فشار از روی خودش دوباره سعی کرد به نوعی نفوذ خودش را در ایران ابقاء کند. در همین رابطه شورویها برای مدتی از جنبش جنگل حمایت کردند و در نهایت نیز سعی کردند با دولت تازه تاسیس رضاخان روابط حسنه برقرار سازند.
جریان چپ گرایانه در ایران به دو دلیل نسبت به شوروی سمپاتی عمیق داشت. یکی اشتراک عقیده و دیگری حرکت ضد استعماری لنین که تمام قراردادهای تزاری را بصورت یک جانبه لغو کرده بود. با به قدرت رسیدن استالین و پیروزی متفقین در جنگ جهانی دوم ، شوروی سیاست تهاجمی تری را در پیش گرفت و تلاش نمود برای گسترش نفوذ خودش از گرایشات چپ گرایانه و عدالت طلبانه موجود در کشورهای دیگر استفاده کند.
گرایشات چپ گرایانه هر چند یک خصلت انترناسیونالیستی دارند اما این گرایش در کشورهای جهان سوم توام با نوعی ناسیونالیسم ضد استعماری نیز بود. در ایران- که از دوره صفویه به بعد بنوعی توسط کشورهای استعماری روس و انگلیس به بند کشیده شده بود - پس از سقوط تزاریسم در روسیه لبه تیز حمله ناسیونالیسم ایرانی متوجه انگلیس بود. سیاست انگلیس که سعی کرد با استفاده از خاک ایران و تجهیز ارتش سفید ، دولت تازه تاسیس سوسیالیستی را از بین ببرد، تمایل چپ گرایانه را بشکل مضاعف به هواخواهی از دولت شوروی سوق داد. سمپاتی حزب کمونیست یا حزب عدالت در دوره مشروطه پس از مشروطه و اشخاص و جریاناتی از قبیل حیدر عمو اوغلی و 53 نفر به شوروی دارای چنین ماهیتی بود. اما اشغال ایران توسط نیروهای متفقین و ورود ارتش سرخ به شمال ایران و از طرفی رقابتی که بین بلوک شوروی و غرب پس از جنگ برای تقسیم جهان بوجود آمد شورویها را بر آن داشت تا با استفاده از زمینه سمپاتی تمایل چپ گرایانه در ایران د رمناطق تحت اشغال خود به سازماندهی حزب توده کمک کنند. بهمین دلیل پس از پایان جنگ تشکیلات حزب توده چنان رشد یافته بود که حالتی تحدید کننده به خود گرفت. از اینجا به بعد رابطه جریان چپ گرایانه در ایرا ن با شوروی دچار یک تحول میشود و آن این است که آن حالت سمپاتی گذشته به نوعی دنباله روی از سیاست خارجی شوروی تبدیل میشود. با رشد نهضت ملی شدن نفت تمایل چپ گرایانه که اکنون دیگر در قامت حزب توده به یکی از احزاب بردار در جنبش انترناسیونالیستها تبدیل شده بود بر سر یک دوراهی قرار میگیرد و مجبور میشود که بین ناسیونالیسم ایرانی و منافع ملی و انترناسیونالیسم و منافع برادر بزرگتر یکی را انتخاب کند. از موضع گیری حزب توده در سالهای قبل ازکودتای 28 مرداد چنین برمیآید که حزب توده انتخاب دوم را انجام داد و آشکارا در مقابل نهضت ملی شدن نفت قرار گرفت و خواهان واگذاری امتیاز نفت شمال به روسیه گردید. تا انجام کودتای 28 مرداد و برکناری و ایزولاسیون مصدق ، حتی اعضای خود حزب هم نمیدانستند که کمیته مرکزی حزب تا چه اندازه به روسیه وابسته بوده است . برای اطلاعات بیشتر به کتاب گذشته چراغ راه آینده نگاه کنید.

تمایلات سیاسی چپگرایانه تا انقلاب 57:

1- حزب توده ؛
همچنانکه گفته شد حزب توده محصول پیوند گرایشات چپ گرایانه ایران از مشروطه به بعد ، با تشکیلات حزب کمونیست شوروی بود. این پیوند باعث گردید که تمایل چپگرایانه پس از اشغال ایران توسط متحدین به شکل یک حزب قدرتمند وارد معادلات سیاسی ایران شود. و بخصوص در سالهای بعد از شهریور 1320 تا سال32 شکلی سازمان یافته و جدی بخود بگیرد. اما آن قدرت حزبی و تشکیلات سازمان یافته متاسفانه نه تنها در نهایت هیچ سودی به مردم ایران نرساند که باعث به هرز رفتن نیروی بخش عمده ای از نیروهای کارآمد جامعه ایران گردید. آشکار شدن وابستگی حزب توده و سرخوردگی ناشی از آن پس از شکست نهضت ملی شدن نفت برخی از روشنفکران صادق ایرانی که در گذشته جذب آن حزب شده بودند را به یاس و انفعال مفرت کشاند. در آینده به هنگام بررسی تمایلات وابسته گرایانه بیشتر به این حزب خواهیم پرداخت.

2- سازمان چریکهای فدایی خلق ایران ؛
این سازمان که در سالهای اواخر دهه 40 تاسیس شده هرچند به چپ اصیل و سنتی یعنی چپی که دارای گرایشات ناسیونالیستی و ضد استعماری نیز میبود، گرایش داشت. به سان حزب توده به حکومت دیکتاتوری پرولتاریا اعتقاد داشت ولی بجای دنباله روی از روسیه بیشتر تحت تاثیر جنبشهای رهایی بخش چپ از نوع امریکای لاتین و بویژه کوبا بود. به لحاظ مشی مبارزاتی و شاخصهای رفتاری به سازمان مجاهدین خلق خیلی نزدیک بود و همچنانکه از یاس و شکست جبهه ملی ، مجاهدین سر بر آوردند ، از یاس و شکست حزب توده سر بر آورده بودند.

3- گرایش روشنفکرانه ؛
نمونه های بارزاین گرایش را میتوان از خسرو گلسرخی و صمد بهرنگی نام برد. این دو هرچند بلحاظ تئوریک بسان رقبای خود در تمایل به اسلام، یعنی شریعتی و جلال آل احمد، کارهای تئوریک آنچنانی انجام ندادند ولی با حضور خود نوع جدیدی از روشنفکر که بعدها بنام روشنفکر مبارز خوانده شد را به نمایش گذاشتند. چیزی که در رابطه با گرایش روشنفکرانه چپ گرا در ایران قابل رویت است ،عدم کار جدی تئوریک از سوی آنان است. چنین به نظر میرسد که شاید بدلیل مدون بودن نوع ایدئولوژی که به آن باور داشتند یعنی مارکسیست – لنینیست ، روشنفکران چپ ایران بیشتر به ترجمه آثار موجود در آن زمینه گرایش داشتند تا خلق آثار جدید تئوریک. تلاش روشنفکران چپ در ایران بیشتر شامل استفاده از فرهنگ یعنی موسیقی و ادبیات در جهت مبارزه میبود تا تلاش برای خلق آثار جدی تئوریک برای انطباق مارکسیست – لنینیست با شرایط ایران. البته در اواخر دهه 40 بویژه از طرف بنیانگذاران سازمان چریکهای فدایی خلق" جزنی" و" احمد زاده "ها تلاشهایی در این زمینه انجام گرفت.

4- جریانات کوچکتر، شامل مائوئیست ها، سه جهانی ها و ..... این جریانات بیشتر تحت تاثیر چین و آلبانی بودند.؛
گرایشات مختلف در چارچوبت تمایلات چپ گرایانه نیز بسان تمایلات اسلام گرایانه ، در عین تفاوت در ماهیت و دیدگاه اجتماعی، از نظر نوع حکومت ایده آل دارای اشتراک بودند و به شکلی به حکومت دیکتاتوری پرولتاریا اعتقاد داشتند. اما در انتخاب نمونه های زنده آن دچار اختلاف بودند. برای حزب توده حکومت دیکتاتوری پرولتاریا همان حکومت استالینی شوروی میبود برای مائوئیستها حکومت چین و .....
تمایل سیاسی وابسته گرایانه تا انقلاب 57


برای پرداختن به تمایل و درک بهتر ماهیت تمایل وابسته گرایانه ناچاریم سری به تاریخ معاصر ایران بزنیم. این تمایل در بستری از شکست و ناامیدی و احساس شدید درماندگی در ایران پدیدار گردید. چنانکه میدانیم در حوالی اواخر قرن 18 میلادی ایران در سه جنگ بزرگ از روسیه تزاری شکست خورد. در خلال سالهای جنگ دولتمردان ایران با دو اقدام موازی تلاش در مقاومت در برابر ارتش روسیه تزاری را داشتند. یکی امروزی کردن ارتش ایران با استفاده ار اسلحه و مستشاران اروپایی و دیگری تلاش برای ایجاد نوعی اتحاد با برخی از قدرتهای اروپایی از جمله انگلستان. انگلستان که با سلطه بر هند در واقع همسایه هم مرز و جنوبی ایران محسوب میشد، از یک طرف در کار استخدام مستشاران غیر انگلیسی در ارتش ایران کارشکنی میکرد و از طرف دیگر با وجود امضای نوعی قرارداد حمایت از ایران در مقابل روسیه، وقتی که جنگ عملا فرا میرسد خود را کنار میکشید . به همین دلیل و همچنین عدم آشنایی دولتمردان ایران با دیپلوما سی جدید جهانی که مبنی بر نوعی پراگماتیست ماکیاولیستی میبود ، هیچ کدام از آن اقدامات نه تنها کمکی به ایران برای مقاومت در مقابل روسیه نکرد بلکه ضعف و زبونی ایران را تسریع نمود...

شکستهای پی درپی از روسیه و دخالتهای رو به فزونی انگلستان در ایران، کشور ایران را به یک موجود درمانده تبدیل کرد و به احساس اعتماد به نفس و عزت ایرانیان ضربه ای سنگین وارد کرد. همزمان در حالیکه ایران در حقارت شکستها و عدم موفقیتهای پی در پی میسوخت دو قدرت روسیه و انگلیس از شمال و جنوب بنای امتیازخواهی و بوجود آوردن لابیهای مخصوص خودشان در دربار ایران را گذاشتند. اگر دولت مرکزی قراردادی با یکی می بست دیگری نیز چیزی مساوی آن را درخواست میکرد. این چنین بود که یک چرخه باج خواهی در ایران آغاز شد. چرخه ای که با گذشت زمان دو رقیب به شکل روزافزونی تقاضای امتیازات بزرگتر و بزرگتر مینمودند. کم کم تئوری سیاست موازنه مثبت عملا از دل چنان شرایطی پدید آمد و مورد پذیرش دولتمردان ایران قرار گرفت این تئوری می گوید که برای راضی کردن دو قدرت با ج خواه بایستی نوعی تعادل از طرف ایران رعایت می شد ، یعنی با پر کردن ترازوی باج خواهی آنان به یک اندازه ، سعی در راضی کردن آنان میشد.
سیاست موازنه مثبت تصور و طرز تلقی ایرانیان را از مقوله قدرت تغییر داد و سرانجام نیز فرهنگ سیاسی جدیدی را بوجود آورد که یکی از نتایج آن تغییر در الگوهای رفتاری سیاستمداران و دولتمردان میبود. در ایران به شکل سنتی منشاء قدرت حالتی واحد داشت. یعنی شاه با به دست گرفتن تمامی قدرت برای دیگران که میخواستند به نوعی در قدرت شریک شوند منشاء یگانه قدرت بود. او بود که قدرت را بین دیگران تقسیم میکرد. آنچیزی که معمولا در تقسیم قدرت توسط شاهان ملاحظه میشد مسئله سودمندی میبود. این سودمندی هم جنبه مادی و اقتصادی داشت و هم جنبه معنوی. مثلا اشراف توانایی سود رسانی مادی را داشتند اما کسانیکه کارهای مهم میکردند و مثلا در جنگ از خود شجاعت نشان میدادند و .... قدرت سودرسانی معنوی را.
به همین دلیل در حالیکه حکومت کاملا مستبدانه و ظالمانه محسوب میشد ولی در برخی موارد شجاعت که یک خصلت انسانی و خوب است را نیز تشویق میکرد. با پذیرش سیاست موازنه مثبت منشاء قدرت، خصلتی دوگانه پیدا کرد. یکی منشاء داخلی و دیگر منشاء خارجی . بنابر این کسانیکه از این پس میخواستند در قدرت سهیم شوند ، بایستی علاوه بر سودمند بودن برای شاه برای منشاء قدرتمند تر قدرت خارجی نیز سودمندی خود را به اثبات برسانند. اما چون این دو منشاء قدرت ، در برخی موارد با هم تضاد و کشمکش داشتند و یک شخص نمیتوانست در یک زمان برای هردو سودمند باشد ، دولتمردان ایران را به یک چرخه زد و بند و ریاکاری و چاکرمنشی در سطحی باور نکردنی وارد کرد. به طوریکه با گذشت زمان به نوعی تخصص تبدیل گردید. این دولتمردان برای بدست آوردن قدرت قبل از هرچیز بایستی با منشاء قدرت خارجی وارد زد و بند میشدند و داوطلبانه نقش حافظ منافع آنان را میپذیرفتند اما حقوق و امکانات را بایستی دولت ایران تامین میکرد. این الگوهای رفتاری و فرهنگ سیاسی در نهایت باعث تشویق بیشتر روسیه و انگلیس به باج خواهی میشد.
چنین بود که دولتمردان ایران ، یا لابی روسها بودند و یا لابی انگلیسها. سیاست موازنه مثبت چنان حس اعتماد به نفس و عزت نفس و وطن پرستی را در دولتمردان ایران کشت و چنان بعنوان یک تئوری سیاسی مورد پسند همه جا افتاد که حتی کسانیکه در صدد تغییر وضع نیز میبودند فکر میکردند راه مقابله با باخ خواهیهای روس و انگلیس تشویق کشورهای دیگر در ورود به صحنه باج خواهی و امتیازگیری از ایران میبود. استخدام مستشاران بلژیکی و تلاش برای ایجاد روابط حسنه با فرانسه و ..... را میتوان در ای زمینه نام برد.
سیاست موازنه مثبت از دو جنبه ایران را ویران کرد.
یک – جنبه اقتصادی :
بر اثر واگذاری امتیازهای متعدد ، تمامی منابع درآمد ایران به نوعی به دست بیگانگان افتاد به طوریکه تمامی منابع زیرزمینی ، شیلات ، گمرکات و شرایع و ..... همه توسط بیگانگان تصاحب گردید.
دو – جنبه سیاسی و فرهنگی :
هم چنانکه گفته شد پذیرش تئوری موازنه مثبت منجر به تغییر الگوهای رفتاری و فکری ایرانیان شد و فرهنگ سیاسی خاصی را پدید آورد که این فرهنگ سیاسی نیز به نوبه خود به نفوذ بیشتر بیگانگان انجامید. این فرهنگ سیاسی قشر جدیدی در ایران بوجود آورد که تخصص فوق العاده ای در زد و بند و خود فروشی داشت. تمایل وابسته گرایانه ، عدم اعتماد به قدرت ملی ، احساس حقارت شدید، چاپلوسی و چاکر منشی و باور داشتن به منشاء قدرت خارجی از مشخصه های این تمایل محسوب میشود. یک سیاستمدار وابسته گرا کسی است که ابتدا زد و بندش را با منشاء خارجی قدرت انجام میدهد و پس از آن به سراغ منشاء داخلی قدرت میرود و ادعای سهم میکند و یا اگر در موضوع اپوزیسیون باشد اول معامله اش را با طرف حساب خارجی میکند و سپس به سراغ مردم ، برای جلب پشتیبانی آنان و وسیله قرار دادن آنان برای ادعای سهم بیشتر از منشاء داخلی قدرت ، میرود.
تز موازنه منفی که توسط ملی – دموکراتها و بخصوص بعدها توسط مصدق مطرح شد در واقع با درک نقش مخرب سیاست موازنه مثبت برای ایران طی قرون گذشته قابل فهم میباشد.


تغییرات در تمایل وابسته گرا بعد از مشروطه


وقوع انقلاب مشروطه در ایران و متعاقب آن پیروزی انقلاب بلشویکی در روسیه ، تغییراتی را در گرایشات وابسته گرایانه ایران بوجود آورد.
با لغو قراردادهای استعماری روسیه تزاری توسط لنین ، لابی وابسته به روسیه درواقع بدون خریدار ماند و انگلیس سعی نمود با نابود کردن انقلاب مشروطه که قدرت ناسیونالیسم ایران را وارد صحنه سیاسی ایران کرده بود تمامی قدرت را تصاحب کند. بهمین دلیل با انجام کودتای 1299 و با تغییر سلطنت به خاندان پهلوی توسط رضا شاه ، مشروطه ایران عملا تعطیل گردید. این حادثه باعث گردید که برای اولین بار شخص شاه وارد لابی گری به نفع قدرت بیگانه شود. بجز یک استثنای شکست خورده که توسط روسها با حمایت از محمد علی شاه سعی کردند او را وارد لابی خود کنند بقیه شاهان قاجار ، با تمام خصایل زشتی که داشتند هیچوقت مستقیما وارد لابی یکی از طرفین رقیب در ایران نشدند ، بلکه به عنوان منشاء دست دوم قدرت باقی ماندند.
یکی دیگر از تغییرات، ورود امریکا به صحنه سیاسی ایران میباشد.
پس از یک وقفه کوتاه لابی شوروی نیز دوباره وارد صحنه سیاسی ایران گردید اما به شکل جدید و سازمان یافته اش در قالب حزب توده ایران. تصفیه حساب نهایی بین جریان تازه شکل گرفته ملی – دموکرات که شعار اصلی آن تز موازنه منفی میبود و گرایشات وابسته گرایانه که طرفدار تز موازنه مثبت بود در کودتای 28 مرداد انجام شد. در این کودتا چهار گرایش سیاسی که سه تای آنها وابسته گرایانه بودند قابل شناسایی است.

- حزب توده ، بعنوان لابی شوروی
- آیت الله کاشانی ، بعنوان لابی انگلیس
- دربار و شخص شاه ، بعنوان لابی امریکا و انگلیس
- جبهه ملی به رهبری مصدق ، بعنوان لابی مردم ایران

جالب توجه همکاری عملی لابی شوروی و غربیها در این کودتاست. یعنی اینکه در مقابل نیروی دموکرات- ملی که خواهان جایگزینی تز موازنه منفی بجای تز موازنه مثبت و قطع دست بیگانگان از ایران می بود، گرایشات حتی متضاد وابسته گرا به یک اندازه احساس تحدید میکنند و برای نابودیش همکاری می نمایند.

تمایل به ایرانیت :
یکی از تمایلات سیاسی ایرانیان ، بویژه از مشروطه به بعد ، تمایل به ایرانیت میباشد.
اما ایرانیت چیست ؟
تمایل به ایرانیت یعنی چه ؟

برای باز کردن این بحث ناچاریم پیش از هر چیز به مفهوم ایرانیت بپردازیم. از آنجا که جنبه فرهنگی این تمایل به جنبه سیاسی آن میچربد ، بایستی که در جستجوی آن چیزی که ایرانیت خوانده میشود به کند و کاوی در فرهنگ کنونی ایران دست بزنیم.
چنین به نظر میرسد که فرهنگ ، مجموعه ایست از سنن و رسم و رسومات موجود در یک جامعه که نشان دهنده نحوه زندگی اجتماعی و خلق و خوی مردم میباشد. آن چیزی که در جامعه ایران قابل مشاهده میباشد ، دوگانگی یا دوپارگی فرهنگ ایرانی است. بدون شک این دوپارگی ناشی از دو منشاء جداگانه- ایست که فرهنگ کنونی ایران را میسازد. یکی منشاء مذهبی که از مکتب اسلام الهام گرفته و دیگری منشاء ملی که عمدتا بازمانده از فرهنگ ماقبل اسلام در ایران میباشد. برای ساده کردن صورت مسئله و کند و کاوی در فرهنگ کنونی ایران، بهتر است با هم سفری به ایران داشته باشیم...

فرض کنید دوتن با همدیگر جر و بحث دارند و نمیتوانند به توافق برسند که چه بخش از فرهنگ کنونی ایران ناشی از ایرانیت آن فرهنگ میباشد و چه بخش از آن ناشی از اسلامیت. همچنین این دو تن بر سر ارزیابی بخشهای مختلف فرهنگ ایران نیز دارای اختلافات حاد میباشند و به هیچوجه توان کنار آمدن با یکدیگر را ندارند. این دو تن پس از گفتگوهای بسیار و به نتیجه نرسیدن بر سر یک چیز به توافق میرسند و آن اینستکه یک شخص سوم بی طرفی را به عنوان داور برگزینند و از او بخواهند به ایران سفر کند و در بازگشت نتیجه مشاهدات خود و ارزیابیهای ناشی از دریافتهایش را به آنها بگوید و اختلافات را حل کند. برای حفظ کامل بی طرفی ، آنها یک غیر ایرانی ، مثلا کانادایی را بر میگزینند. آن شخص قرار را بر این میگذارد که یک سفر یک ساله به ایران کند و آنچه از رسم و رسومات و سنن ایرانی میبیند و نحوه رفتار مردم هنگام انجام مراسم و نهایتا ارزیابی خود از آنها را به آنان ارائه کند. فرض کنید شما آن شخص کانادایی هستید. شما برای مدت یک سال در ایران میمانید و مشاهدات خود را یادداشت مینمایید. تصور کنید شما چند هفته پیش از نوروز به ایران میروید. شما مراسم چهارشنبه سوری، نوروز و سیزده بدر را جداگانه مورد مشاهده قرار میدهید و یادداشت بر میدارید. شما مشاهده میکنید که از چند هفته پیش از نوروز ،جنب و جوشی غریب جامعه را فرا میگیرد. مردم همه با عجله در پی آماده ساختن وسایل نوروز این ور و آنور میدوند ، خانه تکانی میکنند ، لباسهای نو با رنگهای شاد میخرند و میپوشند ، خانه آرایی و خودآرایی میکنند . همه سعی میکنند شاد باشند و بویژه بچه ها را خوشحال نگه دارند. به دیدار همدیگر میروند و سعی میکنند دلتنگیها را از دل بیرون کنند و حتی اگر با کسی قهر هستند ، آشتی مینمایند. به همدیگر هدیه میدهند ، سبزه در خانه ها میرویانند ، هفت سین میچینند ، مصرف شیرینی جات و آجیل بالا میرود و ....
مدتی دیگر میگذرد و یکروز شما به خیابان میروید و میبینید یکمرتبه در سر در بازار پارچه های سیاه برافراشته شده و مردم هم اکثرا سیاه پوش شده اند. بلندگوها در مساجد و حسینیه ها نوحه خوانی میکنند. از یکی پرسش میکنید چه خبر شده؟ جواب میشنوید که محرم آغاز شده و امروز یکم محرم است. شما در تمامی مراسم محرم شرکت میکنید . شما مشاهده میکنید که مردم عمیقا غمگینند ، لباس سیاه میپوشند ، گریه میکنند، بر سر و سینه میزنند و لعن و نفرین به کسانی که حسین را کشتند میفرستند و از آنها بیزاری میجویند ونفرت میورزند. به همین ترتیب شما در رسم و رسومات و مراسم فراگیر دیگر در جامعه ایران شرکت کرده و مشاهدات خود را یادداشت مینمایید. مراسمی از قبیل شبهای قدر ، عید قربان و .... هم چنین مراسم دیگری از قبیل شب یلدا ، جشن سده و ......
پس از گذشت یکسال شما با یادداشتهایتان به خارج برمیگردید و پیش از هر چیز از آن دو تن که شما را به عنوان داور برگزیده اند میپرسید که کدامیک از مراسمی که من مشاهده کردم ، ناشی از ایرانیت و کدامیک ناشی از اسلامیت شماست؟
شما میتوانید کلیه مراسم مهم و فراگیر جامعه ایران را در دو بخش ستون بندی کنید:
1- مراسم ناشی از ایرانیت : چهارشنبه سوری ، نوروز، سیزده بدر ، یلدا ، سده .....
2- مراسم ناشی از اسلامیت : محرم ، شب قدر، دعای کمیل ، عید فطر، عید قربان.....
اکنون شما میدانید هر مراسمی در چه چارچوبی قرار دارد . بر اساس یادداشتهایتان خیلی راحت میتوانید وارد مرحله ارزیابی و تحلیل اطلاعات موجودتان شوید. شما میتوانید کیفیت این دو دسته مراسم و کاراکترهای رفتاری ناشی از آنرا در دو ستون به شکل زیر دسته بندی کنید.

ویژگیهای رفتاری مردم هنگام برگزاری مراسم ناشی ازایرانیت


- لباس نو و شاد پوشیدن
- آرایش و خودآرایی کردن
- خانه تکانی و نظافت کردن
- خوشحالی کردن و خوشحال بودن
- ترویج آشتی و دوستی
- عشق و محبت ورزیدن
- رقص و پایکوبی کردن
- خنده و شادی را تشویق کردن
- و ......

ویژگیهای رفتاری مردم هنگام برگزاری مراسم ناشی از اسلامیت


- لباس سیاه پوشیدن
- گریه و زاری و عزاداری کردن
- بر سر و سینه زدن و خودآزاری کردن
- ترویج نفرت و کینه نسبت به افراد موهومی که حسین را کشتند
- ترویج غم و غصه و اندوه
- و .......

با ناباوری شما کشف میکنید که در جامعه ای که شما یکسال در آن زندگی کردید:
- وحدت فرهنگی وجود ندارد و فرهنگ جامعه عمیقا دوگانه است.
- در بسیاری موارد این دوگانگی به حد تقابل وتضاد میرسد.
- آن بخشی از فرهنگ ایران که ناشی از ایرانیت میباشد عموما بر شادی، صلح و لذت بردن از زندگی مبتنی است.
- بخش دیگر که ناشی از اسلامیت میباشد عموما بر غم و غصه و نفرت مبتنی است.

در مهمترین مراسم ایرانی که یکی نوروز و دیگری عاشورا میباشد ، حتی نمادهای جزئی هم متضادند. در یکی مردم لباس شاد میپوشند در دیگری لباس سیاه. در یکی خانه آرایی وجود دارد و در دیگری بر سرو سینه زدن و خودآزاری. در یکی مردم میخندند و در دیگری گریه میکنند و....
حتی مراسمی که در اسلامیت عنوان عید را نیز یدک میکشد ، مثل عید فطر و عید قربان، شما در آنها چیزی از رقص و پایکوبی و جشن به معنی واقعی کلمه نمیبینید.
میتوان گفت که برخلاف اکثریت مطلق مراسم ناشی از اسلامیت که گریه و زاری را ترویج میکند و خبری از شادی و رقص و پایکوبی در آن نیست ، تمام مراسم ناشی از ایرانیت بدون استثنا همراه با رقص و پایکوبی و شادی میباشد.
این تضاد و دوگانگی فرهنگی بر روح و روان ایرانیان چگونه تاثیری میتواند داشته باشد؟


گرایشات سیاسی مبتنی بر ایرانیت تا انقلاب 57

1- گرایش به ناسیونالیسم ایرانی :
این گرایش که یکی از مهمترین گرایشات سیاسی در جامعه ایران پس از مشروطه میباشد ، در جریانات مختلف سیاسی ایران به درجات مختلف وجود داشته و دارد. بطور مشخص اما گرایش ناسیونالیسم ایرانی درقالب غیر اسلامی آن مد نظر است. میتوان گفت که نیروهای لائیک وضد استعمارکه شعار اساسی آنها عدم دادن امتیاز و نزدیکی به بلوکهای قدرتمند قدرت جهانی یعنی تز موازنه منفی در سیاست خارجی می بود به نوعی دراین چارچوب قرار میگرفتند. بطور مشخص در این چارچوب میتوان از جبهه ملی بویژه زمانی که مصدق رهبری آنرا بعهده داشت، نام برد. البته جریانات کوچکتری مانند حزب ملت ایران و .. نیز در این چارچوب قرار داشتند.
بنابراین میتوان گفت که گرایش ناسیونالیستی در ایران یک وجهه عام دارد که کم و بیش بیشتر نیروهای سیاسی به درجات مختلف از آن برخوردارند و یک جنبه کاملا خاص که با مشخصه های دیگری که یکی غیر اسلامی بودن و دیگری ضد استعماری بودن از ناسیونالیسم عام ایرانی متمایز میباشد. در چارچوب تمایل به ایرانیت تنها گرایش خاص به ناسیونالیسم ایرانی مورد نظر است.

2- پان ایرانیست :

پان ایرانیست شکل افراطی و غیر معتدل ناسیونالیسم ایرانی است که شدت و حدت آن بستگی به عوامل تکمیلی دیگری دارد. یکی از عوامل تکمیلی نژادپرستی و دیگری شوونیسم میباشد. یعنی وقتی ناسیونالیسم ایرانی با نژادپرستی و خاک پرستی توام گردد ، پان ایرانیست متولد میشود. چیزی که در رابطه با نژادپرستی پان ایرانیستها قابل تشخیص است اینست که این نژادپرستی یک جنبه خاص دارد و فقط بر علیه اعراب متمرکز است. پان ایرانیست کسی است که نژاد عرب را پست میداند اما وقتی به نژاد برتر یعنی نژاد اروپایی میرسد ، خود را بیمقدار میبیند و اینچنین روحیه ای زمینه را برای وابسته گرایی در این گرایش آماده میکند. این نیرو حتی اگر خودش وابسته گرا نباشد، حداقل با نیروهای وابسته وحدت پراکتیکی دارد. به همین دلیل پان ایرانیستها تا سال 57 با دربار پهلوی که مرکز ثقل وابسته گرایی در ایران میبود، همواره وحدت عمل و نظر داشتند و به نوعی در قدرت شریک بودند. یعنی بعنوان بخشی از نیروهای حاکم در جامعه ایران شناخته میشدند. پس از تشکیل اسرائیل در سال 1948 اشتراک نظر پان ایرانیستهای ایرانی و صهیونیسم اسرائیلی در رابطه با پست شمردن نژاد عرب آنها را به یک وحدت نظر استراتژیک سوق داد و پان ایرانیست ایرانی را با شدت بیشتری به دامن وابسته گرایی به غرب سوق داد. یک تناقض بزرگ که
در رابطه با این گرایش قابل رویت است اینست که هر چند این گرایش ادعای اعاده ایران بزرگ و تجدید قدرت امپراتوری ایران را دارد اما عملا بدلیل وابسته گرایی بنا به دلایلی که شمرده شد ، بوسیله ای برای فروش ایران به بلوک غرب تبدیل شد و سبب سقوط و انحطاط ایران گردید. تا آنجا که مربوط به خاندان پهلوی میشد، میتوان گفت که این خاندان حتی پان ایرانیست بودنشان نیز یک فریب بیش نبود و بیشتر بعنوان تکیه گاهی برای توجیه دیکتاتوری خود از آن بهره میجستند. همچنانکه از مذهب شیعه نیز چنین استفاده ای میکردند.

3- گرایش روشنفکرانه :

یکی از پرقدرت ترین گرایشات فرهنگی در جامعه ایران پس از گرایش به اسلام ، گرایش روشنفکرانه به ایرانیت میباشد که از فردای شکست ایرانیان در مقابل مسلمانان در هزار و چهارصد سال پیش آغاز و تا امروز ادامه داشته است. گرایش به ایرانیت در ایران در زمانی آغاز شد که جمعی از ایرانیان ضد سلطنت ساسانی که با مسلمانان مهاجم وحدت کرده بودند و فکر میکردند با برانداختن خاندان ساسانی میتوانند نوعی حکومت جدید در ایران بوجود بیاورند و خود در آن شریک شوند ، خیلی زود با سلطه اعراب بر غرب ایران متوجه شدند که مسلمانان کسی را تا صد درصد هویت آنان را نپذیرد در حکومت شریک نمیکنند. برخی از آنان که از این رویه مسلمانان سرخورده شده بودند از همان آغاز بنای یک مقاومت فرهنگی در مقابل فرهنگ اسلامی را استوار کردند. این در حالی بود که ایالات شرقی ایران پس از آشکار شدن نیت مسلمانان سالیان سال در مقابل مها جمان مسلمان مقاومت میکردند. هرچند این مقاومتها بدلیل نابرابر بودن جنگ و نابودی ارتش ملی ایران ، نتوانست مسلمانان را شکست دهد ، اما تخم یک مقاومت فرهنگی تاریخی را پایه گذاری کرد. سلطه مسلمانان بر تمامی ایران و سرکوب وحشتناک دگراندیشان ، گرایش به ایرانیت را به یک جریان پنهان و زیرزمینی تبدیل کرد تا اینکه پس از گذشت حدود 400 سال در ابتدا" دقیقی" و سپس " فردوسی" با سرودن شاهنامه مقاومت فرهنگی ایرانیان را رسما به دنیا اعلام کردند. اما خصلت پنهان ایرانیت فرهنگی تا انقلاب مشروطه ادامه یافت.
گرایش روشنفکرانه به ایرانیت از مشروطه به بعد که آغاز بیداری ایرانیان می بود خصلت مشخص و شکل یافته تری به خود گرفت. از چهره های شاخص این گرایش را میتوان از " صادق هدایت" ، " داودپور " و " کسروی " نام برد. یکی از مشخصات اساسی این گرایش درک و فهم تقابل بین بخش اسلامی فرهنگ ایران با بخش ناشی از ایرانیت آن میباشد. گرایش روشنفکرانه در تمایل ایران گرایانه ، با تدوین و تقویت این گرایش و با شناخت پایه های فرهنگ ایرانیت که در ایران باستان قابل جستجوبود، تلاش نمود مقاومت فرهنگی ایرانیان پیرامون حفظ هویت ملی – تاریخی خویش را بالا ببرد.
اما حمایت ظاهری خاندان پهلوی از ایرانیت، لانه کردن پان ایرانیستها در دربار و همسانی ظاهری گرایش روشنفکرانه به ایرانیت با آنها ، این گرایش را از همه گیر شدن باز داشت. در واقع بزرگترین ضربه به ایرانیت چه در بعد روشنفکرانه آن و چه در بعد سیا سی آن توسط دربار به آن وارد آمد. وهمچنانکه با کودتای 28 مرداد گرایش به ناسیونالیسم ایرانی که مصدق سمبل آن بود به شکست کشانده شد ، سوء استفاده خاندان پهلوی از ایرانیت ، گرایش روشنفکرانه را نیز به محاق برد تا جایی که سمبلهای تاریخی ایرانیان هم مسخ و مخدوش گردید.

تمایل به اسلام پس از 57

تمایل به اسلام و ایدئولوژی گرایی در نهایت مهر خود را بر انقلاب 57 زد و بنا به دلایل متعدد که موضوع بحث این نوشته نیست، جناح قشری و سنت گرای تمایل اسلام گرایی در قالب روحانیت شیعه به قدرت رسید. به قدرت رسیدن تمایل اسلام گرایی ، باعث جدایی و در گیری در گرایشات مختلف تمایل به اسلام با یکدیگر و همچنین با تمایلات عمده دیگر از جمله تمایل به چپ گرایی و ایرانیت گردید. در ابتدا دو گرایش اسلام گرا، یکی روحانیت و دیگری نهضت آزادی در دولت سهیم بودند اما از سال 59 که آزادیهای ناشی از انقلاب با حمله به روزنامه ها و بسته شدن تعداد زیادی از آنها آغاز شد ، روند کنار رفتن نهضت آزادی از قدرت نیز با گروگان گیری به پایان خود نزدیک شد. در خرداد سال 60 جدایی در جریانات اسلام گرا به اوج خود رسید و گرایش سنتی اسلامی ، با قبضه تمامی قدرت بنای سرکوب و کشتار دهشتناکی را پی ریزی کرد که تا امروز نیز ادامه داشته است...

کشتارهای سال 60 یک شوک روانی قدرتمند را به جامعه ایران وارد کرد. شوکی که ناشی از ناباوری به آنچه در جریان بود، میبود. در آن برهه از زمان یعنی پس از گذشت 2 سال و اندی از انقلابی که میبایستی آزادیهای اساسی را تامین کند و کشتار و شکنجه و سرکوب را برای همیشه به تاریخ بسپارد ، دیدن اعدامهای دسته جمعی و عربده کشی چماقداران حزب اللهی در خیابانها هر ناظری را به بهت و ناباوری دچار میکرد. این شوک سبب گیجی و سردرگمی بسیاری از گروههای سیاسی شد. روند تحولات سال 60 چنان سریع بود که غیر از مجاهدین ، میتوان گفت که بیشتر گروههای سیاسی دیگر را غافلگیر نمود . چه بسا گروههایی که حتی قبل از اینکه بتوانند حتی شرایط جدید را درک کنند از هم پاشیدند. چه بسا گروههایی که از فرط گیجی و سردرگمی ، بجای درک شرایط موجود شروع به دراز کردن انگشت اتهام به سوی این و آن نمودند و حتی فرصت تعیین تکلیف با خودشان را پیدا نکردند.
هرچند هنوز بسیار زود است که تاریخ در رابطه با سال 60 قضاوت نماید اما به لحاظ دامنه تاثیر بر روی تمایلات مختلف سیاسی شاید بتوان 30 خرداد سال 60 را با 28 مرداد 32 مقایسه نمود. هر دو این حوادث، آغاز پایان یکی از تمایلات مهم در جامعه ایران محسوب میشود. کودتای 28 مرداد که باعث تعطیلی مشروطه گردید ، مشروعیت سلطنت که ناشی از مشروطیت آن میشد را از بین برد و آغاز پایان حاکمیتی غیر مشروع میبود که به ناچار بایستی با زور سرنیزه تا آنجا که امکان داشت به حیاتش ادامه میداد. یکی از تاثیرات جانبی 28 مرداد نیز آغاز ایزولاسیون نیروهای ملی – دموکرات و ناسیونالیست ایرانی که به دموکراسی پارلمانی مشروطه اعتقاد داشتند، میبود. سال 60 نیز آغاز پایان مشروعیت گرایش اسلامی – سنتی میباشد. این جریان که سمبل آن خمینی بود مشروعیتش بر دو پایه استوار بود یکی برپایه انقلاب و دیگری برپایه اسلام. یعنی مشروعیت انقلابی و مشروعیت اسلامی. این نیروکه از همان ماههای اول انقلاب با استفاده گسترده از نیروهای چماقدار به میتینگهای گروههای سیاسی حمله میکرد، کتابفروشیها و دکه های روزنامه فروشی را به آتش میکشید و در خیابانها به زنان حمله میکرد، هرچند در واقع عدم اعتماد به نفس و ترس خودش را به نمایش میگذاشت ولی با توجه به مشروعیتی که داشت میتوانست آن حرکات را توجیه کند. در سال 60 اما کشتارها چنان سهمگین و غیر قابل تصور میبود که دیگر حتی مشروعیت اسلامی هم نمیتوانست آن را توجیه کند. اینکه آیا تاثیرات جانبی سال 60 آغاز ایزولاسیون تمایل اسلام گرا خواهد بود یا نه، چیزیست که گذشت زمان نشان خواهد داد. آنچیزی که اکنون قابل تشخیص است و میتوان نسبت به آن قضاوت نمود این است که خواست جدایی دین از دولت تقریبا به یک خواست عمومی تبدیل شده است و تمایل به اندیشه ورزی که در جامعه ایران میرود تا به یک تمایل اجتماعی تبدیل شود ، تابوها و تقدسات گذشته را دارد زیر سوال میبرد. با توجه به اینکه ماهیت ادیان ابراهیمی بیشتر برپایه تعبد استوار است تا تعقل و با توجه به اینکه دین اسلام اکنون بعنوان دین حاکم زیر ذره بین قرار دارد ، تضعیف عمومی تمایل به اسلام در شرایطی که تمایل به خردورزی و تعقل در حال رشد میباشد ، چیزی بسیار منطقی و طبیعی است.


با یک نگاه سطحی به تاریخ صد ساله ایران براحتی قابل تشخیص میباشد که قانون عمل و عکس العمل که در فیزیک وجود دارد گوییا در جامعه نیز صادق است. این قانون بخصوص در رابطه بین نیروهای اسلام گرای سنتی و مدره کاملا هویداست. یعنی وقتی سمت و سوی تمایل جامعه در یک برهه از زمان به مدراسیون سوق پیدا میکند به شکل عکس العملی در یک دوره بعد از آن تمایل به اسلام بخصوص در قالب سنتی آن تشدید شده است و بالعکس.
البته در جامعه ما بدلایل متعدد بسان بسیاری از مقوله ها ، مدراسیون هم حالتی مغشوش داشته است . گرایش به مدراسیون در جامعه ایران در شکل کلان آن بطور مشخص از انقلاب مشروطه به بعد مطرح میباشد. این گرایشی است به اقتباس از تجربیات اروپا در زمینه های سیاسی و علمی و اجتماعی . انقلاب مشروطه اساسا تقلیدی است از دموکراسی پارلمانی اروپا. چیزی که در گرایشات مربوط به مدراسیون در ایران قابل تشخیص است دو مفهوم متمایز از این پدیده میباشد.
- یکی مفهوم روشنفکری آن
- و دیگری مفهوم حکومتی
در مفهوم روشنفکری آن، مدراسیون حالتی محتوایی دارد و در مفهوم حکومتی آن حالتی شکلی. بدین مفهوم که از آنجا که مفهوم مدراسیون با دموکراسی ، آزادیهای سیاسی و احترام به حقوق انسان و ..... عجین میباشد. حکومتهای پس از مشروطه که عمدتا کودتایی و دیکتاتوری میبودند ، نمیتوانستند الزامات مدراسیون را قبول کنند لاجرم به شکل صوری و شکلی پوسته آن را که از انقلاب مشروطه با قی مانده بود نگه داشتند اما از آنجا که ماهیتا با محتوای آن مخالف بودند ، با ترکیبی از افکار نژادپرستانه ، شونیستی- فاشیستی و ارتجاعی ترین بخشهای فرهنگ شیعی – خرافی آن پوسته را پر نمودند. چنین برخوردی با این مقوله توسط خانواده پهلوی چنانکه مشاهده میشود دو نتیجه خیلی بد را برای جامعه ایران بوجود آورد. یکی از محتوای خالی کردن مدارسیون و تضعیف گرایش محتوایی به مدراسیون و در نتیجه نابودی دستاوردهای مشروطه و دیگری تقویت جریان اسلام گرای سنتی که مفهومی جز تضعیف مضاعف گرایش مداراسیون را نداشت.
چیزی که در رابطه با جریان اسلام گرا پس از 57 قابل مشاهده میباشد عدم وجود جریان روشنفکری مذهبی است. چنین به نظر میرسد که مسلط شدن جریان سنتی – اسلامی و سرکوب دانشگاهها ، سبب از بین رفتن جایگاه تمایل اسلام گرایی در محیطهای آموزشی گردیده باشد. بهمین دلیل حرکات مستقل روشنفکرانه در چارچوب تمایل اسلام گرایانه بدلیل عدم وجود زمینه پیدایی آن بوجود نیامده است. حتی کسانیکه خود را تداوم دهنده راه گرایش روشنفکرانه اسلامی قبل از انقلاب میدانند بعنوان مثال پیروان " شریعتی " همه بشکل شگفت انگیزی سیاست زده شده و دیگر حرفی برای گفتن ندارند.

آرایش طیف نیروهای اسلام گرا بعد از انقلاب را میتوان بدین شکل ترسیم کرد :

- مجموعه گرایش سنتی – اسلام گرا که در موضع حاکمیت قرار دارد.
- نهضت آزادی که در ابتدا در حاکمیت جدید شریک بود و پس از آن هم در همان چارچوب البته در موضع مغلوب ، به حیات خود ادامه داده است.
- نیروهایی که دنباله رو گرایش روشنفکرانه اسلامی قبل از انقلاب محسوب میشوند. به عنوان نمونه میتوان از" کانون ابلاغ اندیشه های شریعتی " ، " آرمان مستضعفین " ، " خروش موحد " و .... نام برد.
- سازمان مجاهدین خلق.

رابطه بین نیروهای اسلام گرا پس از انقلاب ، دچار تغییرات اساسی میشود. از یک طرف رابطه بین جریان اسلام گرای سنتی با مجاهدین حالتی انتا گونیستی به خود میگیرد و به شکل باور نکردنی به سرکوب و کشتار کشیده میشود و از طرف دیگر مجاهدین تلاش برای برپایی یک حرکت فراسازمانی و فرا ا یدئولوژیک و ملی با دیگر نیروهای سیاسی را آغاز میکنند که منجر به تشکیل شورای ملی مقاومت میشود. این شورا هرچند نیروی محوری تشکیل دهنده آن را تمایل به اسلام گرایی به دست دارد ولی تمایلات چپ گرایانه و ملی نیز در آن حضور داشته و یا دارند و به نوبه ی خود پس از جبهه ملی در سال 32 مهمتر ین ائتلاف سیا سی فرا ایدئولوژیک در ایران می باشد بر اثر چنین حرکاتی مجاهدین،به فصل مشترک سه گرایش عمده سیاسی یعنی تمایل به ناسیونالیسم،تمایل چپگرا و تمایل اسلامی تبدیل شده اند. یکی از شگفت انگیزترین تحولات در تاریخ ایران در این تمایل، مسئله ی بر کشیده شدن و بالا آمدن زنان در سطوح رهبری در مجا هدین و شورای ملی مقاومت می باشد. شگفت انگیز تر از بر کشیده شدن زنان به موضع برابر با مردان اما ، تز تبعیض مثبت به نفع زنان می باشد که عملا در مجاهدین اجرا شده و زنان تمامی پست های رهبری را تصاحب کرده اند. اینکه چنین تحولی چه تغییراتی را در سالهای آتی در جغرافیای سیاسی ایران بجا خواهد گذاشت ، چیزی است که بایستی در آینده آن را شاهد بود؟

گرایش حاکم اسلام گرا پس از سال 60 عمدتا رابطه اش با دیگر تمایلات سیاسی را بر پایه سرکوب و سرنیزه قرار داده است. شوکهای روانی پی در پی ای که بر اثر کشتارهای سال 60 و سپس جنگ هشت ساله و سپس تر کشتار زندانیان سیاسی در سال 67 و بعد از آن ترورهای متعدد سیاسی و قتلهای زنجیره ای داخلی به جامعه ایران وارد آمده، هر چند در واقع جامعه ایرانی را بلحاظ روانی دچار اختلال و سردرگمی کرده است و لی سبب گردیده که تمایل اسلام گرایی بخصوص در قالب ایدئولوژیک بشدت تضعیف گردد و برخلاف سالهای قبل از انقلاب که گرایش به اسلام یک نقطه قوت برای گروههای سیاسی محسوب میشد ، در حال حاضر حداقل در قشر تحصیل کرده ، اسلامگرایی یک نقطه دافعه و ضعف محسوب میشود.
یکی از تاثیرات دیگر حاکمیت یافتن گرایش سنتی – اسلامی تضعیف عمومی روحیه ایدئولوژی گرایی میباشد. میتوان گفت که بر اثر این تغییرات که طی این سالها جریان داشته جزم گرایی و قالبی اندیشیدن تا حدودی ضربه خورده و جای خود را به محتوا گرایی داده است.
یکی دیگر از مشخصه های تمایل اسلام گرایانه پس از انقلاب این است که از همان ابتدای قدرت یافتن گرایش سنتی اسلام گرا، آشکار گردید که بشکل غیر مستقیم هماهنگیهایی بین این گرایش و نیروهای خارجی وجود داشته است. چنانکه اکنون ما میدانیم قدرتهای غربی در رابطه با انقلاب ایران ، برای خروج از بن بست و جلوگیری از نزدیک شدن ایران به بلوک شرق و برای جلوگیری از قدرت یافتن نیروهای ملی و یا چپ گرای ایرانی در جریان انقلاب ، وقتی تا آخرین لحظه از شاه حمایت کردند و نتیجه ای نداد ناگزیر از بین احتمالات مختلف جایگزینی شاه در کنفرانس گوادولوپ ، تصمیم گرفتند که کم ضررترین جایگزین ممکن ، یعنی گرایش اسلام گرای سنتی را برگزینند. البته این بدین مفهوم نیست که به قول برخی نیروهای وابسته گرا ، خمینی را غربیها آوردند. آنها وقتی به این نتیجه رسیدند که وجود شاه در ایران ، انقلاب را تعمیق و رادیکالیزه میکند ، بین بد و بدتر ، بد را برگزیدند و بطور غیر مستقیم سعی در تقویت موضع آن نمودند. اینکه آیا در صورت وجود نداشتن چنان حمایت غیر مستقیمی باز هم خمینی میتوانست رهبری انقلاب را بدست بگیرد یا خیر، چیزی است که متاسفانه ما شانس تجربه آن را نداشتیم. اما با اطمینان میتوان گفت که با توجه به ماهیت تمایلات سیاسی و اجتماعی در ایران قبل از 57 ، جریان اسلام گرای سنتی حتی اگر نمیتوانست هژمونی مطلق انقلاب را بدست بگیرد ، بدون شک قادر میبود رنگ و بوی خود را به پیکر انقلاب مهر کند. همچنا نکه این کار را در انقلاب مشروطه کرده بود.
تمایل چپ گرایانه پس از انقلاب :


انقلاب بهمن 57 نیروهای بسیاری را در جامعه ایران آزاد کرد. نسل جوان ایرانی که با شرکت در تظاهرات گسترده ، سیاسی شده بودند پس از پیروزی انقلاب به بخشهای مختلف تمایلات سیاسی در جامعه ایران جذب شدند. در همین چارچوب گروههایی مانند سازمان " چریکهای فدایی خلق " و " مجاهدین " در مدت کوتاهی به سازمانهای سیاسی عظیمی با صدها هزار عضو تبدیل شدند. از طرفی نیز نیروهای تبعیدی ایرانی که در خارج کشور بودند به ایران بازگشتند و سازمانهای سیا سی بزرگ و کوچک بوجود آمدند. از جمله نیروهای گرایش وابسته گرایانه در چارچوب تمایل چپ گرایانه یعنی "حزب توده " ، دوباره وارد رقابتهای سیاسی ایران گردیدند. مهمترین سازمان چپ گرا یعنی " چریکهای فدایی خلق " پس از گذشت حدود یکسال از انقلاب ، توسط یک انشعاب بزرگ که اکثریت مرکزیت آن را تشکیل میداد شقه شد و خیلی زود آشکار گردید که انشعابیون درواقع به کمپ وابسته گرا یعنی " حزب توده " ملحق شده اند و در مدت کوتاهی معلوم شد که نفوذیهای "حزب توده " در " سازمان چریکهای فدایی خلق " آن انشعاب را سازمان داده بودند. با فرارسیدن سال 60 و برکناری بنی صدر توسط خمینی و آغاز کشتار مجاهدین پس از 30 خرداد تمامی جریانهای سیاسی ایرانی زیر ضرب سرکوب و کشتار حکومت پلیسی – کودتایی حزب جمهوری اسلامی و شرکا رفتند..

سازمانها و احزاب چپ گرا نیز ازاین سرکوب بی نصیب نماندند. چیزی که پس از انقلاب در تمایل چپ گرایانه قابل مشاهده است تغییر در ماهیت صف آرایی و آرایش گرایشات مختلف در این تمایل سیاسی میباشد. بدین ترتیب که حزب توده که در دهه های 20 و 30 پس از جبهه ملی بزرگترین حزب سیاسی ایران میبود، موقعیت خودش را بکلی از دست داد و چپ مستقل ایرانی ، بویژه سازمان چریکهای فدایی خلق جای آنرا گرفت. اما چنانکه شاهد بودیم از همان ابتدا درگیری ای خزنده بین گرایش وابسته گرا و گرایش مستقل چپ گرایانه شکل میگیرد . اما چنانکه شاهد بودیم از همان ابتدا درگیری ای خزنده بین گرایش وابسته گرا و گرایش مستقل چپ گرایانه شکل میگیرد که در سالهای بعد ، بویژه پس از خرداد سال 60 فصل مشترک بیشتر گروههای سیاسی در این چارچوب میباشد.
میتوان گفت که اکثریت مطلق سازمانها واحزاب سیاسی چپ گرا پس از سال60 حداقل دچار یک یا چند انشعاب بوده اند ، قابل فهم است که این مسئله جنبش چپ ایران را به یک بحران هویت دچار کرده باشد. انشعاب در گروههای سیاسی امری پیشینه دار میباشد اما علت کمیت زیاد انشعابات در گروههای چپ ایرانی چیست ؟ چرا در تاریخ ایران ما شاهد یک جبهه متحد از نیروهای چپ گرایانه نبوده ایم؟
پاسخ به این پرسشها را بایستی در طرز تلقی خاص این نیرو از خودش دریافت. هرچند پاسخ یابی این پرسشها موضوع این نوشته نیست اما بایستی به چند نکته اشاره کرد :
یکی اینکه اکثر سازمانهای چپ ایرانی پیوستگی گسترده ای با تاریخ ایران ندارند و در نوعی فضای خاص تنفس میکنند که ربطی به واقعیات موجود جامعه ایران ندارد.
دوم نوع نگاه یک چپ گرای ایرانی بخودش که ناشی از باورها و تئوریهای ایدئولوژیک او میباشد، است. یکی از مسائلی که انشعاب را تسریع و وحدت نیروهای چپ گرا با هم و با دیگر گروههای سیاسی را تقریبا غیر ممکن کرده است ، مسئله تئوری زدگی و نوع رابطه ایستکه با تئوری وجود دارد. مسئله پرولتاریا و نقش خورده بورژوازی در تئوری مارکسیست و نوع فهم یک انسان چپ از آن سنگ بنایی را میسازد که با گره خوردن با اندکی مطلق گرایی ، بتون آرمه ای را میسازد که با الماس هم قابل خراش نیست. بدین شکل که هر رهبر چپ گرایی خودش را نماینده پرولتاریا و دیگر گروههای سیاسی ، بویژه غیر چپ را اگر خیلی ارفاق کند ، خورده بورژوا میداند.
در تئوری مارکسیستی هم نقش رهبری انقلاب فقط و فقط برازنده پرولتاریاست و خرده بورژوازی موجودی متزلزل و لرزان مابین پرولتاریا و بورژوازی میباشد که هروقت رهبری پرولتاریا را بپذیرد ، انقلابی میشود و اگر نپذیرد مجبور است هژمونی بورژوازی را بپذیرد. بنابر این وحدت او با نیروهای دیگر فقط زمانی معنی پیدا میکند که همه دنباله رو او باشند. چون او نماینده پرولتاریاست و حق رهبری دارد و خورده بورژواها که نیروهایی متزلزل هستند در صورتی که دنباله رو حزب یا سازمان پیشرو پرولتاریا نباشند ، به سمت بورژوازی میروند و ضد انقلاب میشوند. چنین به نظر میرسد که این شیوه نگاه به گروههای دیگر شامل خود گروههای چپ گرا هم میشود. چون کسی که یک حزب یا سازمان را بنیان میگذارد و یا ترک میکند اگر باور داشته باشد که یکی از گروههای موجود چپ واقعا نماینده پرولتاریاست، نیاز به چنین چیزی احساس نمیکند.
عقیم بودن جنبش چپ دلایل بیرونی و درونی بسیاری دارد که علاوه بر مسئله تئوری زدگی یا مکتبی دیدن مسائل می توان به انشعاب گرایی یا باور به فراکسیونیسم نیز اشاره کرد البته این عوامل درونی می باشند. چنین به نظر می رسد که انشعاب گرایی را بایستی در" سنت چپ" جستجو کرد. منظور از سنت چپ آن فرهنگی است که به مرور زمان در درون احزاب کمونیست در روسیه و چین بوجود آمد. بخصوص درگیریهای درونی در حزب کمونیست شوروی بعد از مرگ لنین شاید یکی از ریشه های مرض فراکسیونیسم در سازمانها و احزاب چپ ایرانی باشد.
در حکومت تک حزبی کشورهای سوسیالیستی از آنجا که یک حزب بیشتر حق فعالیت ندارد و همزمان تمامی بخشهای مختلف قدرت را هم سازمان می دهد، رفته رفته تمایلات مختلف اجتماعی که بر اثر سرکوب شانس ایجاد تشکلات خاص خودشان را ندارند، به شکل صف بندی و جناح بندیهای مختلف در درون این احزاب پدیدار می شوند. این تمایلات در درون تشکیلات حزب که مثلا پارلمان جزئی از آن است به تشکیل فراکسیونهای خاص خود می پردازند و بحثها و جدلها و درگیریهای مختلف بر سر مسائل مختلف فکری- سیاسی به بخشی از کار آنها تبدیل می شود بعداین جدلها و درگیریهای درون حزبی به صورت ترجمه به چپ ایرانی منتقل می شود.
هرچند که علت اصلی فراکسیونیسم در احزاب حاکم کمونیست، تک حزبی و دیکتاتوری بودن شرایط است و گریزی هم از آن نیست، چپ ایرانی بدون اینکه حزب حاکم باشد همان روحیه فراکسیونیستی را داراست و می اندیشد که دارد سنت احزاب مارکسیستی را پیروی می کند. نتیجه آن می شود که می بینیم. یک تشکیلات شکل می گیرد، بعد سر موضوعات مختلف و در جدلهای مرسوم در سنت مارکسیستی، هر چند نفر یک فراکسیون ایدئولوژیک تشکیل می دهند و بعد انشعاب می کنند. دلایل این صف بندیهای فکری در درون احزاب و سازمانهای چپ ایرانی گاه بسیار بچه گانه است و حول مسائل فردی و تمایل افراد برای سهم بیشتر داشتن در تصمیم گیریهای تشکیلاتی می چرخد.
دلایل انشعاب در جریانات چپ و انگیزه های آن می تواند موضوع یک تحقیق مستقل باشد که در این نوشته نمی گنجد.
با توجه به اندیشه فراکسیونیسم ، مسئله انتقاد از خود هم که یکی دیگر از سنتهای مارکسیستی میباشد، بی معنی می شود و ما شاهد جریانات چپ بسیاری هستیم که اشتباهات گذشته خود را مرتب نقد می کنند ولی همزمان همان اشتباهات را تکرار می کنند و نقد که یکی از مهمترین ابزار رفرم و تغییر در هر تشکلی است، درحد یک بازی کودکانه سقوط می کند.
نتیجه اینکه چنین خصوصیاتی نقد که یکی از جدی ترین مباحث در هر موضوعی است را به شکل باور نکردنی لوث کرده است و فرهنگ" نقد برای نقد" را در طیفی از این نیروها بوجود آورده است.
در یک وضع متعارف، قدم بعد از نقد، تغییر است. نقدی که منجر به هیچ تغییری نشود، بیشتر شبیه به اعترافات مذهبی در حضور کشیش است که برای آرامش درون مفید است نه چیزی بیشتر.
مجموعه این باورها و فرهنگ و سنت مارکسیستی در ایران، متاسفانه جنبش چپ ایران را عقیم و نازا کرده است.

گرایشات مختلف در چارچوب تمایل چپ گرایانه بعد از انقلاب :

این گرایشات را میتوان به دو گرایش وابسته گرا و مستقل تقسیم کرد. انشعابات مختلف حزب توده و سازمان چریکهای فدایی خلق ( اکثریت ) در گرایش وابسته گرا قرار میگیرند که در بخش تمایل وابسته گرایانه بیشتر به آن پرداخته خواهد شد.

گرایشات مختلف در گرایش مستقل

- سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و انشعابات مختلف آن
- حزب کمونیست کارگری
- راه کارگر
- طوفان و انشعابات آن ( مائوئیست ) و .....
- گرایش روشنفکرانه

یکی از خصوصیات تمایل چپ گرایانه پس از انقلاب ، تفاوتات و فاصله های گاها ژرف بین این نیروهاست. چه از نظر عملی و موضع گیری سیاسی و چه از نظر تئوری. اما خصوصیت مشترک بخش عمده این نیروها، مسئله تجدید نظرطلبی و دموکراتیزه کردن مارکسیست – لنینیست میباشد. برخی از این نیروها تا آنجا پیش رفته اند که شخصی مانند آقای مهدی سامع حتی پیش شرط پیشرفت اقتصادی را هم در دموکراسی میبیند و چنان از دموکراسی صحبت میکند که تا بحا ل هیچ لیبرال – دموکرات ایرانی هم این کار را نکرده است. رجوع شود به سخنرانی آقای مهدی سامع در آلمان در سال 73. نمونه دیگر برنامه حزب کمونیست کارگری و دفاع از آزادیهای بدون قید و شرط سیاسی میباشد. حال چنین برداشتی را با مسئله دیکتاتوری پرولتاریا که در قبل از انقلاب مورد پذیرش تمامی نیروهای چپ گرا قرار داشت ، مقایسه کنید. آیا این فاصله عظیم بین دو باور ناشی از چیست؟ آیا بحرانی که چپ ایران پس از انقلاب به آن دچار گردیده دارد مراحل پایانی را میگذراند؟ از همه مهمتر اما رشد کمی گرایش روشنفکرانه و سکولار و غیر ایدئولوژیک شدن آن میباشد. یکی از خصوصیات جریانهای چپ گرا در حال حاضر نزدیک شدن بخش سیاسی و روشنفکرانه آن بلحاظ نوع نگاه و طرز تلقی میباشد که این مسئله خصلت مبارزاتی و رزمندگی آن را کم رنگ کرده است.

تمایل وابسته گرایانه پس از انقلاب :

میتوان گرایشات مربوط به تمایل وابسته گرایانه پس از انقلاب را به دوبخش تقسیم کرد :

1- گرایش وابسته به بلوک غرب

2- گرایش وابسته به شرق


1- گرایش وابسته به بلوک غرب:

پس از پیروزی انقلاب جریان وابسته به غرب که مرکز ثقلش دربار پهلوی بود چتر حفاظتی خودش را از دست داد و عمدتا به خارج از ایران پرتاب شد هرچند که تعداد قابل ملاحظه ای از متخصصان امنیتی و ماموران ساواک به استخدام حکومت تازه درآمدند. ولی بخش عمده آن خودش را در لوس آنجلس سازماندهی و حفظ کرده و بقولی فعلا در انتظار 28 مرداد دیگری به سر می برد. برخی از آنان با به قدرت رسیدن یک رئیس جمهور جمهوری خواه در امریکا ، چمدانها را میبندند و آماده برای بازگشت میشوند. یعنی هنوز هم نبظ آن با تغییر و تحولات سیاسی در غرب بخصوص در امریکا میتپد. مشخصه اصلی این نیرو هنگامیکه در قدرت بود یکی دیکتاتوری و دیگری وابستگی بود. چیزی که قابل تعمق میباشد این است که پادشاهی خاندان پهلوی با کودتا آغاز شد و با کودتا هم تداوم یافت. کودتای 1299 رضا شاه تیر خلاصی در آن مقطع به مشروطیت نوپای ایران میبود و کودتای 1332 نیز مشروطیت ایران که پس از شهریور 20 دوباره تاحدودی جاری گردیده بود را به تعطیلی کشاند. میتوان گفت که مشخصه سوم این نیرو ضدیت با مشروطه میبود. بنابراین سه مشخصه اصلی ؛ نیروی وابسته گرا به غرب، دیکتاتوری و وابستگی و ضدیت با مشروطیت بوده است

2- گرایش وابسته گرایی به بلوک شرق:

همچنانکه دیدیم این نیرو در گذشته توسط گرایش وابسته به بلوک غرب سرکوب شده بود و رهبران آن نیز در کشورهای بلوک سوسیالیستی در حال تبعید به سر میبردند. با شکست جریان وابسته گرای وابسته به بلوک غرب و با استفاده از فضای آزاد پس از انقلاب موفق شد اکثریت بزرگترین جریان چپ گرای مستقل یعنی چریکهای فدایی خلق را به سوی خودش جلب نماید. از مجموع سیاستهای حزب توده و اکثریت ، چنان بر می آید که این نیروها با مسئله مبارزه سیاسی هم به شکل امنیتی برخورد میکردند. بدین معنی که از یک طرف با قرار دادن خود در کنار دولت جدید سعی در بیرون راندن عناصر لیبرال که بلحاظ طرز تلقی به دموکراسیهای غربی نزدیک بودند را میکرد و همزمان با برنامه ریزی حساب شده سعی در نفوذ و رسوخ در پستهای حساس دولتی را داشت. و از طرفی دیگر برای جلب اعتماد سران حکومت اسلامی سعی میکرد با انجام خدمات امنیتی که عمدتا دادن اطلاعات مورد نیاز رژیم برای سرکوب نیروهای دیگر میبود، وضعیت خودش را هرچه بیشتر تثبیت کند. این گرایش با آن تاکتیکهای سیاسی و امنیتی در واقع تلاش داشت راه را برای قبضه قدرت مهیا سازد. سیاست حزب توده وسازمان اکثریت تا سال 63 که مورد هجوم رژیم قرار گرفت این اهداف را دنبال میکرد:
الف – تداوم جنگ سرد در شرایط تازه با ایزوله یا بیرون راندن عناصر لیبرال که بلحاظ ایدئولوژیک به غرب نزدیک بودند. دعوایی که در آن سالها بین گروههای سیاسی جریان داشت که آیا دشمن اصلی جناح لیبرال حکومت جدید است یا جناح اسلامی و روحانی آن، عمدتا توسط حزب توده و اکثریت و در چارچوب جنگ سرد برای تضعیف نیروهایی که در آینده میتوانستند به غرب نزدیک شوند ، راه افتاد. اینکه آن دعوای تئوریک چه نقشی در جبهه بندی بعدی نیروهای سیاسی ایران و تقویت جریان مرتجع و روحانی حکومت داشت، چیزی است که یک نوشته جداگانه را میطلبد.

ب – رسوخ در ارگانهای تازه تاسیس ( در فاصله سالهای 58 تا 63 ) نیروهای این گرایش به شکل سیستماتیک حتی با اجرای مراسم مذهبی از قبیل نماز و روزه و پیش نمازی و ..... سعی داشتند خودشان را در ارگانهای جدید بکارند ، آنچنانکه پس از سال 63 آشکار گردید در برخی موارد آنها توانستند حتی تا سطح فرماندهی نیروهای دریایی هم این کار را بکنند. ناخدا افظلی فرمانده نیروی دریایی جمهوری اسلامی یک نمونه بود که بعدها توسط رژیم اعدام گردید.

ج – همکاری با رژیم برای تسریع سرکوب نیروهایی که در آینده میتوانستند رقیب آنان باشند. همکاری این گرایش در سرکوب مجاهدین و دیگر نیروی سیاسی ایران تا سال 63 را باید از چنین زاویه ای مورد بررسی قرار داد. از مجموعه این عملکردها چنین بر میآید که جریان وابسته گرای به بلوک شرق پس از انقلاب با یک برنامه سیاسی- امنیتی حساب شده سعی در قبضه قدرت را داشت که با توجه به تاکتیکهای مورد استفاده آن میتوان گفت که آنها در پی مدلی شبیه به مدل افغانستان یعنی کودتای ببرک کارمل میبودند.
تنها چیزی که آنها روی آن حساب نکرده بودند این بود که روحانیت تازه به قدرت رسیده آنچنانکه آنان فکر میکردند ، خام و بی تجربه نبود و از طرفی هم ، طرف دیگر یعنی دستگاههای امنیتی بلوک غرب، آنچنانکه آنان فکر میکردند بویژه پس از کودتای افغانستان بیکار ننشسته بودند. بهر جهت رژیم پس از استفاده های فراوان از این گرایش در سال63 با یک یورش، سازمانهای علنی و در برخی موارد مخفی این گرایش را نابود کرد. پس از سال 63 این گرایش دچار انشعابهای متعددی گردید. اما طرز تلقی همگی آنان تا حدودی شبیه به هم میباشد. پس از فروپاشی شوروی این گرایش دچار بحران گردید. بخشهایی از آن سعی در نزدیک شدن به جریان وابسته گرای وابسته به بلوک غرب و بطور همزمان تلاش دوباره برای نزدیکی به رژیم حاکم را نمودند. پس از سال 76 گرایشات وابسته گرایانه جدیدی در جامعه ایران در حالت شکل گیری است. این گرایش از درون حکومت حاکم دارد کم کم خودنمایی میکند. یکی از خصوصیات این گرایش تلاش در نزدیکی به طرف حسابهای خارجی آنان میباشد. شاید یکی از دلایل شکل- گیری گرایش وابسته گرایانه در درون حکومت ایران ، ورشکستگی کامل سیاسی و معنوی آن باشد. ورشکستگیهایی که حیات و موجودیت جمهوری اسلامی را تهدید میکند. البته این گرایش هنوز شکل ملموس و مشخص خودش را پیدا نکرده و در سالهای آینده بایستی شاهد هویت یابی آن بود.
تمایل به ایرانیت پس از انقلاب

یکی از تمایلات اجتماعی که در جامعه ایران شکل عام و فراگیری پیدا کرده ، تمایل به ایرانیت میباشد.
همچنانکه در گذشته گفته شد این تمایل بیشتر یک جنبه فرهنگی دارد که تقریبا در تمامی گرایشات مختلف موجود میباشد. این تمایل که با گذشت زمان فراگیرتر و گسترده تر میشود ، دارد شناسنامه سیاسی هم پیدا میکند.
میتوان جنبه های مختلف تمایل به ایرانیت را بدین شکل تقسیم بندی کرد ؛

- جنبه فرهنگی :

تمایل به ایرانیت به لحاظ فرهنگی یک تمایل بسیار عظیم و بزرگی است که با فروکش کردن تمایلات اسلامی در ایران بعنوان یک آلترناتیو فرهنگی برای جامعه ایران مطرح میشود. این تمایل که در قبل از انقلاب هم وجود داشت اما بویژه پس از سال 32 و کودتای 28 مرداد مجال تنفس نداشت ، اکنون با قدرت هرچه تمامتر ایرانیان را بسوی خودش میکشاند. علت تمایل ایرانیان به ایرانیت ، در حال حاضر شاید بیشتر جنبه هویتی پیدا کرده باشد یعنی بدلیل سرخوردگی شدید مردم از اعتمادی که به خمینی و حکومتش کردند و تجربه عملی قوانین شرع اسلام و در نتیجه تضعیف شدن بخش اسلامی فرهنگ ایران ، ایرانیان بسوی باز تعریف بسیاری از مفاهیمی که قبلا مورد پرسش و پاسخ قرار نمیگرفت ، رانده شده اند. برای باز تعریف و دوباره نگری در مفاهیم اساسی اعتقادی و تاریخی نیز، تنها راه، کنکاش و جستجو در خود و نحوه تفکر و طرز تلقی ما از جهان میباشد...

این نیاز شدید که از بحران هویت متعاقب حکومت اسلامی بوجود آمده ، مسئله بازیابی هویت و یا تجدید بنای هویت ایرانی را به یک مسئله فوری بویژه برای روشنفکر ایرانی تبدیل کرده است. همچنانکه گفته شد این کنکاش و جستجوی هویت اما شامل اسلام نمیشود. چون اسلام خود جزئی از صورت مسئله میباشد ، نه راه حل آن. در حال حاضر گرایش عمومی بخصوص در روشنفکران بازیابی هویت ایرانی در چارچوب ایرانیت میباشد. میتوان گفت که یک گرایش عمومی به ایرانیت فرهنگی که تمامی مرزهای سیاسی و اعتقادی را در هم مینوردد ، در حال شکل گیری است.
این گرایش عمومی بخصوص در چارچوب گرایش روشنفکرانه در چارچوب تمایلات چپ گرایانه و تمایل به ایرانیت کاملا هویداست. اینکه اینروزها شاهد نوعی ادبیات مشترک در کارهای اشخاصی که حتی بلحاظ اعتقادی ممکن است مخالف همدیگر هم باشند ، میباشیم ، نشانگر این است که ایرانیت دارد به فصل مشترک تمایلات مختلف سیاسی تبدیل میشود.


- جنبه سیاسی :

در حال حاضر گرایش به ایرانیت در رابطه با قبل از انقلاب دچار تفاوتهایی شده است از جمله اینکه در گذشته چون جامعه ایران بشکل زنده با اسلام مسئله حادی نداشت و پس از 28 مرداد تمایل به اسلام یکی از تمایلات اصلی جامعه میبود، مرز مشخصی بین ایرانیت و اسلامیت وجود نداشت و اگر داشت ضرورتی برای برجسته کردن آن احساس نمیشد. هم اکنون اما در این رابطه شکل جدیدی پیدا کرده و یکی از آندو یعنی اسلامیت حالت تهاجمی به خود گرفته و در صدد نفی دیگری بر آمده. چنانکه قابل مشاهده میباشد این برخورد و تهاجم از یک طرف تمایل به ایرانیت را شدت بخشیده و از طرفی کیفیت رابطه اسلامیت و ایرانیت را به یک حالت تقابل کشانده است. اگر در گذشته از هویت ایرانیان بعنوان ایرانی – اسلامی یاد میشد ، اکنون به نظر میرسد که جمع آندو بدلیل تضادهایی که با هم دارند، امکان پذیر نمیباشد. آشکار شدن این تضادها و حالت تهدید کنندگی که تمایل به ایرانیت برای رژیم به خود گرفته بخشی از رژیم اسلامی را مجبور ساخته تا برای مسخ گرایش به ایرانیت از واژگان شناخته شده تمایل به ایرانیت استفاده کند و تلاش کند بنوعی اسلامیت رابا ایرانیت آشتی دهد. این تضادها بین این دوتمایل هم اکنون هم جنبه سیاسی وهم جنبه اعتقادی دارد. یعنی تمایل به ایرانیت فرهنگی بستری است برای رشد ونمو گروههای سیاسی تهدید کننده برای رژیم. هم اکنون در داخل ایران ما شاهد شکل گیری گروههای سیاسی مشخصی در این زمینه میباشیم. یکی از خصوصیات تمایل به ایرانیت در بعد سیاسی آن قابل آشتی بودن آن با مفاهیم امروزی از قبیل دموکراسی ، حقوق بشر ، سکولاریسم و مدراسیون میباشد. گروههای سیاسی ای که سعی دارند از تمایل ایرانیت فرهنگی برای پیشبرد اهداف سیاسی خود استفاده کنند را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:

اول :
گروههایی که از قبل از انقلاب وجود داشته اند از قبیل حزب ملت ایران ،جبهه ملی ، حزب پان ایرانیست و ....

دوم :
گروههای جدیدی که پس از انقلاب شکل گرفته و یا در حال شکل گیری هستند .

سوم:
نیروهایی که در اصل به تمایل دیگری تعلق دارند ولی از ایرانیت هم استفاده ابزاری میکنند. یکی از این نیروها ، نیروهای سلطنت طلب میباشند که در واقع در چارچوب تمایل وابسته گرایانه قرار دارند و دیگری بخشی از رژیم یعنی جناح دوم خردادی آن که بیشتر برای خنثی کردن و جلوگیری از تبدیل شدن آن تمایل به تهدید بالفعل برای رژیم این کار را میکند. این نیروها بخصوص گرایش سلطنت طلب در واقع آفتی برای تمایل به ایرانیت محسوب می شوند.

ادامه دارد.........
تابستان 81
رضا شمس

No comments: